...

سلام...

هیچ وقت شده تو وقتایی که احساس میکنید خیلی خوشحالید یهو دلتون بگیره؟

من زیاد اینجور میشم...وقتیم مثل الان میگیره بد جور دیگه گیر میده...

امشب خیلی خرابم...خراب

خدایا این دلی رو که از من گرفتیش خیلی وقته و دیگه دلی واسم نمونده نابودش کن...

به خود خودت خسته شدم خدا...راحتم کن ای خدا...

نظرات 14 + ارسال نظر
... چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:34 ق.ظ

تو هم خل شدیا...

اااااااااااا...چه جوری فهمیدی تو آیا؟؟

... چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:35 ق.ظ

این همه چیزای خوب واسه دل بستن..

بعد تو دلت رو به باد میدی!!!

اصن من جا تو بودم خود کشی میکردم..

به باد رفت ...چه کنم دیگه...

ایا؟؟/

.. چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:36 ق.ظ

اصن تو که کشته مرده نرگسی چرا نشستی نگاه کنی!!!!

آخه ساعت ۱۱:۱ دقیقه چرا آپ کردی که نرگس رو نبینی!!!

احمالا اثرات ندیدنه نرگسه..

احتمالا...
ولی نه...اخه من ساعت حدودا ۱ آپ کردم که...اره یه دو ساعتی ساعت وبلاگم عقبه...

... چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:37 ق.ظ

تو خود باید خودت رو از این فکرا راحت کنی...

خدا فقط تماشا میکنه ببینه تو چقد خلی...

خیلی سعی خودمو میکنم...ولی بعضی وقتا از دست ادم در میره...
آره قربونش برم...

نگار چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:44 ق.ظ http://khalsehayenamahdood.persianblog.com

ایکاش دلتنگی هم اسمی داشت تا به نام میخواندیمش...
چی شد عزیز؟
نمکنه عاشق شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همون بی اسم باشه بهتره...چه فایده داره...
هیچی عزیز...بهترم الان...
آیا؟؟؟

... چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ب.ظ

اصن دل چیه باز!! اصن میدونی چی میگی؟؟؟

تو هم خل شدیا..

دل...دل دیوونه منه...دنیا تو دستای منه...

حال کن کلیپ اومدم واستا...

اختیار دارین...خلی از خودمونه...دی*

... چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:57 ب.ظ

چرا من تو کامنت ۳ همش ۲ نقطه ام؟؟!!!

اینو دیگه باید خودت جواب بدی...

۱/۳از وجودتو جا گذاشته بودی...

... چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ب.ظ

چه جوری دلت رو دادی به خدا کره خر..

من یه عمره رفتم تو کاره خدا ولی هنوز نتونستم دلم رو غ ق البش کنم...

نمیدونم چجوریشو...شایدم دست او نباشه...یه کاریکرده که هیشکی نمیدونه کجاست...

نرو تو کار خدا زیادی...از من گفتن بودا...

... چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ب.ظ

اصن تا من رو داری غم رو میخوای چیکار..

خودم کار ۱۰۰۰تا غم و غصه رو میکنم..

بیخیال این دلتنگیا...

تو اگه وقت کنی یه وقت...میزنی غمو غصه ها را له و لورده میکنی...تو کارشونو میسازی عزیز...

بی خیال...

... چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:59 ب.ظ

من برم که ساعت ۶ کلاس دارم..دعا کن خوابم تعبیر شه..

برو دیرت نشه...

دعا کردم...ولی گفتی که نشد که...ایشالا میشه فردا...اگه خوب باشه...من که اخرش نفهمیدم...

عاطفه چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:50 ب.ظ

ااااااااااااااااااا چت شده؟ هااا؟ اشکال نداره غم .و غصه هم خشک میشه میوفته..(نیش)

هیچی...

اره میوفته...تو اگه طبیب بودی خودتو دوا درمون میکردی عزیز دل من...خودت خوب میدونی چی میگم...

گیلاسی پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:33 ق.ظ

ببین اینکه خوشحالی و دلت میگیره... یه عمر طبیعیه...ولی اینکه ببینی یه دوستت که خیلی هم دوستش داری پیش تو نمیاد ولی بقیه جاها میره درد داره...
مهم نیست.... حتما یه کاری کردم دیگه....
اون جمله ای هم که بهت گفتن...فقط میگم دستشون درد نکنه.....
دارید نا حق قضاوت می کنید....

اولا عمر نه امر ...خودمم میدونستم طبیعیه...زحمت کشیدی شما...
پیش خودتم اومدم گفتم...آره درد داره...منم همینو میگفتم...
دیدی گیلاس محدثه فقط چند روز به تو سر نزد حتی وب خودشم نمیرفته تو از دستش اینقد ناراحتی ...پس من چی بگم...من که یه چیزی به تو گفتم که مثلا چرا پیشم نمیای واسه خاطر همین درده بود که گفتم...بعد از اون حرفمم سمی بهم گفت بزرگ شو حال دیگه و دیگه به هیشکی نگو بیاد بهت سر بزنه اون میگه اگه دوستات دوستت داشته باشن و واسشون مهم باشی هر طور شده میان بهت سر میزنن هر وقت وقت میکنن ...نشستم به حرفاش فکر کردم دیدم راست میگه...واسه همینم تا الانشم که به هیشکی به جز تو نگفته بودم که بیاد پیشم از این به بعدم دیگه نمیگم به تو هم که گفته بودم اخه خیلی واسم عزیزی دوست داشتم بیای ولی حالا اگه وقت نمیکنی یا نمیخوای هیچ اجباری نیست...من میام...
اونشو من دیگه نمیدونم...
تو عصبانی هستی و دلخور...
ما هیچ قضاوت ناحقی نمیکنیم...اصلا قضاوت نمیکنیم...
تو هم دلخور نشو ..اول ته قضیه را در بیار بعد به قول خودت بشین قضاوت کن...

ستاره پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ق.ظ http://setarehu.blogfa.com

این روزا تنها حسی که خوب میتونم درک کنم همین حس دژرس بودن و حوصله نداشتنه.حس افتضاح و گندیه .بهتره یه سیلی بزنی توی گوش دلت نذاری هرکاری میخواد بکنه کاری که من نتونستم بکنم

من خیلی وقته کارم از دپرس بودنو اینا گذشته ستاره جون...اره میدونم که میفهمی من چی میگم اخه خودتم غلمبه دردی فعلا...
سیلی هم که اونوقتی که باید بزنم نزدم حالا هم که دیگه خیلی وقته دیر شده...تو هم دیر شده ولی مث من هنوز نه...
ارزو میکنم زودی غمها از دلت برن بیرون و شاد بشی هم خودت هم زندگیت...
مرسی اومدی پیشم...

نیاز پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ق.ظ http://akvarium2000.blogfa.com

سلام.....چی شده؟؟؟؟؟نبینم غمگین باشیییییی......به خدا از این احساسا سراغ همه میاد....مطمئن باش...نگران هیچی هم نباش...ایشالا زود زود رفع میشه...فقط سعی کن زیاد به دلتنگیت فکر نکنی...یه جوری باهاش رفتار کن انگار اصلا وجود نداره....تحویلش نگیر.....باشه پسر خوب؟!دفعه دیگه که اومدم دلم میخواد شاد باشی...مرسی سر زدی...جواب دادم به کامنت

سلام نیاز جان...چیزی نشده..پیش میاد بعضی وقتا...میدونم خودم ...نگران؟؟؟باشه...
اره راست میگی نباید زیاد بهش فکر کرد ولی بعضی وقتا دیگه دست خود ادم نیست...
باشههههههه...
ایشالا...خواهش...مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد