سلام...

راستش حالم یه جوریه...

امروز یه تصادف تقریبا محکم و بد کردم یه دو سه ساعتی تو خیابون الاف بودم...حالا که اومدم خونه احساس میکنم همه جام درد میکنه ...

حالا بذارید بگم چی شد که تصادف شد...

اقا ما مثل همیشه داشتیم مث بچه ادم راه خودمونو میرفتیم (من همیشه راه خودمو میرما فقط بعضی وقتا سرعتم یخورده بالاست)از یه میدون رد شدم بعد از این میدون یه ۴ راه که چه عرض کنم یه ۷ راه بود بعد من مستقیم داشتم میرفتم که یهو دیدم یه پیکانیه همین جور از تو اون خیابون فرعیه داره میاد با خودم گفتم خوب راه که با منه اونم منو دیده فاصله هم داریم وایمیسته یه دفعه چشمتون روز بد نبینه به جای اینکه واسته من رد بشم یه دفعه خیلیم فاصلمون کم شده بود دیدم اون پیکانه سرعتش بیشتر شد به شدت منم دیدم الانه که میخوره به ماشین من ...منم سر ماشینو ردش کردم ولی اخرش سر پیکانه خورد از در عقب ماشین من  به بعد

بعدم ماشین من درست ۱۸۰ درجه وسط خیابون چرخید بعد وسط خیابون واسید ...حالا بعد از اینکه من با هزار مکافات از ماشین پیاده شدم (اخه ضربهه اینقد شدید بود که صندلی من از جاش کنده شده بود منم که سه چهار بار این کلم به همه جای ماشین خورده بود گیج گیج بودم)میبینم بعلههههههههه...چی میبینم یه خانوم پشت ماشین بوده اونم تازه در حال اموزش رانندگی دیدن از شوهر اونوقت بود که تازه فهمیدم چرا تا منو دیده سرعتش دو برابر شده به جایی که ترمز کنه پاشو تا اخر گذاشته رو گاز ماشین ...بعدم شوهره میگه اره پسرم تو سرعتت زیاد بوده ...میگم بهش اولا که خودتم میدونی من سرعتم بالا نبود بعدشم اگه من همونجا هم وایستاده بودم این خانومت میزد به من ...میگه اره این خانوم من هول شده گاز و ترمزو اشتباهی گرفته...

حالا شوهره میگه تو قبول کن من پشت ماشین بودم زنگ بزنیم پلیس بیاد که بتونیم از بیمه استفاده کنیم خلاصه که به هر ترتیبی بود منو .......کردن گفتیم باشه...اقای پلیسم که سریع بعد از ۱:۳۰ خودشو رسونده بعد از کلی تحقیقات پلیسی میگه من نمیدونم تقصیر کدومتونه (تو دلم گفتم ایول نابغه...و مقادیر متنابعی حرفای رکیک دیگه که اینجا نمیشه گفت) اخه این خیابونه هم نه تابلو داشت نه خط کشی ...خلاصه که گفت برین پی کارتون تا شنبه بعد از ظهر بیایین فلان جا تا معلوم بشه کدومتون تقصیر کار بودین...

خلاصه که خدا دیده من از شنبه غیر از کلاس رفتن و کار اموزی کار دیگه ای ندارم خودش وسیلشو جور کرد زیاد بی کار نباشم خوب نیست...اره این خدا که قربونش برم من همچین یه چند وقت یه بار یه حال اساسی میده به من ولی من که همچنان شدید دوسش دارم...

حالا تو این هیرو ویر که با موبایل کار دارم این موبایل منم سه چهار روزی هست که جناب مخابرات زحمت کشیدنو قطش کردن...این دیگه میگن غوض قوض غوض ظ ز ذ نمیدونم کدومش درسته شما درست بخونین بالا قوض...

خوب دیگه برم یه یه ساعت بخوابم که دارم وا میرم همچین...

تازه اینم یادم رفت بگم...حالا یه بحثم با بابام دارم بعد از ظهر دوباره...

فعلا ..بایتون

نظرات 15 + ارسال نظر
گیلاسی چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:22 ب.ظ

باز خدا به خیر کرده که سالمی ...در ضمن میشه لطفا قضاوت نکنی....من خیلی هم اعصابم خرد شد..چون خودم میدونم تصادف یعنی چی !!!

مرسی...چی را قضاوت نکنم؟معذرت که اعصابتو خرد کردم...
ببخشید..

گیلاسی چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:23 ب.ظ

بعدم خدا این راهنمایی رانندگی رو لعنت کنه که هیچ وقت نمی فهمه تقصیر کیه...اگه دیدی می خوان بندازن گردن تو فردین بازی در نیار بگو که زنه پشت فرمون بوده....
اون دیگه به خودشون ربط داره...
در مورد بابات هم.... خیلی بدهادم دو تا تصادف تو یه رو زداشته باشه.... (؛*

امییییییییییییییییییین...اره همین کارو میکنم...چاره ای دیگه ای ندارم...اره دیگه...
اره خیلی بده...
بحثه رو کردم دیشب اخر شب...بابام گفت تقصیر خودت بوده...خلاصه که قبولدار نشد...
بی خیال...

تنها چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:03 ب.ظ http://www.ebad.blogsky.com

مطالب زیبا . طراحی قشنگ از خصوصیات ویلاگ شماست در ادامه راه موفق باشید . امیدوارم دینمو ادا کرده باشم . باز به من سر بزن . بایییییی

خیلی خیلی مرسی...ممنونم
باشه حتما...

... چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:05 ب.ظ

همه اون چیزایی که گیلاس گفت بعلاوه درد...
(نیش)

نیش...

... چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:06 ب.ظ

به من چه خب..

من معذرت خواهی کردم دیروز...بازم معذرت من منظوری نداشتم...فقط یه شوخی بود...

... چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:08 ب.ظ

من میدونم تقصیر این دله واموندته..

خانوم خشگل که میبینی کورر میشه چشات...

نیش...

نه دیگه این دل واسه ما دل نمیشه...

... چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:10 ب.ظ

اون آهنگه که میخواستی رو گذاشتما..

اره دیدم...دانلود کردم...از دیروز تا حالا هم یسره دیگه تا کامی روشنه اینم داره میخونه...
خیلی قشنگه واسه من که اینجوریه...مرسی سمیه...

... چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:59 ب.ظ

بابات چی بهت گفت؟؟؟هان!!!

به ماهم بگو خب...

آدم خربزه بخوره حالش رو میبره...

هیچی هرکاری کردم نتونستم راضیش کنم که تقصیر من نبوده ...اخرم راضی نشد گفت باید تو بیشتر حواستو جمع میکردی...
یه چیزه دیگه ای هم که باید میرسید نرسید ...ولش بی خیال بابا...
خربزهه که خیلی حال داد...

پردیس پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:11 ب.ظ http://jinglebells.persianblog.com

خب می دونی چرا خدارو دوست داری؟چون نکشتت!از این راننده ها بعید نیستا!...من عادت کردم کوتاه بنویسم نمیدونم چرا!دوست نداشتی نخون!

من یه مدت واسه اینکه چرا خدا منو نمیکشه با خدا قهر بودم ...اره به خدا ...خیلی وحشتناکن بعضیاشون...البته دور از جون شماها...
خیلیم خوبه..همون اولم گفتم...منم سعی میکنم حرف الکی نزنم و نمیزنم...خیلیم دوسشون میدارم مطالبتو و میخونمشون...معذرت اگه ناراحت شدی...

عاطفه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:20 ب.ظ http://www.titishbala.blogfa.com

سلام علی محمد ...تصادف کردی چرا نمردی؟؟؟

سلاممممممممم عاطفه خانوم...چه عجب...نمیدونم چرا...
شاید به همون دلیلی که تو رفتی قزوین و سالم برگشتی...دی*

نیما دینگالیگا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:24 ب.ظ http://dingaliga.persianblog.com

قضا بلا بوده مادر جون!...کمربندتو واسه چی نبسته بودی که سرت نخوره به در و دیفال ها؟!...ایشالا که خیره!نظر منو میخوای خودتو عین پیرمردا درست کن این پلیسای آشغال وقتی میبینن یه طرف قضیه سنش کمتره میندازن تقصیر همون!!اگه خواستن بندازن تقصیر توبگو زنش بی گواهینامه نشسته بوده!!

اره فکر کنم ننه...!کمر بند کیلو چند بابا...دی*(ولی ایندفعه که خواستم تصادف کنم حتما میبندم...نیش...ایشالا...
اره قراره همین کارو بکنم...یه برگ برنده دارم...

رزهای سفید(مهدی) جمعه 30 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:35 ق.ظ http://white-roses.blogsky.com

سلام ژیگولو جان
تصادف کردی؟
وای حالا سالمی؟
من اولین باری که تصادف کردم با یه ماشین
وقتی ماشینه بهم خورد خودش رفت تو(خنده)
بیا پیشم به روزم

سلاممممم اقا مهدی گل...اره یخورده...اونم اره خدا رو شکر...
بابا محکمممممممم...دی*
اومدم اقا...

... جمعه 30 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:24 ق.ظ

این عاطفه همه جا ثابت میکنه دختر خاله منه....!!(خنده)

اره...خوانوادگی شماها خوبید همتون...(خنده)

نیما دینگالیگا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:15 ب.ظ http://dingaliga.persianblog.com

نـــــــــــی شون!نـــــــــــی شون!نیشونو دیدم من امروز!:دی
امروز اومده بود صدا و سیمای اصفهان واسه مصاحبه توی این برنامه هه!بعد خونه ما هم یه جوریه که باغ صدا و سیما از توی تراسش پیداس!البته وقتی میشینن پیدا نیستن ولی موقع خدافظی که بلند شد بره دیدمش!هورااااااااااااااا!:دی

نی شون...
ایولللللللللللللل هم به تو که نیشونو دیدی هم به نی شون...
همچیتون ایولللللللللل باغ و خونه ......دی*

... جمعه 30 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:46 ب.ظ

راستش تو کی قراره آپ کنی؟؟!!..

راستش اپ کردم الان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد