۲۴

سلامی به گرمیه خورشید تابنده سوزان...

(زدم تو کار ادبیات اینا)...

خیلی میخوام زودتر اپ کنم ولی نمیدونم چرا نمیشه ...همش یه کاری پیش میاد...

به قول بچه ها یه وقت خیلی حرف واسه گفتن داری حسش نیست ...یه وقتایی هم که حسشو داری حرفی واسه گفتن نداری...اره قربونش

امروز از ساعت ۵ بعد از ظهر تا نیم ساعت پیش سر کار بودم و بعد حدود یه هفته علاوه بر روحم جسمم خسته هست و این منو خوشحال میکنه شدید جدی میگم به نظر من ادم جسمش هزار تکه بشه خدایی نکرده از خستگیه کار و این حرفا ولی روحش ازاد باشه و خسته نباشه...من که اینجوری ترجیح میدم شماها رو نمیدونم...

دیروز رفتم دانشگاه واسه گرفتن یه فرمی که واسه پایان کار کاراموزیه گفتم بهشون بابا تموم شده این کار اموزیه ها گفتن که نههههههه...باید حتما از تاریخی که شروع کردی ۴۵ روز بشه اونوقت...خلاصه که حالا باید تا فردا پس فردا صبر کنم ۴۵ روزش بشه بعد برم فرمه رو بگیرم...حالا بد بختی اینه که هنوز گزارش کارم اماده نیست اخهنمیدونمم چی باید بنویسم اخه؟؟این مهندسیم که مثلا سرپرست کاراموزیه بنده هستش به هیچ وجه نمیشه پیداش کرد که حداقل نقشه های اون ساختمونا رو ازش بگیرم یه چیزی بنویسم...

من باید الان چی کار کنم به نظر شما؟؟؟

دیگه اینکه تو این چند روزه دارم به شدت دنبال یه کاری که دوست داشته باشم میگردم ولی پیدا نمیشه که نمیشه...

عموم میگه بیا مث قدیما پیش خودمون کار کن ...ولی من با قاطعیت تمام گفتم من دیگه غلط بکنم بخوام از این کارا بکنم...

اخه عموم اینا جوشکار اسکلت فلزی ساختمونن و تولیذیه درب و پنجره فلزی هم دارن ...منم قبل از اینکه دانشگاه قبول بشم چون یه چند ماهی بیکار بودم جوشکاریه ساختمونای اسکلت فلزی میکردم ...ولی بعد از حدود ۶ ماه که کار کردم و چون قبلا هم بچه که بودم تابستونا که مدرسه ها تعطیل میشد و منم جوشکاری رو دوست داشم واقعا همش دنبال این کار بودم تا بیکار میشدم ...دیدم چشمام به خاطر برق جوش و دودی که از جوشکاری تولید میشه واقعا حساس شدن و طوری میشدم که چشمام جایی رو نمیدید(همون کوریه خودمون)رفتم دکتر و اونم گفت که اگه به تماشای دنیای پیرامونت علاقه داری در اینده هنوز باید این کارو از همین فردا بذاری کنار یه چندتا قطره هم واسم نوشت اون موقعه و منم استفاده کردم تا بهتر شد چشمام...

حالا واسه همینه که میگک دیگه نمیخوام جوشکاری کنم...

جالب یکی از عموهام میگه بیا جوشکاری کن به رشته درسیت هم نزدیکه و کاملا واست خوبه و سریع تو درست هم پیشرفت میکنی......میگم اخه عمو چه ربطی داره ...میگه هردوش به ساختمون مربوطه ...هم کار ما و هم رشته درسیه تو...جل الخالق...چه حرفایی که ادم نمیشنوه تو این دوره زمونه...

 

خوب اینم بگم که چند روزه دوباره ناراحتم...اخه یکی از دوستای وبلاگ نویس که شماها هم شاید بشناسینش خیلی ناراحته و امروز زد و وبلاگشو بست...

واسش دعا کنین...

خوب دیگه من برم...

کاری باری...؟؟؟

قربونتون...

نظرات 18 + ارسال نظر
سولماز چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:10 ق.ظ http://www.antianjoman.blgosky.com

سلام دوست گلم
اول
امیدوارم که کار مورد علاقتو پیدا کنی خسته هم نباشی
منتظر آپ بعدیت می مونم
موفق باشی

سلاممممممممم سولماز خانوم گل...
آره اول شدی...
خواهش میکنم...مرسی از لطفت...
خیلی لطف داری تو...
تو هم...مرسیییییی

... چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:52 ق.ظ

پس هنوز خیلی کار داره تا کار پیدا کنی..

میدونی که من خیلی دعا میکنم:) واست

شانسیه...معلوم نیست...شاید خیلی زود شایدم دیرتر...

خندهههههه..آره میدونم...من حرفی که زدم روش هستم...تو هم دعا کن...به نفعته...

... چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:52 ق.ظ

ایشاا.. همونی که میخوای میشه...

حالا یادم اومد یهو...سلاممممممممممممممممم...

تو سلامت کو اصلا...

ایشالا...ممنون

... چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ق.ظ

من نمیشناسمش ولی واسش دعا میکنم..

خیلی خیلی ممنون واسه دعا واسه نگار...

... چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:56 ق.ظ

ببخشیدا..این عموهات فک کنم زیادی تو کارت دخالت میکنن...

خواهش راحت باش تو سمی...

اره گفتم بهت که...بی خیال...

... چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:58 ق.ظ

خدا رو شکر درسات پاس شدن..اون ۴۵ روزم پولش رو دادی به هر حال..یکم صبر آدم رو نمیکشه که..یعنی میگی میکشه؟!..

هنوز ریاضیه معلوم نیست ولی ایشالا پاسه...

اره دیگه پولشو دادم...نه نمیکشه...دی:

... چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:00 ق.ظ

این سلام مسخره هم بخوره تو فرق سرت..

مثه آدم بگو سلام خب...نمیمیری که..یعنی میگی میمیری؟!..

اخخخخخخخخخ...چرا اخه سلام به این داغی...

من مث ادم گفتم ولی فک کنم ادمش ادم نبوده حتما...دی:

اره میمیرم...(خنده)

م چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:48 ق.ظ http://www.roozanehayam.blogsky.com/

سلام
آره واقعاْ بعضی ها اینطوری فکر میکنن نمونش من داداشم اون زمانیکه مکانیک میخوند یه روز یکی از آشناهای دور دیده بودش ازش پرسید خوب به سلامتی چی میخونی گفته بود مکانیک پرسیده بود کی تموم میشه جواب داده بود بعد طرف بهش گفته بود ایشالا درست که تموم شد بابات واست یه تعمیرگاه خوب میزنه
میخواستم بگم زیاد سر این موضوع خودتو اذیت نکن . امیدوارم کار خوبی هم پیدا کنی

سلام مریم خانوم...
آره بیشتر مردم همینجورین...فکر میکنن مثلا هرکی مکانیک میخونه حتما باید تعمیرگاه داشته باشه یا مثلا هرکی معماری میخونه باید بنایی یا جوشکاری و این کارا بکنه...

نه من دیگه عادت کردم...مرسی...

ژ چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:07 ق.ظ

اااااااااااا...

چرا این اینجوری شده...

هر روزی یه بازیی در میاره...

جانننن؟؟/

خیلی خره...

دختر باران چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:07 ب.ظ http://www.dostevagheyi2006.blogfa.com

سلام
من شما رو لینک میکنم
اپ هستم بیا

سلام...
مرسی از لطفت...
اومدم پیشت...

نگار چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:53 ب.ظ http://khalsehayenamahdood.persianblog.com

سلام خوبی؟
دیگه خستم خیلی خسته
نمیدونم چی باید بگم
مرسی از این که داری برام دعا میکنی...
احسس میکنم حالم داره ازش بهم میخوره...

سلام نگار جان...مرسی
میدونم نگار....میفهممت کاملا خودت میدونی که ...
هیچی نگو فقط فکرشو نکن...
خواهش وظیفه اس...
نمیدونم...اگه کار بدی کرده باشه که حق داری...نمیدونم والا...
ایشالا همه چی درست میشه...

Pardis چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:12 ب.ظ http://jinglebells.persianblog.com

سلیم!..منم همینطورم اصن همه همینطورن ... نه از ادبیات نیست گیلاس خونت بالا رفته:دیییی...جوشکاری؟خب عینک داره می زدی؟من خونه رسیدم یه چک می کنم ببینم رسیده یانه اگه نرسیده بودم کدهارو به همین ای میل علی چی چیت بفرستم خوبه؟

سیلامممممممم پردیس جان...شاید...خوبه ولی ...نه ؟
اره فکر کنم چون یهو میخواستم سلام کردنمو عوضش کنم تنوع بشه الهام گرفتم از اون سلام کردنا...ولی شیطون خوب حواست جمعه ها...
عینکشو زدمو این بلاها سر چشمام اومد ... یهو الرژی پیدا کردم بهش الانم که بعضی وقتا یه جایی نیگا میکنم به جوش دیگه اونشب تا صبح نمیتونم چشمامو از درد رو هم بذارم...اره یه چک بکن...
نه خوب نیست...

فصل غم چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:16 ب.ظ http://www.faslegham.blogfa.com

بابا دیگه یه پا استاد ادبیات شدی واسه خودتا....
منم مثل تو ترجیح میدم از لحاط روحی هم توپ توپم...
هنوز کار آموزیت گزارشو تحویل ندادی ای بابا...
جوشکاری هم خوبه ها....
واسه این دوستمون هم دعا میکنیم تا ببینیم چی میشه ولی من نمیشناسمش...

سلامممممم معصومه جان عزیز...
اره دیگه (عینک دودی)...نه میخواستم سلام کردنمو از یکنواختی درش بیارم...
خیلی خوشحالم که توپ توپه روحیت ..اومدم پستتم خوندم...خوشحالم که حالت خوبه...
نه دیگه رفتم دنبال کاراش که گفتن حتما باید ۴۵ روز بشه...منم که زرنگگگگگ...
اره خوبه ولی دیگه واسه من نه...سم واسه چشمام...داغونشون میکنه این برق و دود جوشکاری...
خیلی خیلی ممنون که واسش دعا میکنی ...واسه نگار دعا میکنی ...این پایین نظر داده...
بازم مرسی...بابت همه چیز...

عباس(بلک هرت) چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ب.ظ http://www.bambam2.blogfa.com

سلام دوست عزیز.....
وبلاگ خیلی خوبی داری.......
من آپم.....دوست داشتی بیا......
موفق باشی......
بای.........

سلام ...
ممنون مرسی...چشات خوب دیده دوست من...
باشه حتما...
تو هم...
بای...

نیاز پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:51 ق.ظ http://akvarium2000.blogfa.com

سلام.....خوبی؟
هنوز تو سفرم.....الان یزدم.....چه خبرها؟؟؟ همه چیز روبه راهه؟
ببخشید که زیاد نمیتونم بیام تونت....
موفق باشی

سلام...مرسی..تو خوبی...

ایوللللللللل...اااااااا چه جالب ولی هوا دوباره گرم شده ها...سلامتی ..خبرا پیش توء که تو سفری...ای بد نیست...
خواهش...
حالا که یزدی کاش میشد ببینمت...؟؟؟
تو هم...

پردیس پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:31 ب.ظ

خوشم میاد وقتی این همه هیجان نشون دادی خراب باشه:پی می دونی که من عادت ندارم واسه بلاگ آسمونی بسازم!!

خندهههههههه...ایشالا که خراب نیست..نمیدونم...

اره یه بار دیگه هم گفته بودی...حالا بذار ببینیم این ایمیل من موفق میشه به دست تو برسه یا نه...اونم ایشالا درسته...نبود هم تو زحمت خودتو کشیدی...ممنون مرسی...

عاطفه پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:25 ب.ظ

سمیه چی گفته؟ چی مبارک باشه؟

سمیه...؟؟؟

ببین عاطفه الان حوصله ندارم...چیزه مهمی نبود اصلا حالا شاید بعدا گفتم واست...

قالبت مبارک باشه باهوش...

معلومه اصلا تو این دنیا نیستیا...

پردیس پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:13 ب.ظ

من الان .. گریه میشم..!!کو عکسه؟...ماماااااااااااااااان ن ن ....

گریه ؟؟؟

نه من که خوشم اومده ازش بقیه رو نمیدونم...

همون اون بالا خیلی یه دست سیاه شده...عکسه رو اگه بشه گذاشت خیلی جالبتر میشد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد