۲۳

سلامممممممممممم...

خوب و خوش و سلامتین...

بلاخره بعد از ۷..۸ روز گند امروز حالم بهتر شده و فکر کنم (چشم شیطون کور گوش شیطون کر) دارم خوب میشم ولی واقعا عجب مریضیه مزخرفیه این سرما خوردگیا...همه چیزه ادمو مختل میکنه...کار و فعالیت غذا خوردن حرف زدن حرف گوش کردنو کلا سیستمو میترکونه... ایشالا دشمناتون بگیرن...

راستش دیشب میخواستم اپ کنم ولی اینقده حالم بد بود که معلوم نبود چی مینوشتم حال جسمیم البته زیاد بد نبودا اخه رو به بهبودیه خدا رو شکر ولی حال روحیم خراب بود وحشتناک...از دو شب پیش تمام چیزایی که روی اعصاب من خر سواری میکنه رو هم دیدم وهم شنیدم...و کاملا بهم ریختم اساسی دیشب واقعا یه چند ساعتی از زندگی کردم سیر شدم  و اینقده گریه کردم تا مث این بچه کوچولوا دیدین واسه یه چیزی که میخوان اینقد گریه میکنن و بعد خوابشون میبره منم همینجور شدم حدودای ساعت ۳ بود که دیگه هیچی نفهمیدم بعد صبح که بلند شدم واسه نماز ساعت ۴:۳۰ خیلی احساس سبکیه عجیبی میکردم احساس میکردم از یه چیزی راحت شدم و وقتی ادم با این حس نماز صبح میخونه واقها واسه چند لحظه هرچند کوتاه احساس میکنه کاملا پیش خداست و خدا هرچی که میگه اون میشنوه ...نمیدونم هیچ وقت اینجور حسی واستون پیش اومده یا نه به نظر من که خیلی حس قشنگ و خوبیه...

خلاصه که امروز دیگه خیلی بهتر بودم هم سرما خوردگیم خیلی بهتر شده بود هم اون وضع روحیم ...

ولی این سینه من و ریه ام هنوز بد جور درد میکنه و اینم میدونم مال همین سرما خوردگیه هست تا ۱۰..۱۵ روز دیگه کمکم بهتر میشه اونم...من دیگه عادت کردم بهش...پس بی خیال...

ولی بدترین قسمت مریضی من جای امپولا هست که هنوزم به شدت درد میکنه...نمیدونم چه جوری باید بشینم الانم که روی این صندلی پشت کامی جون نشستم جد و ابادم اومدن دیدنم ..جلو چشمامن الان همشون...

راستی امروز رفتم ببینم نمره هامو زدن هیچ کدوم یا نه دیدم بهههههههههه استاتیک ۲  رو پاسش کردم به سلامتی و کلی ذوقیدم واسه خودم نوشابه باز کردم و الان مونده یه دونه اون ریاضیه خدایا یه کاری کن این ریاضی رو پاسش کنم که اصلا دیگه حوصلشو ندارم...آمیننننن...

یه چیز دیگه هم اینکه کااموزیه هم تمومه طبق برنامه و ساعتایی که اول کار به دانشگاه دادم فقط باید یه گزارش کار همچین تپل و خوب و خشگل واسه استاده ببرم تا یه نمره باحالیم این بده به ما و من از این یکی کارم خلاص بشم...

امروز رفتم قبض موبایلمو گرفتم که مث اون دفعه ای نزنن قعطش کنن ... چیزیم نشده ها نا قابله ...

خوب دیگه من برم که صبح خیلی کار دارم ...

در ضمن من از همه دوستای خوب و نازنینی که اومدن بهم سر زدنو احوالپرسون حال این بنده کمترین بودن صمیمانه تشکر میکنم...خیلی خیلی ممنون متشکر از لطف همگیتون...

خوب و خوش خرم و سلامت باشین همیشه ..همگیتون...فعلا بای

نظرات 15 + ارسال نظر
کشکول شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:42 ب.ظ http://kashkolans.blogsky.com

ساعت شماته دار
دانگ دانگ
دو

این یعنی چی الان ؟؟؟

منیژه یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:10 ق.ظ http://www.manije.persianblog.com

میگم یه گزارش کار آموزی هم برا من ردیف کن ..... راستی به روز کردم

چشمممممممممم...ولی خیلی کار مشکل و گندیه...

اومدم پیشت...

پردیس یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:17 ق.ظ

آیییی به شدت احساس درماندگی و آخی خودم بهم دست داده بس از صبح علی الطلوع عطسیدم!بابا من سنی ندارم که کودک درون یا بیرون باشه همینی که هس(کلی حال نمودم با این ساختار جدیدم!!)

اخه ادم ضرف ۱۰ دقیقه این همه اب و مایعات میخوره؟؟؟
اره بر منکرش لعنت...
منم نگفتم که این ساختارت بده که ...خیلی هم جالب بود و ازش خوشم اومد...

پردیس یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:17 ق.ظ

خوب شو زودی ..!منم خوب شممم!!

این یه قلم جنسو نداریم فعلا...ولی بین خودمون باشه ها...

تو زودی خوب بشو...منم میشم کمکمک...

پردیس یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:52 ق.ظ

میشه پسورد وبلاگتو واسه من بفرستی ؟! یه قالب درست کردم ٬ شاید خوشت بیاد(البته اگه کار کنه!اگرم خراب شد خب همینو می ذارم )

اره گذاشتم واست تا حالا ۴ دفعه ایمیل کردم ولی نمیدونم چرا نمیگیریش تو؟؟؟

مرسی بابت زحمتات...خدا کنه کار کنه...به هر حال ممنون...

... یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:01 ب.ظ

چطوری؟؟!!!

سلامت کو؟؟؟

آمار منم که داری ۱۰۰۰ تا..

کره خر...

اینطورم...!!!

سلاممممممممممممممممم...(خدایا شفاء)

چکنیم دیگه...

آیا؟

... یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:01 ب.ظ

حالا دیگه قبض مبایلتو به رخ ما میکشی؟؟؟؟!

آره دیگه...پس چی...فکر کردی فقط تلفن شما فقط قبضش زیاد میاد قعطش میکنن...

... یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:02 ب.ظ

بزار پول تلفن ما بیاد..

اونموقع بیا کل کل...

باشه...گذاشتم بیاد...

کل کلم میکنیم...دی:

... یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:02 ب.ظ

ببینم تو کجایی؟؟!!!

ببینم تو خودت کجایی؟

در حال ارامش بخشیدنی الان یعنی ؟

فصل غم یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:06 ب.ظ http://www.faslegham.blogfa.com

به به سلام...
خیلی خوشحالم که خوب شدی ای بابا مگه چه جوری آمپول زدی پسر؟؟
این گزارش کار آِموزیت هم ردیف کن تموم بشه بره تو که پیچوندن بلدی...
این ریاضیت هم پاس میکنی نگران نباش...
از اون حسایی که گفتیا به من خیلی دست داده..
قربون تو..

سلامممممممم معصومه جان عزیز...
مرسی...ممنون...نمیدونم من که نزدم این نامردا زدن...الان دیگه کمکم بهتره جاش...
باشه دو سه روزه منو الاف خودش کرده...نه بابا اینو هرکاریش میکنم نمیپیچه...بد قلقه...
ایشالا...خدا کنه...
اااااااا چه جالب به نظر من حس قشنگیه...
مرسی...

مریم یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:40 ب.ظ

خوب خدا رو شکر که بهتری ایمیلمو واست گذاشتم همونجا که خواسته بودی
نگفته بودی بچه درسخونی

ممنونم مریم جان...بهت میلیدم منم نمیدونم به دستت رسید یا نه...به پردیس که نمیرسه نمیدونم چرا ؟؟

من درس خوندن چه سر و کار اخه ...!!!

دختر باران یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:25 ب.ظ http://www.dostevagheyi2006.blogfa.com

سلام....
میشه منو لینک کنین منم شمارو لینک کنم
اگه اجازه میدید به من سر بزن
منتظرم ممنون

سلام و خوش امد...
اره که میشه با کمال میل فقط من یه چند وقت دیگه طول میکشه ولی حتما این کارو میکنم دوست خوبم...
اومدم پیشت...
منم ممنون...

پردیس دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:43 ب.ظ

یه بار دیگه بزن ٬‌چون نرسید

من دیگه روزی دو بار میزنم نمیدونم چرا نمیگیری تو اخه؟؟؟

باید یه فکر دیگه ای بکنیم...

مریم سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:59 ق.ظ

به قول مشهدیا :
الان دیه حالت کامل خوب رفته ... نِه ؟؟
تا یادم نرفته اول اینو بگم :
نیشووووووووون !! .. تو به عنوان یه پسر اگه جای علی رضا بودی .. با تمومه اون شرایط .. خدایی چی کار میکردی ؟؟؟
..
راستی من نمیدونستم پسرا هم گاهی این جوری گریه میکنن ... خلاصه ما رو دعا کن خواهشا . مخصوصا اون وقتایی که این جوری تو حس و حالی ..
..
تشکرات صمیمانه ات را پذیرا میباشیم .... قابلی نداشت ... انجام وظیفه بیده .. خود شیرینی نبیده .
..
و در اخر برنامه هم باز یادی میکنیم از نوشین نیشووووون !!!

به قول مشهدیا...!!!
نه هنوز خوب خوب نرفته ولی خدا رو شکر خیلی بهترم...
نی شووووووووووووووووووون...
من؟ نمیدونم حالا که نیستم ...فقط اینو میدونم که احساسات یه دختر خوب پر از احساسو نادیده نمیگرفتم به خاطر خوانوادش...حتما میگشتم و فکر میکردم تا یه راه حل خوبی واسش پیدا میکردم...و احساسات پاک و لطیف یه دختر رو نا دیده نمیگرفتم...

اااااااااا پس من لو دادم...اخه خیلیا یعنی بیشتر مردا و پسرا اگه اینطور باشن هم نمیگن چون میترسن غرورشون بشکنه ولی من واسم مهم نیست احساسمو باید بگم و بروز بدم...
من ؟؟؟ مطمئنی...من اگه دعات کنم که خدا میگه .....دیگه هیچی بهت نمیده که (خنده)
ولی چشم ...کاری که از دست من بر میاد که کوتاهی نمیکنم که...حتما..

مرسیییییییییییییییییی...شما لطف داری خانوم...

اره...نوشیننننننننن...نی شووووووووووووووون...

پردیس سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:31 ق.ظ

کماکان به من میل نزدی...هرجور میلته ٬ فک می کردم شاید خوشت بیاد اکشال نداره

کماکان همونجور که گفتم من ۴..۵ تا میل زدم تا حالا به خدا...ولی نمیدونم چرا نمیرسه بهت...
بابا خوشم میاد...میلم زدم به جون خودم ولی نمیدونم چرا نمیرسه اخه...گریهههههههه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد