5

سلام به همه دوستای گلم...

اقا اول بگم که بلاخره بعد از سه روز متوالی دوندگی و انواع پاچه خواری های مختلف تونستم تابستونی ۴ واحد درس و ۲ واحد کاراموزی بگیرم ...دیروز که از بس معتل شدم پشت در حسابداری داشتم دیوونه میشدم واقعا حالت تهوع بهم دست داده بود...مثلا دیروز از صبح زود پا شدم رفتم دانشگاه که دیگه خلوت باشه زودی کارام درست بشه برم پی کارم...همون سر صبح که یه یک ساعتی وایستادیم تا بانکو باز کردن (حالا با خودتون میگید این دیگه چقد سحر خیز شده بودم ...نه بابا بانک گیشه هست ساعت ۹ بازش میکنن)بعد پولو ریختم به حساب اومدم حسابداری میبینم به به عجب صف طویل و قطوری هست اینجا حالا اومدم با هزار زحمت جلو میبینم بههههه اقای حسابدارم (همون مهندسه...نابغهه)نیست تازه خلاصه ساعت ۹ بوده گفتن ساعت ۱۱ میاد اقا ما هی راه رفتیم هی قدم زدیم هی یه چیزای نا مربوطی از دهنمون در اومد نثار حسابدار و جد و ابادش کردیم خلاصه ۱۱ هم شد ۱۲ و این حسابدار بی شعور احمق نیومد که نیومد...منم دیگه خیلی بی تربیت شدمو هرچی بلد بودمو دیگه نثار خودشو همه کس و کارش کردم ولی چه فایده ای داشت حالا اینا...هیچی جز اینکه خون خودمونو کثیف کردیم...خلاصه که خانوما و اقایون تا ساعت ۱ بعد از ظهر وایستادیم دیدیم نههههههه نیومد دیگه شدیم اخرت عصبانی بلند شدیم رفتیم قسمت اموزش که یه دعوای اساسی بکنیم که دیدیم بهههه چی میبینی تازه سرشون خلوت شده بنده های خدا همچین این پاهاشونو گذاشتن رو میز و در تدارک بودن یه چرت بزنن که بنده از راه رسیدم و مزاحم شدم ...بهش میگم اخه این چه وضعشه از صبح تا حالا ما را معتل کردین ...همون صبح بگین نمیاد خیال همه را راحت کنین...خیلی ریلکس میگه خوب این دفعه ...بعد برگشته میگه حالا چی کار میخوای بکنی ..بعد که قشنگ توضیح دادم واسش مرتیکه احمق میگه اینگه کاری به حسابذاری نداره (خود احمقش همون دیروزش گفته بود بهم برگه ها و فیش بانکو میبری حسابداری بعد میاری اینجا)بعد برگه هامو گرفته منگنه کرده به فیش بانکیم خیلی پیشرفته گفته برو بکن زیر در اتاق کامپیوتر دیگه هم اینجا کاری نداری...همه این کارا هم ۳ دقیقه طول کشیده همش ...یعنی دیگه میخواستم بگیرم خفش کنم ....که دیگه خیلی خودمو کنترل کردم...

اره عزیزان هرکی یه دانشگاه خوب میخواد سریع بیاد خراب شده ما...خیلی همه چیزش عالیه ...واقعا سیستم پیشرفتس...حالا از من گفتن بود...

دیگه اینکه صبح باید بلند بشم برم اون یکی دانشگاه کارت ورود به جلسه امتحانی که قراره جمعه بدم بگیرم ...همون امتحان کارشناسی...حالا نه اینکه منم خیلی اکتیو بودم در این زمینه امتحان دادن خیلی خوندم فیلسوف شدم...حتما هم قبول میشم...اخه ما از هرکی پرسیدیم چه جوریه این امتحان همه به اتفاق به ما روحیه و انرژی + دادن و از اعماق دلشون همچین خیلی خاطر خواهانه گفتن قبول نمیشی و کلا منو امید وار کردن به نتیجه دل انگیز این امتحان..منم دیگه بی خیال شدم و مقاومت از خودم نشون دادم و اصلا نیگا روش نکردم همین چندتا کتابم...بچه های سال قبل میگن هیشکی قبول نمیشه از رشته خودمون مگر اینکه رشته ریاضی باشه ...چون این ریاضیه ضریبش از همشم بالاتره...اخه یکی نیست بگه ریاضی چه ربطی به معماری داره..اره دوستان اینجوریاست قضیه...

حالا ایشالا واسه ازاد میخونم قبول میشم اخه ازاد یکمی جوانمردانه تره نسبت به این سراسریه...

اخی چقده حرفیدم برم بگیرم بخوابم که ۴ ساعت دیگه باید دوباره توی صف وایسم...اصلا ادما باید نصف عمرشونو توی صفهای مختلف بگذرونن...

ایشالا که هیشکی کاراش مثل من پیش نره...اینقد سریع و بدون درد سر...

واسم دعا کنین...همتونو دوستتون دارم...بای

نظرات 21 + ارسال نظر
پردیس پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:18 ق.ظ http://jinglebells.persianblog.com

حالا ایشالا کارت تو آزاد درست بشه ملی نشد هم نشد

ایشالا... ممنون.مرسی

منگوله پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:44 ب.ظ

خاااااااااااااکککک عالممممممم این پیغامی که واسه شما نوشته بودم اشتباهی سند کردم واسه یکی دیگه :))) ... نوشته بودم همیشه کارام مثل شمااا بدون دردسرهه ... مخصوصا جریان همون بانککک و پول ریختن و این حرفا :)))

ااااااااا تو هم کارات مثل منه...چه جالب پس همدردیم...فقط نمیدونم مشکل از ما هست یا از اونا...(که صد البته از خودشونه مشکل)...
مرسی که اومدی...
در ضمن ایول به این حواس جمع...(نیش)

مریم پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:27 ب.ظ http://maryam-1.blogfa.com

شما از ول اشتباهت این بود که دلتو بسته بودی به ترم تابستونی ....
بابا یه تابستونه ها .. نمی خوای حالشو ببری ؟؟؟

حالشو را که میخوام ببرم...
ولی به ترم تابستونیم دل نبسته بودم...پیش اومد خود به خود...

... جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:54 ق.ظ

حالا اینا که نوشتی یعنی چی؟؟؟؟

یعنی همینایی که میبینی نوشتم...

... جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:55 ق.ظ

بابا گول نخوریها...

از تابستونت استفاده کن...


برو سر کلاس..

نه من که گول نمیخورم(گول منو میخوره)...
چشممممممممممممممم...
میرم سر کلاس...

... جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:56 ق.ظ

من برم دیگه..

مهمون اومده واسم..

کجا به این زودی...بودی حالا...
اهان...مهمون که حبیب خداست میگن...

... جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:57 ق.ظ

اینقد اینا حرف زشت میزنن فک میکنن بچه هم حرف زشت میزنه...

اینا کی هستن ایا؟؟؟
بچه که اصلا بلد نیست حرف زشت و اینا...

... جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:58 ق.ظ

اینا رو به اینا گفتما..

از ترمتم استفاده کن...

اهانننن...

گفتم که باشههههههه...

حالا تو خودت ترم تابستونه گرفتی میخوای همدرد پیدا کنی...خیایلت راحت همدردیم تابستونی...(نیش)

اویس جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:52 ق.ظ http://oveys.blogfa.com

بیخیل ترم تابستونی شو و از تابستونت لذت ببر.

همه خراب شده ها مثه همن. ما هم که سراسری هستیم وضعمون همینه. لذت بخش ترین دوران دانشجویی دوران تعطیلی دنشگاهه

نه نمیشه بی خیال شد...اگه بی خیال بشم تابستونی خیلی بد میشه...
اره تعتیلیاش خوبه...
در ضمن خیلیم خوش اومدی...مرسی

نیما دینگالیگا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:01 ب.ظ http://dingaliga.persianblog.com

سلام..اتفاقا منم در جریان ترم تابستونه گرفتن یه سری مشقت هایی رو مثل تو متحمل شدم!جات خالی!!....و یه مورد هم حماقت داشتم که باعث شد بیخود یه روز کارم عقب بیفته!خدا همشونو خفه کنه انشالا!:دی

انشالا...امین..
اصن واحد گرفتن تابستون بدون مشقت نمیشه...دی*

نیما دینگالیگا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:02 ب.ظ http://dingaliga.persianblog.com

ها یادم رفت اسم رمزو بگم!:
نی شون!
ضمنا من این سریال نرگسم دارم میبینما!تو ام ببین!:دی

ها...نزدیک بود نشناسمت...
نی شون
منم میبینم...اگه منو تو این سریالا رو نبینه تلویزیون دیگه باید بساطشو جمع کنه...(نیش)

دایانا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:03 ب.ظ http://www.diyana1363.persianblog.com

سلام.ببخش که دیر اومدم یه چنر روزی نبودم.و اما جواب سئوالت.واقعا نمی دونم شاید قسمت این بوده.اما واقعا خوش به حالت که قلباتون جفت مونده.قلب من که تک و تنهاست.فقط روزی هزار بار می شکنه....

سلام...خواهش ...
شاید..منم نمیدونم...
خدا نکنه عزیز...خوب مواظبش باش که نشکنه دیگه...
مرسی که اومدی...

عاطفه جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:32 ب.ظ http://www.titishbala.blogfa.com

چرا؟دوندگی؟؟ خوبه لاغر میشی؟اخه چرااا؟؟:

واسه من که خوب نیست لاغر بشم...یهو تموم میشم...دی*
چی اخه چرا؟؟/

عاطفه جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:32 ب.ظ

موفق باشی؟(نیش)

شما بیشتر...دی*

رزهای سفید(مهدی) شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:03 ق.ظ http://white-roses.blogsky.com

سلام خوبی؟ چطوری؟
خوش به حالت
من که نتونستم واحد تابستونی بگیرم
بخصوص که ۵ واحد رو هم افتادم خبرم
....
ما به روزیم تشریف بیار

سلام ..خوبم ..مرسی...
غصه نخور که تو افتادن مثل همیم...
اومدم اونجا...

ستاره شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 05:47 ق.ظ http://setarehu.blogfa.com

ژیگولو خانه عزیز سلام.این روزا توی ترکم.میدونی ترکه چی؟ترک دوست داشتن.برای همین این ورا نمیام چون دلم میگیره.ولی همین روزا یه چرت و پرتی مینویسم.مرسی سراغمو میگیری.برام دعا کن

سلام ستاره خانوم گل...
واست نظرم گذاشتم گفتم بهت...ببین ستاره من اگه گفتم بیای واسه خودت بود ...
در ضمن هروقت خودت عشقت کشید بیا این حرفا هم نزن...تو خیلیم خوشکل مینویسی...
من همیشه واسه اینایی که دوسشون میدارم دعا میکنم...

... شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ق.ظ

منم میدونم همینایی که نوشتی..

میگم یعنی چی ترم تابستون اذیت نشی..

منم میدونم تو خیلی باهوشی همه چی را میدونی...جدی میگم
نه بابا اذیت کجا بود...سختی افریده شده واسه مرد...(عینک دودی)دی*

مهشید یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:31 ق.ظ http://khoshgelebisavad.persianblog.com

این واسه پست قبلیت هست.این پستت رو می خوونم و بعد نظرم رو می نویسم.
سلام ملکم خوبی؟؟یعنی چی که واسم نوشتی شناختمت؟؟؟مگه می شه نشناسمت؟؟اول یه چیزی توی پست اولت نوشته بودی که قراره این وبلاگ یه جورایی طنز باشه.پس این طنز کجاس که ما نمی بینیم؟؟بعدشم.منم پسر عموم رو تازه از دست دادم خیلی دوستش داشتم.جالب ترش می دونی چی هست؟؟منم واسه روز فوت پسر عموم دقیقا همین شعر قمیشی رو تو وبلاگم نوشتم!بازم جالبتر می دونی چی هست؟منم آخر شعرم نوشتم که شعر رو از حفظ نوشتم و اگه اشتباه داره ببخشید!!!واقعا چقدر تشابههههههه.راستی با تبادل لینک موافقی؟؟؟

سلام ..خوبم
من نگفتم طنز..گفتم میخوام بیشتر از شادیام بنویسم ولی چه کنم که هیچ جوری این دل وامونده شاد نمیشه اگرم بشه کوتاه مدته...خیلی دارم سعی خودمو میکنم...بد جوری تابستونی سرم شلوغه...
تلپاتی (درست نوشتم) شده حتما...دی*
اره حتما...

مهشید یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:32 ق.ظ http://khoshgelebisavad.persianblog.com

راستی دیدی بلاخره بهت سر زدم!!!
ببخشید که دیر شد.شرمنده.
وبلاگتتتتتت هم مبارکککککککککککککک

اره دیدم...مرسیییییییی
خواهش ..اینا چه حرفیه...
بازم ممنون...

مریم یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 05:49 ب.ظ http://maryam-1.blogfa.com

اینا گروه ما رو جدی نگرفتن ....
بغض !!!

میزنیم همشونو خفه میکنیم..غ ق لط کردن جدی نگرفتن...یه کاری بر سرشون میاریم جدی بگیرن...

چرا بغض عزیز..؟؟؟

... یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:47 ب.ظ

تو اینا رو جدی میگی؟؟؟

چیا را جدی میگم؟
اونایی که گفتم جدی میگم ؟اره جدی گفتم دیگه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد