سلام به همگی...

خوبین...خوشین...چه خبرا...خوش میگذره...

خوب از کجا شروع کنم...

اول اینکه قراره بعد از ۱۰ روز سخت و طاقت فرسا و با تحمل کردن درد بی ماشین بودن قراره بعد از ظهر برم ماشینمو بگیرم...

خیلی بد موقعی بی ماشین شدم من ...اخه از شنبه تا چهار شنبه هر روز ساعت ۶ صبح باید دانشگاه باشم ...با خط واحدم اگه میخواستم برم باید درست یک ساعت زودتر حرکت کنم تا سر وقت برسم ولی حالا مگه ساعت ۵ صبح خط واحد گیر میاد خلاصه که خیلی بد بود...ایشالا دیگه از فردا راحت میشم...

دیگه اینکه...

اهان از کار اموزیم میخواستم بگم که یخورده شانس اوردم ... راستش از بس که کار داشتم میخواستم این کار اموزیه رو بی خیال بشم تا ۹..۱۰ شهریور که کلاسام و امتحانام تموم میشه بعدش کار اموزی را شروع کنم...حالا بد بختی نامه درخواستمم تاریخش واسه اول همین ماه بود این مسئول کارای کاراموزی هم یه مرتیکه بد اخلاقی هست  جرات نمیکردم برم باهاش صحبت کنم عقب بندازم...دیگه شنبه که شد دیدم چاره ای نیست نمیشه همینجوری ولش کرد ...خلاصه اینکه تمام سعی خودمو کردم و با شجاعتی وصف نشدنی...پا شدم رفتم اتاقش ...حالا هرچی در میزنم کسی درو باز نمیکنه بعد یخورده از اون حرفای نیمه رکیک به خودش و جد ابادش دادم بعدم همونجا منتظر شدم تا بیاد...یک ساعتی دم در اتاقش نشستم اخرم نا امید شدم دیدم نهههه این  بیشعور قرار نیست امروز بیاد داشتم میرفتم که یهو این همکارش اومد...پرسیدم این اقا مزخرفهکجاست که گفت یه هفته رفته مرخصی تا شنبه هفته بعدم نمیاد ...اقا مارو میگی دیگه به هیچ عنوان در پوست خود نمیگنجیدم ...

بعدش با اون همکارش صحبت کردمو قرار شد فرداش فرممو واسش ببرم تاریخشو عوض کنه ...

منم خوشحااااااااال برگشتم خونه ... نزدیکای غروب بود دیدم دوستم زنگ زده میگه کجایی تو ...میگم همینجاها...میگه کاراموزیت چرا نمیری ...منم اینجوریمیگم رفتم صحبت کردم قراره از ماه بعدی برم که دوستم گفت بابا کجای کاری که بابای من امروز میخواسته بیاد بازدید و حضور غیاب که من میدونستم نرفتی بهش گفتم نیاد (اخه بابای دوستم استاد دانشگاه خودمونه)اینجا بود که فهمیدم اون اقا بد اخلاقه قبل از اینکه بار سفرشو ببنده کار خودشو کرده بوده و اسم منو اورده تو لیست ...

خلاصه دوباره به شدت در حال حرفای رکیک زدن بودم که یهو این نفس خبیثم فعال شد و یه فکری به ذهنم رسید...به دوستم گفتم محمد تو اینگده خوبی و اینا یه کاری واسه من میکنی ...دوستمم از اونجایی که خیلی باهوشه دیدم دادش رفت هوا...

خلاصه که کلی قربون صدقه اش رفتم تا راضیش کردم که هر موقع باباش میاد بازدید به من خبر بده من برم کار اموزی

دیگه فرداش دوباره رفتم مراتب پشیمانیه خودمو از اینکه میخواستم بندازم عقب کاراموزیمو خدمت اون اقا خوش اخلاقه عرض کردمو کاراشو کردم و حالا قرار شده به من خبر داده بشه تا برم حاضری بزنم...حال میکنید کار اموزی رفتن بنده رو...

اخه این کار اموزی رفتن منم فایده نداره که باید برم سر ساختمون وایسم نیگاه کنم ...منم که به خاطر در دسترس بودن ساختمون از اول ساختش تا اخرش به خاطر شغل بابام دیگه اینقد دیدم که خودم شدم یه پا اوستا و معمار . همه چی...اوخ اوخ یکی بیاد منو بگیره......

خلاصه که این بود کار اموزی رفتن اینجانب...مرسی...مرسی ...خجالتم ندین تشکر لازم نیست...

یه چیز دیگه این که این روزا شدید دچار کسریه خواب شدم من...یکی یه خورده خواب راحت به من بده و یه اغوش بی دغدغه...

خوب دیگه برم یه ساعت بخوابم اگه مشکلی پیش نیاد که بعد از ظهر خیلی کار دارم...

خوب دیگه اگه کاری چیزی داشتین یه وقت خودتون انجامش بدین...خوبه واستون...

فعلا...بایتون تا بعد...

نظرات 22 + ارسال نظر
رومینا سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:16 ب.ظ http://barane-ghasedak.blogfa.com

جالب بود....خوشحال میشم به منم سر بزنی

خوش اومدی...
میام حتما...

نیما دینگالیگا سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:24 ب.ظ http://dingaliga.persianblog.com

ای بابا من کلی حرف زده بودم!کوو؟!

ایا ؟؟؟

نیما دینگالیگا سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:33 ب.ظ http://dingaliga.persianblog.com

دمت گرم بابا!پیداس از خودمونی!
منم فردا رو که نمیرم هفته دیگه هم تا دوشنبه میرم بعد دوباره میخوام نرم تا یه شنبه هفته بعدش!بعدم تا ۴شنبه برم دیگه کلهم نرم!...به امید خدا البته!
ایشالا ماشینت بهتر از روز اول بهت تحویل داده بشه!

دم شما هم گرم..مهندسسسسس...
اره خوب میکنی...دی
امروز ماشینمو گرفتم...

نیاز چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:48 ق.ظ http://akvarium2000.blogfa.com

سلام.....چطوری اقای مهندس معمار؟....خسته نباشی.....ایشالا همیشه موفق باشی....خوشحالم کردی به کلبه حقیرونه ام سر زدی....امیدوارم همیشه بیای...

سلام...خیلی خوش اومدی...خجالتم نده...سلامت باشی...
تا اونجایی که بتونم مزاحم میشم...
مرسی که اومدی...

یلدا چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:17 ب.ظ http://nargo0ol.blogfa.com

بابا تو آخرشییییییییییییییییییییی!!!!:ی
نمی دنم من تند تند آپ می کنم یا شما دیر دیر...
تیمارستان من با ((نقاب))بروزه.منتظرم...

خودت اخرشی...
منم نمیدونم...
اومدم بهت سر زدم...

... چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:21 ب.ظ

میگما..گول این نیما رو نخوریا...

نه...یه بار دیگه هم که گفتم من که گول نمیخورم...گول منو میخوره...

... چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:22 ب.ظ

داره اغفالت میکنه...

مثه من اگه بری کلاس خیلی بهتره:دی

اااااااااا راست میگی...من این نیما رو میکشمش...
مثه تو ایا ؟؟؟

... چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:23 ب.ظ

تازه خستگی برنامه من از برنامه نیما کمتره..

اره دیگه...

... چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:24 ب.ظ

میدونی چیه!!!

ما که خودمون داشتیم کارامون رو انجام میدادیم..


حالا که تعارف زدی تا تهش باش..

نه نمیدونم چیه...
اااااااااا داشتین کاراتونو خودتون میکردین...خوب من یاد اوری کردم...
من هستم...

... چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:27 ب.ظ

کی گل آرزوت رو پر پر کرده!!!

هر که کرده خدا لعنتش کنه...دی*

... چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:31 ب.ظ

من که جواب نمیبینیم!!

نمیبینی...
چشماتو یه سر ببر دکتر...خوبه واسشون...

... چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:33 ب.ظ

دروغ گو خر است..

بی ادب گاو است..

بلا نسبت این دوحیوون محترم البته..

اره...توهین نشه یه وقت به این دوتا حیوون ...دروغگو که خیلی اصن خر است...

گیلاسی پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:23 ق.ظ

سلام...
می خوام بیام اینجا بنویسم ولی دلم از یه چیزی میگیره....
خودت که نمی دونی..منم با خودم کنار میام و می نویسم برات...
به هر حال امدم که نگی بی معرفتم...

سلام گیلاسی جونم...
دلت از چی میگیزه عزیز...به من بگو لطفا...
نه من اگه میدونستم که نمیزاشتم بگیره دلت...
شما سروری...
ولی بهم بگو چرا و به خاطر چی دلت میگیره...؟

... پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:18 ق.ظ

تو به صورت آن لاین جواب کامنت میدی؟؟!!

آن لاینم کجا بود...

... پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:20 ق.ظ

خودت فکتو ببر دکتر..

میزنم فکتو میارم پایینا..

دروغگو...

فک من هیچ مشکلی نداره...
در ضمن جاشم همینجایی که هست خیلی خوبه نمیخواد زحمت بکشی بیاری پایین...
آیا...؟

... پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:20 ق.ظ

آیا!!!؟؟..

(:

عاطفه پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:45 ب.ظ http://www.titishbala.blogfa.com

وبلاگ خودت زیبا نیستا به من سر بزن(نیش) اگه حال داری پی ام بده بهم ~> هین ایدیمه ~> t5nia

شوخی کرده بودم عاطفه...میدونی که خودت...
نمیخوام(نیش)...
مرسی...دادم

عاطفه جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:23 ق.ظ

علی به خدا پی امت میاد اما اسپیدم اینقدر پایینه که پی ام من نمیاد..اددت میکنم ..امیدوارم ناراحت نشی

اهانننن پس بگو قضیه چیه...مرسی...نه نشدم...

نیاز جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ق.ظ http://akvarium2000.blogfa.com

سلام...مرسی به من سر زدی .... جواب کامنتو دادم...راستی یه چیزه جالب پیدا کردم.....تو یزدی هستیییییییی؟؟؟؟تازه پروفیلتو خوندم.....من عاشق یزدم....اخه یه مدت یزد زندگی میکردیم...هنوزم یه خونه اونجا داریم...وایییی...کلی دلم تازه شد....ممنون

سلام...خواهش...ممنون میام میخونمش...چی ؟؟؟
اره من یزدیم...خوشحال شدم که یزدو دوست داری ...کی یزد بودی؟
خوشحالم که یخورده روحیت بهتر شد...خواهش ...

فصل غم جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:34 ب.ظ http://www.faslegham.blogfa.com

سلام ژیگولو خان
ای بابا من نمیدونم این روزا چرا تو هر وبی میرم طرف میره کار آموزی رییسشون هم یا بد اخلاقه یا گنده...
یا طرف بهش بد وبیراه میگه یا میخواد زود جیم بشه این چه کار آموزیه آخه؟؟
کارامون هم خودمون انجام میدیم...
موفق باشی...
اونورا بیای خوشحال میشم

خوب این بیماری مسری شده فک کنم حتما...دی*
گفتم که چه کار اموزیه این...
ایا؟
تو هم...
اومدم...

... جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:28 ب.ظ

اینا میگذره...

اره سمی همش میگذره...خوب...بد...زشت...زیبا و ..........

سولماز جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:21 ب.ظ http://www.antianjoman.blogsky.com

سلام دوست گلم
امیدوارم که دوران کارآموزیت به زودی تموم بشه
موفق باشی

سلام سولماز جان...
ایشالا...
تو هم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد