۳۱

ســــــــــــــــــــــلام...

حال و احوال...خوبین؟؟؟

امشب میخوام بازم از یه اتفاق تکراری (البته واسه خودم)بنویسم...

راستش علت غیبت چند روزه منم همین بوده...

آره بنده دوباره زحمت کشیدم و تصادف کردم...واینبار از نوع نیمه وحشتناکش...از همونایی که تو اون لحظه جناب عزرایل رو قشنگ تو نزدیک به خودت میبینی و باهاش سلام علیک میکنی...

اره خلاصه جناب اومدنو دست دادنو سلام و حال و احوال پرسی که نمیدونم چی شد که یهویی مارو بیخیال شد......

فک کنم یه مورد ضروری تر از من واسش پیش اومده بود تو اون لحظه...

اره ...از اولش بگم که این بنده کمترینساعت ۹ صبح چهارشنبه برای یک امر ضروری و بسیار مهم و حیاتی و البته دوست داشتنی برای سومین بار تو این چند ماهه اخیر  شهر زیبایمان  را به مقصد تهران بزرگ ترک گفته و راهی شدیم...که با محاسبات دقیق بنده باید ساعت ۲:۳۰.....۳ بعد از ظهر به تهران میرسیدیم...

اره دیگه همینجور شهرستانهای در مسیر را یکی پس دیگری پشت سر میگذاشتیمو میرفتیم که رسیدیم به کاشان...البته عوارضیه کاشان قم...خلاصه طبق محاسبات باید حدود ۲ساعتو ربع دیگه میباید میرسیدم به مقصد که این اتفاق نادر هیچ وقت نی افتاد...

حدود ۳۰ کیلومتر از عوارضی کاشان دور نشده بودم که اتفاقی که نباید بیفته افتادیک آن لاستیک جلو ماشین اینجانب رشادت به خرج دادنو ترکیدن ...

اره دیگه لاستیک ترکیدن همانا و با سرعت ۱۳۰کیلومتر(که البته من مراعات کرده بودم در اون لحظات)برخورد با گاردای وسط اتوبان همانا...

یعنی لحظه ای که ماشینم برخورد کرد با این گاردا من مرگو واسه لحظاتی حسش کردم واقعا...

و فقط شانسی که من اودم این بوده که ماشینم اونم چه ماشینی پراید پشتک نزد وسط اتوبان...

یعنی هرکی میدید اون صحنه رو یا واسش تعریف میکردم که چی شده همه متفق القول میگفتن که تو چرا نمردی...

بعد از حدود ۵۰ متر ماشین وایستاد...همه چی که ساکت شد و سر و صداها خوابید یه نیگا به دورو برم کردم دیدم وای چی شده این ماشین البته داخلش...هرچی که تو این ماشین بود که اومده بود جولو پای  اونطرفی ماشین...

کمربندمو باز کردم از در سمت راست ماشین پیاده شدم دیدم همه جای ماشین سالمه به غیر از اینطرف چپیه که چرخه ترکیده...چرخ که از جاش کنده شده بود گلگیرم که دیگه از بس به این گاردا کشیده شده بود چیزی ازش نمونده بود و در طرف چپم که همینجور...

بعد از حدود ۱۰ دقیقه بازدید از ماشین دیدم ااااااا مث اینکه خون داره از یه جایی میچکه هرچی به خودم نیگا کردم خونی چیزی ندیدم...بعد که به صورتم دست کشیدم دیدم بههههههه دستم پر از خون شد...بعدش کاشف به عمل اوردم که بله..شیشه و ایینه ماشین که خورد شده ریخته بود تو صورت من البته یه طرفش...بعد دیدم دست چپمم که خیلی درد میکنه انگاری...نیگا کردم دیدم به...اثری از پوست روش نمونده و اینقدم رنگ رنگیو خشکل شده بود که نگو...رنگ تابلو ها رفته بود به دستم...ابی ...قرمز...

ولی واقعا انسانیت ادما رو من تو اون لحظات تو اتوبان واقعا دیدم...حدود ۴۵ دقیقه هیچ ماشینی واینستاد ببینه اخه من مردم زنده ام چی شده...هرچیم که به ۱۱۰و ۱۱۵زنگ میزدم که نمیگرفت...نگو باید اولش کد کاشنو بگیری بعدم ۵ تا عدد ۴ بگیری واسه پیش شماره...بعد دیگه یه پیر مرد موتوری بازم با معرفتی کرد رفت یه خورده بالاتر زنگ زده بود به این امداد نجاتیا...اونا هم بلاخره بعد از ۱:۳۰ رسیدن و بعدم امبولانس اومد که منو بردن بیمارستان...تازه میخواستن خسارت گاردا هم ازم بگیرن که دیگه نمیدونم چی شد بیخیال شدن...

خاصه که الانم دارم یه دستی تایپ میکنم چون دست چپم که خیلی اوضاعش خرابه...

دیگه اینکه ادم نباید تنهایی تا میشه بره مسافرت ...این تجربه شد واسه من...یعنی عذابی که من تو این دو ...سه روز کشیدم تنهایی تو شهر غریب هیچ وقت تو عمرم نکشیده بودم...

واقعا روزای بدی بود...خدا واسه هیچ کس پیش نیاره...

دیگه اینکه خیلی اتفاقا و حرفای حاشیه ای دیگه هم افتاد و زده شد که الان دیگه نمیتونم بنویسم...حالا شاید یه روزی گفتم...

بدتر از همه اینکه ۳تا از روزه هامو مجبور شدم بخورم و فردا هم که میدونم نمیتونم بگیرم چون هنوز داروهام تموم نشده......

خب دیگه اینم  شیرینکاری جدیدی از ژیگولو خان...

خوب و خوش باشین همگی...معذرت که نتونستم بهتون سر بزنم اخه خیلی گرفتارم همه جوره فعلا...

ولی بهتر که شدم حتما حتما جبران میکنم...

دوستون دارم...خوش باشین...مواظب خودتونم باشین...فعلا بایتون

نظرات 32 + ارسال نظر
گیلاسی شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:11 ق.ظ

اگه گفتم منفی بافی نکن منظورم این بود که من هر دو جا کامنتی که برام گذاشتی رو خوندم... پس چرا انقدر میگی نمی خونم...
دیگه اینکه من الان زیاد سر حال نیستم ببخش متن رو نخوندم و نظر هم ندادم فعلا در موردش...
اما اینم بگم یادم نمیاد برای سمیه و تو ادعای داشتم که این حرف رو میزنید!!!!
بر فرضم که اون چیزی که ادعا میکنم نباشم !!! مگه مهمه؟

اهان...خب..منظورت این بود از منفی بافی...

دیگه اینکه منم اصلا حالم خوب نیست...معذرت میخواما گیلاسی...میشه این بحثو تمومش کنیم؟...

منگول شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:06 ق.ظ http://www.mangulateina.persianblog.com

سلام.. زنده ای؟ بابا تو هنوز نمیدونی که تو هوای گرم یزد تا تهران نباید یک ضرب اونم با سرعت بالا اومد؟ خیلی شانس آوردی.. خدا رو شکر که فقط دستت آسیب دید..
حالا خودت مهم نیستی مواظب ماشین باش..D:
به منم سر بزن. یک اسکناس عاشق رو میبینی..

سلام...اره هنوز یخورده...یه ضرب که اومدم ولی سرعتم هیجا بالاتر از ۱۴۰ کیلومتر نبود...هوا هم که گرم نبود...میدونم لاستیکا داغ نکرده...اره خیلی شانس اوردم...
اره همون...(چشمک)...
سر زدم همونروز...دیدم اسکناسارو...

بنفشه شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:41 ق.ظ

سلام
خدا مرگم بده ... این چه وضعیه
اصلا ببینم این چه کاریه چه شغلیه که تو هی باید تو این جاده بری و بیای ... بابا صد دفعه گفتم و گفتن که دیرتر برس و سالمت تر برس
چرا شما تا جاده و اتوبان و ... میبینید از خود بیخود میشید و همچین پاتونو میزارید رو گاز که پدال از اون طرف درمیاد ؟؟!!!
هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
(یه لحظه تریپ مامانی بود ها)
خدایی نگرانتم ژیگولو....بیا یه توضیح اساسی و دقیق بده ببینم چت شده ...صورتت چی شد؟؟؟؟!!!!!
چند درصد این آسیب جدیه؟!
خیلی نگرانت شدم....امیدوارم زود زود خوب بشی
من منتظرم که ببینمت دوباره
به من سر بزنیااااااااا

سلام عزیز...
خدا نکنه...منم نمیدونم چه وضعیه...
شغل که نیست...ولی مطمئنا کار مهمی هست که میرفتم به خاطرش...منم دیر میرسیدم اخرشم اگه میرسیذم خب....نمیدونم پیش اومد دیگه...
اره اینو خوب اومدی...یه مرضه فک کنم واقعا که از خود بیخود میشم من...
خب بابا بچه که زدن نداره که...
(آره متوجه شدم...ولی تریپ جالبی بودا(چشمک)...)
مرسی عزیزم...نه نگران نباش...بادنجون بم افت نداره ...علی محمد یزدم همینجور...هههه
دستم نشکسته ولی خیلی زخم عمیق و بدی ورداشته خیلی هم بد فرم درد داره...۶ ساعت یه بارم مسکن کدئین و کپسول چرک خشک کن...فعلا...صورتمم شیشه ریخته توش طرف چپ صورتم و زخم شده و رو به بهبودیه...دیگه هم که چیزی نیستووونگران نباش...
حالا...خوب میشه ایشالا...
مرسی عزیزم گفتم که نگران نباش...خوب میشه ایشالا حدودا تا یک ماه دیگه...
من هروقت وقت کنم حتما بهت سر میزنم...فعلا که دوباره یه گرفتاریه دیگه پیش اومده ...

مصی شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:00 ب.ظ http://www.faslegham.blogfa.com

محمد علی تو الان سالمـــــــی؟آخه این چه وصعه رانندگا اونم تو اتوبان قم من نمیدونم چرا همه بالای ۱۲۰ ای میرن (نمونش بابای خودم)
یکم مواظب خودت باش پسر جان...
روزه ها رو هم پیچوندی دیگه(چشمک)...عیبی نداره حالا خودت طوریت نشد...
آره جونم مواظب خودت باش...

علی محمد...نه محمد علی..!!!
والا منم نمیدونم این چه وضع رانندگیه...(چشمک)
باشه دختر جان...
آره دیگه...پیچونده شد خودش دیگه... گریهههههه...
باشه...مرسی

الهه تنهایی شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:01 ب.ظ

ّآخ آخخخخخخخخخ پسر مواظب خودت باش . خدا خیلی بهت رحم کرده . الان خوبی ؟ بهتری ؟ امیدوارم که دیگه هیچوقت از این اتفاقا برات نیوفته

ممنون که به یاد هستی

باشه چشم هستم مواظبت خودم...آره خیلیا گفتن خدا بهم رحم کرده...اره خوبم...مرسی...
ممنون...مرسی...
خواهش میکنم...

مصی شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:03 ب.ظ

نگا تو رو خدا چهجوری تایپ کردم ...
وصعه=وضعه
رانندگا=رانندگی
ای=تا
شدم ۱۷ به جون خودم املام خوب بودا ...
نگران شدم اینجوری شد...
حالا یه ندایی بده که بهتری..

اره همون...تازه اسمم بر عکس نوشته بودی که خودم تذکر دادم بعدا...
نگران نباش...
الان حدود یک ماه از اون حادثه میگذره...اره بهترم تقریبا...

م شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام
ناراحت از اینکه تصادف کردی
خوشحال از اینکه مشکل جدی پیش نیومد
من میگم چقدر میگیری بیخیال رانندگی بشی؟(چشمک)

سلام...
مرسی...ولی خیلی نزدیک بودا...الان بعد از یه ماه دارم فکر میکنم میبینم هیچی نمونده بود که برم...
کاش میتونستم بیخیال بشم...ولی نمیشه...:دی

گیلاسی یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:27 ق.ظ

خدا چقدر به پدر و مادرت رحم کرده...
یاد تصادف امیر افتادم..... اگه می تونید یه گوسفند قربونی کنید...خوبه!

آره شاید...
چشم...کردیم...
مرسی...

مریم یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:02 ب.ظ

چه کسی بود زمانی به خانما میگفت :
" کی به شما زنا گواهی نامه داده ؟؟ "
حالا مطمئنی احیانا زنده ای ؟؟ .... میخوای یه خورده دیگه فکر کن !!
..
درباره ی ارتقا و اینا بهتره صبر کنیم تا چیزی در حد انجمن ما به وجود بیاد ...
راستی دیشب خواب علی رضا رو دیدم .. اومد منو هل داد .. من خوردم زمین ... بعدش پا شدم و بهش گفتم : مرام و مردونگیت همینه که فقط برا آذر دست و پاتو گم کنی ؟؟ ... اون نامردم محلم نذاشت ..... خیلی حالش خراب بود .... فکر کنم آذر بمیره . نه ؟؟

نمیدونم کی بوده اینو گفته...والا...
خنده شدید...نه الان حدود یه ماه گذشته از اون اتفاق و میبینم که احتمالا زنده ام...
...
اهان باشه...اره راست میگی...
هههههههههه چه خوابایی میبینیا...نه اذر نمیمیره...

نیاز یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:06 ب.ظ

سلام...خوبی؟باب این چه کاریه؟؟؟؟چرا اینقدر عجله میکنی که اینطوری بشه!مطمئن باش دعای پدر و مادرت بدرقه راهت بوده که الان زنده ای.....از این به بعد تجربه میشه برات....راستی جواب ازمایش مامان اومد فعلا حالش خوبه اما سه ماهه بعد دوباره باید ازمایش بده...ممنون که دعا کردی دوست عزیز....ایشالا تو شادیات جبران کنم.....مواظب خودت باش....بیشتر از همیشه..

سلام نیاز جان...اره خوبم...مرسی...من اصلا عجله نکرده بودم نمیدونم چی شد...آره دعای اونا که همیشه هست...اره این فکر کنم پنجمیش بوده بعد از گرفتن گواهینامم...
خدا رو شکر...وقتی این خبرو بهم دادی واقعا خوشحال شدم نیاز...خدا رو شکر سه ماه دیگه هم میری ازمایش میدن هیچی نیست اصلا نگران نباش...خواهش میکنم اصلا کاری نبود...مرسی ممنونم عزیز...باشه سعی خودمو میکنم...تو هم باش...

پردیس یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:13 ب.ظ

هی رفیق تو زنده یییی؟؟/... جدی خدا بت رحم کردا...الان چطوری؟...

اره پردیس احساس میکنم یخورده زنده ام هنوز...اره ...الان خوبم مرسی...

... یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:10 ب.ظ

من قول میدم مواظب خودم باشم...

اره باید حتما این قول رو بدی حتما وگرنه نگرانت میشم...

... یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:11 ب.ظ

واسه من که هیچی مهم نیست...

من به آدمای دورو برم اصن کار ندارم...

آآآآآآآآآآآآآآآ چه جالب...

خیلی خوبه...

زری دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:29 ق.ظ http://respina00.blogfa.com

سلام خوبین

اینهمه نوشته و داستان و متن ....


بهم سر بزن /....

سلام...مرسی

متوجه این جمله ات نشدم...

حدود یه ماهی که اصلا نتونستم بیام نت جز یه بار...ولی چشم حتما...

مصی دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:02 ب.ظ http://www.faslegham.blogfa.com

هی این وحدانم به من گفت علی محمد ولی من گوش ندادم...
با عرض معدرت واقعا شرمنده...
علی محمد خان ما خیلی ئقته اومدیم شما دیر اومدی...
(چشمک)

خنده...اشکال نداره...
خواهش میکنم اینا چه حرفیه...
اره حدس میزدم خیلی وقته اومدی...من میگم چرا رفتی...خیلی دلتنگتم به منم که سر نزدی دیگه...چرا اخه بستیش بلاگتو؟؟؟؟؟؟؟

دختر باران دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:23 ب.ظ http://www.dostevagheyi2006.blogfa.com

سلام
نماز و روزه هاتون قبول باشه
من هنوز این پستو نخوندم به محض اینکه بخونم نظر میدم
شاد باشی
فعلا بای

سلام ...
مرسی شما هم همچنین...
هرجور راحتی...
تو هم همیشه...
فعلا...

نیاز دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:40 ب.ظ http://najva-niyaz.blogsky.com

سلام...خوبی؟
نیستی یه مدته....بهتر شدی؟
خونه جدیدمه....دوست داشتی سر بزن

سلام...اره خوبم..ممنون...
خیلی گرفتار بودم نیاز جان...اره بهترم خیلی...
اومدم یه دو ...سه دفعه ای پیشت...بازم میام ...حتما...

مصی دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:33 ب.ظ

راستی علی محمد چی مبارک باشه؟؟

معصومه جان الان که دارم میجوابم حدود ۲۰ روزی گذشته...یادم نیست چی رو گفتم مبارک باشه...

بلاگتو دوباره راه بنداز معصومه...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:31 ب.ظ

سلام دوست من..
پیش یکی از دوستان مشترک خوندم برای مادر تون مشکلی پیش اومده .....
از جوار بارگاه امام هشتم برای ایشان طلب سلامت و عافیت میکنم......
امیدوارم بهبودی ایشان هر چه سریع تر حاصل بشه .....
سلامت و پایدار باشید .........دوست من

سلام شهرام...(چرا اسمتو ننوشتی حالا)...
خیلی خیلی ممنون و متشکر...
مرسی...
تو هم...

نیاز سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:14 ب.ظ http://najva-niyaz.blogsky.com

سلام...خوبی؟مامان چطورن؟
بهتر شدن؟......
باور کن من به یادتم....هر لحظه هم براشون دعا میکنم.....به خدا توکل کن....غمگین نباش....مریضی برای همه ادما هست......ایشالا عاقبتش به خیر بشه
منو بی خبر نذار...........

سلام...خوبم مرسی...مامانمم خیلی بهتره خدا رو شکر...
مرسی ممنونم...نمیدونم چه جوری تشکر کنم ازت...توکلم به خداست..باشه سعی میکنم...اره برای همه هست چند روزی که تو بیمارستان میرفتمو میومدم خدا رو شکر کردم که بد ..بدتر نشده...ایشالا...
باشه چشم...
مرسی که به یادمی...

دایانا سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:02 ب.ظ http://diyana1363.persianblog.com

سلام.پسر خوب یه حرفی زدیا.گفتی این دردایی که تو داری عینا منم دارم آخه اگه تو مثل من بودی که الان دست و پات سالم بود که .آخه نمی دونی که من اگه بیشتر از 70 تا برم صدای همه در میاد.یه چیز دیگه آخه پراید مال 130 تا رفتنه نکنه فکر کردی الگانسه؟!!!

سلام دیانا جان...ههههههههه...سالم سالمه الان تقریبا...منم که از ۱۰۰ تا بیشتر برم صدای همه در میاد ولی وقتی تنهایی صدایی نیست که از کسی در بیاد که...ماشین بی زبونم که هرچی میخواد صدا کنه کی بهش محل میده...۱۳۰ تا که چیزی نیست اخه...من با همین پراید تا ۱۸۰ تا هم رفتم یعنی کیلومترو چسبونده بودم...
خوشحالم کردی سر زدی بعد از مدتها...

FM چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:35 ق.ظ http://www.reeve.blogfa.com/

اتفاقی برات افتاده؟

افتاده بود...الان رو به بهبودیه...

نیاز چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:47 ق.ظ http://najva-niyaz.blogsky.com

سلام.....
چه خبر؟....
مامانتو عمل کردن؟....
حالشون چطوره؟......
بی خبر نذار مارو......
نگرانم.......

سلام...
سلامتی...
اره حدود ۱۰ روزه...الان حدود ۳ روزی هست که گچ گرفتن پاشو...
بهتره الان خیلی...
چشم...
نگران نباش نیاز...هه چی رو به بهبودیه ایشالا...

مصی چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:15 ب.ظ

سلام علی محمد...
از کامنای یقیه ...مادر حالشون چه طوره؟؟

سلام معصومه جان...
... بهترن خیلی خدا رو شکر... مرسی...

برای نمیدونم چندمین بار...بلاگتو راه بنداز دوباره...اگه هم یه جای دیگه هم واسه خودت دست و پا کردی که ادرسشو به من بده...لطفا...

ریحانه یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:09 ب.ظ http://reyhan274.blogfa.com

این جوری نمیشه پیش بری ها .. برو یه کلاس آموزشگاه رانندگی مجرب ... تمرین کنی خوب میشه رانندگیت .. همه که از اول نمی تونستن خوب برونن... خدا بزرگه .. به خدا توکل کن.. من برم دیگه تو بشینی یه خرده با خودت فکر کنی!

چرا میشه دیگه...الان هنوز دارم پیش میرم دیگه...باشه...اهان...این اتفاقه اصلا هیچ ربطی به رانندگی کردن من نداشت...(توضیح دادم اگه خونده باشی)...
اره خدا که خیلی بزرگه...
الان من فکرم ...

ستاره دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:15 ق.ظ http://setarehu.blogfa.com

چقدر تصادف میکنی .مواظب باش بابا جون.راستی مگه خودت مال کدوم شهری که از کاشان هم رد میشی(یه عالمه تفکر)

نمیدونم...خیلی...چشممممممممممممممممم...برای دفعه نمیدونم چندم : یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزد...(چشمک)...

ادمین دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:08 ق.ظ http://linkbox20.mihanblog.com

با سلام..
نحوه افزایش آمار وبلاگ شما تا چندین برابر...
و تبلیغ لینک شما در بیش از چند هزار وبلاگ و پر محتوا کردن سایت شما در موتورهای جستجو.......
و یه حرکت استثنایی واسه وبلاگ هایی که ......
www.linkbox20.mihanblog.com
منتظر حضور سبزتم.
با بهترین آرزوها....... پیروز باشید

با سلام...

م دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:40 ق.ظ

میخوام آگهی بدم روزنامه پیدات کنن

خنده...دیگه نمیخواد خودم اومدم...

آرزو سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:22 ق.ظ http://wwweblog.persianblog.com

چه ریلکس تعریف میکنید!! آدم میاد دلش بسوزه، اینقده از این گردولکای نیش باز گذاشتید که حس آدمو از بین می بره!

خدنه...عمدا گذاشتم که کسی دلش نسوزه...اگه هم خواست بسوزه مث شما نتونه...
بده ؟؟؟

در ضمن خیلی خوش اومدی...

نیاز جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:02 ب.ظ

جواب کامنتو دادم

اهان...خوندم فک کنم...مرسی

م شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:42 ب.ظ

خوب شد که بلاخره اومدی داشتم کم کم نگران میشدم

اهان...نه بابا نگران نباش...///........... افت نداره...

مریم یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:08 ب.ظ http://maryam-1.blogfa.cmo

آپ کردنم بد چیزی نیستا ... میخوای حالا یه بار امتحان کن .. هان ؟؟

ااااااااااا راست میگیا...یادم نبود...باشه الان دارم میرم امتحان کنم...

اخه کامی به رحمت خدا رفته بود و خیلی خیلی تو این چند وقته گرفتار بودم واسه همین...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد