۳۹

سلاممممممممممممممممممم...

اره دیگه امروز من ذوق مرگم از صبح...

حالا چرا؟؟؟

ما همچینی که صبح زود از لحاف گرم و نرم بعضی مواقع داغ و بعضی مواقع هم یخ جدا گشتیم ساعت یه ربع به ۱۰ رفتیم از اتاق قندیل بسته بیرون چشمامونو که باز کردیم و روی حیاطو دیدم یه لحظه اینجور شدم...گفتم ااااااا من هنوز خوابم ایا؟؟؟ چه خوابایی دارم میبینما...بعدش دوباره دیدم نه من که سابقه راه رفتن تو خوابو که نداشتم که...محکم اینفعه چشمامو مالیدم و قشنگ گشاییدمشون دیدم اااااااا نه بابا خواب نیستم داره برف میاد اینجا...دیگه اینجوریا بودم تا ساعت ۱ بعد ظهر که یسره میومد...

اره دیگه بلاخره خدا یه لحظه یادش رفت که اینجا یزده و هیچ وقت برف واسشون نمیبارونده و از این حرفا...احتملا خدا صبح که بیدار شده واسه نماز با خودش گفته بذار واسه این برف ندیده ها یه لاوی بترکونیم صبحی خوشحال بشن ...یا شایدم ابرا که از این ور رد میشدن شب بوده که چشمو چالشون ندیده کجان اتراق کردن استراحت کنن صبح پاشن ببارن ...صبحم که خواب الو بودن شروع کردن به باریدن یهو وسط کار متوجه شدن ای داد بیداد ...چه اشتباهی کردن اینجا که یزد بوده...ولی دیگه دیر شده بوده و کار از کار گذشته بوده...

به هر میدونم که از این حالتل خارج نیست برف باریدن شهر ما...

ولی من یه چند روز پیشترا یه زنگی به خدا زده بودم بهش گفته بودم که خدایا من برفففففففففففففف میخوااااااااااااا ممممممممممممممممممم...اونم امروز پیغاممو شنیده...جدی میگما زیتونم میدونه برید ازش بپرسید......

ولی همه اینا به کنار...امروز تولد بود...

اما رضا جان تولدت مبارک...

مرسی واقعا...خوب عیدیی به ما دادی...بسی خوشحالمون نمودی...

امام رضا نمیخوای حالا دیگه من و بطلبی پیش خودت..هان؟؟؟

رضا جان خیلی دل تنگتما...به کی بگم اخه...میخوام بیام پیشت...باور کن دلم تنگته...با این که به قول محسن چاووشی...میگه...

من که توی سیاهیا از همه رو سیاترم                     میون این کبوترا با چه رویی بپرم

تودل یه مزرعه یه کلاغ رو سیاه                         هوایی شده بره پابوس امام رضا(ع)

اما هی فکر میکنه اونجا جای کفتراست                 اخه من کجا برم یه کلاغ که روسیاست

من که توی سیاهیا از همه روسیاترم                    میون اون کبوترا با چه رویی بپرم

تو همین فکرا بودش کلاغ عاشق نور            یه دلش میگفت برو یه دلش میگفت بمون

که یهو صدایی گفت تو نترس و راهی شو              به سیاهی فکر نکن تو یه زائری برو...

اره امروز صبی هم داشت تلویزیون پخش میکرد...

خلاصه که هرچند که رو سیاهیم...ولی زائریم...

میخوام بیام پیشت اما رضا...اجازه بده...

خب دیگه برم...

خوش و خوب سلامت باشین همیشه همگیه دوستای خوبم...

قربونتون...فعلا...

 

نظرات 22 + ارسال نظر
دختر آریایی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 ب.ظ http://ariangirl.blogsky.com

سلام ژیگولو خان ....
حالا من یه چیز عجیب تر بگم که توی کرمان هم برف باریده ....
همه جا سفید پوشه ... از عصری ساعتای ۵:۳۰ شروع کرد فکر کنم هنوز داره میباره ...
خلاصه مکلت کرمان همه در تعجب فراوان به سر میبرن ...
همه شدیم شکل علامت تعجب ....

فعلا...

سلام نگین خانوم...بهتری عزیز؟؟؟
آره...میگم که از حالتایی که من گفتم خارج نیست واسه شهرهای ما...یزد...کرمان...حاجی اباد بندر عباسم گفتند بعد از ۸ سال برف اومده...
ایولللللللللللللل...فقط باید بگیم خدایا شکرت...
(خنده)...

اومدم وبلاگت...خوندم که نوشته بودی شاید بری عمل بشی...این دو سه روزه هم که نیستی...ایشالا اگه رفتی واسه عمل...با سلامتیه کامل برگردی...

فاطمه یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:01 ب.ظ http://bikhyal-baba.blogsky.com

سلام نه بابا امروز رو شانسم اینجام اولللللللللل

با اجازه میرم بخونم
فقط سیاهیو دیدم
راستی اجازه برا لینک می دین؟

سلاممممممممممم...رو شانس که هستی...ولی اینجا حدود ۱ دقیقه دیر شده فک کنم...شما دوستای خوبم همه جوره واسم عزیز هستین...اول دومیش فرقی نداره..مرسی به یادم هستین...

خواهش...
خواهش میکنم...اجاز منم دست شما...

[ بدون نام ] یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:01 ب.ظ

نههههههههههههه

دوممم شدم<گریه>

گفتم که...اشکال نداره حالا...

گریه نکن...فقط بخند...

فاطمه یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:09 ب.ظ

ای خدا کرمتو شکر...ما داریم دعا می کنیم که زمستان زودی بیاد بره ..اینجا دارن بر داشتنش دعا می کننن...واقعا شکرت خدایا...

اگه جای من بودی ..هر شب از یخ کردن...دوتا پتو م کشیدی روت...یا صب با کم کردن بخاری گوشت یخ می کرد....فکر نکنم آرزوی برف خواستن می کردی...بهر حال باید گفت شکرت خدایا ..شکرت

داداشم گفتا یزد برف اومده من باور نکردم..بیچاره راس می گفته

اره همون خدایا کرمتو شکر...مگه کجا زندگی میکنی تو؟؟؟تهران نیستی مگه؟؟؟کشور ما که ماشالا هزار ماشالا همه جور جایی داره که...دعا نمیکنم زمستون باشه ها...اینجا زمستونش وحشتناکه بعضی وقتا...دعا کردم و میکنم واسه بارون و برف که کم میباره اینجا...

گفتم که سردیه اینجا بعضی وقتا واقعا کشنده هستش...تا مغز استخون ادمو از سردی میسوزونه...اخه سردیه اینجا مرطوب نیست که ...سرد خشکه...من برف و بارون و خیلی دوست دارم و واسه باریدنش دعا میکنم...

اره راست میگفته دیگه...

فاطمه یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:11 ب.ظ

این یادم رفت....

انشالله آقا خودش بخواد بری پیشش...مارم دعا کنی

چی؟...

ایشالا...محتاجم به دعا...شدیدا...

گیلاسی دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:21 ق.ظ

اقا تبریک بابت برف..جدا برا منم عجیب بود که توی یزد برف امده !! خدا امسال خوشحاله ....
منم خوب بودم.... ولی باز مریض شدم
پرستو هم خوبه... تلفنی با هم ارتباط داریم...

سلام گیلاس خانومی...
مرسی ممنون...آره دیگه...هوا اینجا خیلی سرد میشه ولی از برف و بارون خبری نیست...
اره فک کنم فعلا که خوشحاله...ایشالا همینجور خوشحالم بمونه...
ااااااا چرا مواظب خودت نبودی پس تو دختر؟؟؟ایشالا زودی خوب بشی...
خوشحالم که میگی حالش خوبه...سلام منو بهش برسون حتما حتما...

بنفشه دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:11 ب.ظ

السلام و علیک ایها البرف ندیده
چی شده ؟! گاطی پاتی کردی از ذوق برف
تبریچات مارا پذیرایی کنید.......
مرسی که تحویلات گرفته بیدی مارا .... خواستی بری امام رضا بیا دست ما رو هم بگیر
دلمون براتون تنگیده بود
ببخشید که یه مدتیه کم میام پیشت
میدونم که تو میتونی منو درک کنی
منتظرتم
بای

سلام علیکم و رحمه اله و برکاتو...
اره من که گاطی پاطی کردم..ولی فک کنم تو بیشتره شدتش...:دی(شوخی کردما)...
باشه پذیرای میکنم...مرسی...
خواهش دوست خوب و عزیزم اگه زودترم ادرس داده بودی زودتر میومدم..به هر حال...
باشه خبرت میکنم با هم بریم پیشش...
منم همینجور...
خواهش...هر وقت دوست داشتی و وقت کردی بیا ...خوشحالم میکنی..
مرسی خانوم...
میام پیشت...
فعلا...

[ بدون نام ] دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:22 ب.ظ

تا یه حدودی اموووووووووووووووووووو.منم اومدم.شناخخختیممممم؟

اره شناختم...تو یکی بیخیال من شو...باشه...

ریحانه سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:18 ب.ظ http://reyhan274.blogfa.com

بیا همه برفای اینجا رو ببر واسه خودتون ... من یکی که اصلا حال و حوصلشو ندارم !!
میبینی چه دست و دل بازم ؟؟‌
ببینم .. یعنی الان امام رضا اجازه داد بهت ؟

بیا بده ببرم واسه خودم...ااااااا چه جالب...یه سال زمستون بیا یزد زندگی کن و هی سرمای بی فایده بخور و هی چشمات به اسمون سفید بشه و هیچی از برف و بارون نبینی ..دیگه این حرفو نمیزنی فک کنم...
اره بابا شما که دیگه اخرشی تو دست و دل بازی...
نه دیگه هنوز که اجازه نداده که...

میگما راستی چه عجب این طرفا...به هر حال خوش تشریف اوردین...بازم از این کارا بکن...

*~>سارا<~* چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:04 ق.ظ http://www.dokhtare-nashenas.blogfa.com

آهان ....

برف .... میگم ته مونده هاشو واسه ما هم بفرست ...

اینجا از اونجا بدتره :ی

اره اهان...

برف...همش مال شما خانوم سارا...

اااااا..جدی میگی...

در ضمن خیلی خوش امدی...

*~>سارا<~* چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:53 ب.ظ http://www.dokhtare-nashenas.blogfa.com

کازرون کیلو چند بابا ...

همین اطرافای شیراز خودمون!

نمیدونم کازرون کیلو چنده...:دی

اهان...من که اخرش نفهمیدم کجا رو میگی...؟

... پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:45 ق.ظ

ایشاا... تولد خودت:دی..

ایشالا تولد خودم...چی اونوقت؟؟؟:دی

شیرینی ن ؟؟؟ م... یدم..:دی...:دی

... پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:47 ق.ظ

سلامت کو؟

هان!!

اگه تو بری حرم امام رضا من قول میدم شفات بده...


تو برو..

از قدیم گفتن از تو حرکت...

از خدا برکت..

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممم...

هان...

من که فک نمیکنم...


من میرم ولی اگه شفا نداد من میدونمو توا سمی...حالا گفته باشم...

من حرکتم...

... پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:47 ق.ظ

این برکته همون شفاهه هستا..

فهمیدم ... اینقدا هم که دیگه شفا نمیخوام که...واسه بعضی چیزا میخوام فقط...

... پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:48 ق.ظ

راستی سوغاتی چی گرفتی این همه پذیرایی کردی؟

هان!!

سوغاتی؟؟؟

چه سوال خنده داری...

بگم هیچی باورت میشه؟؟؟بگو نه...:دی

... پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:48 ق.ظ

کار خونه هم که بلدی ..

پس چرا زن نمیگیری؟!

کمی تا حدودی...دارم هنوز یاد میگیرم...کار اموزیه هنوز...

زن؟؟؟ میگیرم حالا...

... پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:49 ق.ظ

حالا خواستی زن بگیری یه زن شاغل بگیر که به کارای خونت برسی....

زن بیکار تو خونه بلای جونه..

هههههههه...رسما دیگه مارو دیگه اره چیز کردی رفت...اره؟؟؟

اااااااااا...جدی میگی؟؟؟ میگم بیا یه مشاوره بده بهم..لازم میشه حالا یه وقت...:دی

... پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:49 ق.ظ

الان اینارو آویزه گوشت کن..

پس فردا نگی کسی راهنماییم نکردا..

گوشم کوشولوئه چیزی نمیشه بهش اویزه کرد...خب چیکار کنم دیگه...خوشتیپیه و هزار درد سر..:دی

|:

... پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:51 ق.ظ

برف اومد شهر شما...

به سلامتی...

خدا شمروهم مورد لطف قرار داد..

اولش قشنگهها..

ولی وقتی دیگه از آسمون میاد فقط سوز و سرما داره لطفشم تموم میشه..

اره دیگه برف اومد...

اره...به سلامتی...

دستت درد نکنه...دست خدا هم درد نکنه...ما شمر باشه قبول...

همه چیش قشنگه...اولش...اخرش...وسطش...

نمیدونم...نه...اره...شاید...

... پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:51 ق.ظ

کیف برف به باریدنشه..

اینو هستم...

اره دقیقا...

دختر آریایی پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:22 ب.ظ http://ariangirl.blogsky.com

سلام ژیگولو جون .....
خیلی تنبلی .....
تو دست منم از پشت بستی توی تنبلی ...
بابا برفا آب شد تو هنوز آپ نکردی .... تنبل ....
زود باش خوب ....
پسر خوبه زبر و زرنگ باشه .... ( خنده )

فعلا......

سلام نگین عزیز...
ممنون متشکر...:دی
خواهش میکنم...قابلی نداره..کاری نبود...
اره برفا اب شد...امروز صبحی یه بارون دو ساعته سیل اسا اومد که اگه دوساعت دیگه همینجور میومد یزدو با خودش میبرد...
باشه چشممممممممممممممممممممم...
من الان زبر و زرنگم دیگه...(چشمک)...

فعلا...

پت شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:09 ق.ظ http://chocoholic.prsianblog.com

سلام!!!
می بینم که به وجد اومدی برف دیدی؟! ندید بدید!!!‌ دو نقطه پی!!!!
تولد امام رضا با تاخیر مبارک باشه
موفق باشی

سلاممممممم...

اره دیگه وجدیم من کلا برف میبینم...:دی...جانم بگو...(چشمک)...
مرسی...به امام رضا بگو تولد من که نیست که...به هر حال مرسی...

تو هم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد