عید تکونی...

..............

--------///S...A...L..A..M///-------

بسه دیگه خیلی ابتکار به خرج دادم الان من...

از کجا شروع کنم؟؟؟

از تکوندن خونه...که بحث داغ اینروزاست...دخترا که همه شدن کزت ماشالا هزار بار ماشالا چشم حسود کور دندش نرم دندون عقلش درد بگیره ایشالا...ولی خب اونا کزت و دارن ما پسرا چی اونوقت..ما میشیم کی؟؟؟ ایا؟؟؟(توجه توجه...به بهترین جواب جایزه یک عدد نفیسه داده میشود...نه ببخشید همون یک عدد جایزه نفیس)...نفیسه اخه به چه دردتون میخوره...حالا من میدونم اینجا نوشتم نفیسه فردا میگن اره زن گرفتی و بی معرفتی و به ما چرا معرفیش نکردی و هزارتا چیزه دیگه...قابل توجه نیاز خانوم گلفاطمه و دیگر عزیزانی که مارا یاری نمودن در این مجموعه...بعدشم میشه قضیه نیلوفر و بعدشم ابجی باران خانوم عزیز فک میکنن راستی راستی داداش ژیگولوشون عاشخ شدن...حالا شتر بیار و باقالی بار بزن...... چی داشتم میگفتم؟؟اهان..تکوندن خونه...این عید همه چیش یه طرف..دیدو بازدیداش...ماچ و بوسه بازیاش اونم از نوع پیر زنی و ابدارششیرینی خوردناش کلا بخور بخوراش و دیگه هرچی که مربوط میشه به عید این طرف قضیه...این خونه تکونیش اون طرف قضیه...که واقعا عجب طرف مذرخرفی هم هست همون اون طرف...

از اینور مامانا مث رادیو پیام از صبح تا شب دارن توضیح میدن اینکارو بکن اونکارو بکن..اینارو بشور..اون شیشه هام باید تمیز بشن  از اونورم اتاقای شخصیه مربوطه هم که دیگه هیچی...همگی هم ماشالا تمیز مرتب...شتر که چه عرض کنم کامیون با بارش غرق میشن دیگه نمیشه پیداشون کرد تو این اتاقای شخصی...(البته من ات ط اق(اخرشم من نفهمیدم این ا ت ط اق با چه ط ت یی نوشته میشه) خودمو گفتم و چندتا دیگه از دوستان که میدونم مث خودمن..وگرنه به کسی توهین نکردم یه وقتا...سوئ تفاهمات پیش نیاد یه وخ)...امسال من هرچی هم سعی کردم جیم بزنم و از زیرش در برم ولی اخرش نشد که نشد مامان خانوم گرام روز جمعه ای مارو خفت کردنو تمیز کردن یک فروند اتاق بیشعوره گنده رو سپردن به ما...مامانننننن..گریهههههههه...

دیدیم نه مث اینکه چاره ای نیست بلاخره کمر همتو بستمو رفتم به جنگ پرده ها..اونم چه پرده هایی ..پرده کرکرهیعنی ادم ماشینش پنچر بشه وسط خیابون ولی پرده کرکره نخواد تمیز کنه...اونایی که دارن میدونن چی میگم من...این یزدم که خدا خیرش بده...تو هواشم خاک هست به اندازه کافی همیشه...خلاصه ۵ عدد پنجره ناقابل و سه عدد درب بزرگ...بعدم که شیشه ها و بعدشم که جارو زدنو دیگه ساعت ۴ بعد از ظهر شهید شدم و روحم از اتاق اومد بیرون یعنی فرار کرد روح...فقط تنها فایده ای که داره به قول گیلاسی اون حس خوشایندیه که اون تمیزیه بهت میده وگرنه هیچ فایده دیگه ای نداره...

حالا مونده اتاق خودم...که منتظر یه میزم که پسر خاله گرام دقیقا یه ساله که دارن میسازن واسم...واقعا باید به این همه تلاشش بهش یه خسته نباشید جانانه بگم...میزو بگیرم بیام کاغذای پروژه هامو بزارم توش و بعدم این کامی هم نقل مکانش بدم که دیگه خیلی جاش تکراری شده بعدم یه چنتا شیشه و یه جاروی حسابی...دیگه کاری نداره...

خب این از تکوندن خونه و اتاق و اینچیزا...

دیگه چی میخواستم بگم؟؟؟

اهان دیروز یه اگهی تو روزنامه خوندم و امروز زنگیدم تا ببینم میشه یا نمیشه..بعد کلی صحبت و توضیحات اقاهه تقریبا قطعی شد که از اول سال ایدنه شروع کنم...ولی بعد از ظهری که نشستم حساب میکنم میبینم عجب کار خوبیه واقعا...من در نهایتش که حساب کنیم میشم حمال اون شرکت و ماشین...حالا چه کاری بود...باید یه نیسان میخریدم یخچالدارش میکردم...مسیرشم یه رفت و برگشت هر روزه به شیراز...یعنی هر روز ۱۰۰۰ کیلومتر رانندگی تقریبا پشت سرهم...جالب هستا نه...حالا من چون عشق ماشینم زیاد واسم مهم نیست ولی از بعد از ظهر تا حالا به هرکی میگم بی برو برگرد میگن عجب خ ر ی هستی...خیلی بی ادبن اینا اصلندشم...خلاصه یه نفری که به هیچ وجه نمیشه باید یه کمکی هم بگیری...اخر اخرش که حساب همه چی رو کردم دیدم پولی که میدن بنزین باید بخرم و روغن واسه ماشین+مزد راننده کمکیه...خلاص...ژ یگولو خان هم این وسط میشه یه چیز بی ادبی که دیگه معذورم واقعا از گفتنش......

تازه حالا فردا قرارم گذاشتم با ریس شرکته..حالا برم اونجا چی بگم..بگم من پشیمون شدم...ای خداااااا...

اینم از کاریابی ما...

اومممم...

و یه چیزه دیگه هم اینکه...پریزیدنت باهوشمونم  فردا داره میاد اینجا...نمیدونم از کی تا حالا شهرمون تغییر نام داده و  شده نمیدونم چیچی یورک و این چیزا..از اون کشور بد بدا..بی ادبیا......

فکرشو بکنین الان من دیگه چقده میتونم خرسند باشم...واقعا...

خب دیگه ورام که اگه بزنم تا صبح شاید طول بکشه..ولی دیگه به شماها رحم میکنم و در همینجا تصمیم میگیرم که تمومش کنم...

خوب خوش سلامت باشی همگیتون...مواظب خودتونم باشین..مخصوصا الان که فصل کزت بازی و اینحرفاست...

فعلا...یا حق...

 

پی نوشت :یه چندتا از دوستام واسم اف گذاشته بودن امشب..ولی به مهز اینکه باز کردم همشون پریدن...گریهههههههه...اگه میشه دوباره لطف کنن..البته اگه دلشون خواست..ممنون...

نظرات 17 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:39 ق.ظ

خسته نباشییییی واقعن..دیشب نیم ساعت بهت پی ام دادم
ولی هیچ خبری نبود...کشا گیرکرده بودییییی هاااااااااااااااااا
(گریهه)(نارحن)

خواهش میشه..:دی..سلامت باشی واقعا...
کی؟؟ دیشبی که تو میگی تا من بودم که کسی نبود که...حتما زودتر بوده...گریههههههههههههههه...
این دادشم مزاحمه یخورده شبا...
گریه نکن ناراحنم نباش که دادا علی دلش میگیره ها..افرین...

آتش یخزده چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:16 ق.ظ http://adehghant.blogfa.com/

سلام پسر خاله ژیگولوووو!
این وبلاگ شما که خیلی بامزس.پسرا دیوید کاپرفیلد، دارن.
خوب باشی و شاد...

سلامممممم...
خیلی ممونو..نظر لطف شماست...ایوللللللل یادمو این دویده نبود...مرسی از راهنمایی:دی...
مرسی..تو هم همچنین...مرسی از اومدنت...

سمیرا چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام علی
واااا. من عاشق خونه تکونی ام! اصلا هم مزخرف نیت(نیش)

سلاممممم سمیرا جان...
وااا؟ وا...:دی
اااااااااا جدی میگی...یکی از غیر ممکنها پس الان ممکن شد...اره واقعا...

نیاز چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:02 ب.ظ

سلام...اول بگو این نفیسه کیه.....هان؟؟هان؟؟هان؟؟...دوما حالا زودی شلوارت دو تا شد...نیلوفر بس نبود که این نفیسه خانوم هم اضافه کردی.....ااااا....پس میخوای تو خط شیراز کار کنی....؟؟؟...جالبه...راستی اقای محترم مهز غلطه محض درسته...فارسی را کمی پاس بداریم!!!!....
خسته نباشی از خونه تکونی....موید باشی!!

سلام نیاز خانوم...
نفیسه؟؟ کی هستی نفیسه..یالا خودتو لو بده زود:دی...
چه کنیم دیگه...نه بابا من یه شلوارشم به زور دارم...
اره ولی حیف نشد...هرجور حساب کردم دیدم به جز بیچاره کردن خودم فایده دیگه ای واسم نداره...
مهذرت از این کمی پاس نداشتن فارسیم...ح ه واسم نبوده حتما...بی سواتیم دیگه..:دی
مرسی ممنون...مرسی..تو هم موفق و موید باشی نیاز عزیز...

ریحــــانه چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:43 ب.ظ http://reyhan274.blogfa.com

خیلی خوبه ... خیلی مشعوفم ... کلی .... !!!

شما پسرا هم حتما میشید دیوید کاپر فیلد ... !!‌من مطمئنم ... چونه نزن .

آپینگ !

خوشحالم که مشعوفی الان تو ریحانه...:دی
احتمالا اره..خودم یادم نبود این یارو دیویدم هست...باشه چونه نمیزنم..باشه همون دیوید...خندهههه...

اوکی..اومدم پیشت...

م چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:47 ب.ظ

خسته نباشی علی کوزت جان
عمرن اگه من دست به سیاه و سفید زده باشم ;)
علی جون تخم مرغ و گوجه و اینا گرفتی بری استقبال :دی

سلامت باشی مریم خانومیه عزیز...
ارهههه تو رو که میشناسم من..این دروغتم فدای سرت...:دی
نه بابا حیفه اینا..تخم مرغ دونه ای ۸۰...۹۰ تومن و گوجه کیلویی۵۰۰..۶۰۰ تومن برم حروم کنم که چی بشه...اون یه چیزه دیگه لایقشه که نمیشه دیگه اینجا گفت...بی ادبیه..:دی

فاطمه چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:13 ب.ظ

نفیسهههههههههههههههههههههههههه!!!!!!!!!!!!!

آیاااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!


(فکر)(نگاه)

جاااااااااااان...؟؟؟

ایا؟؟؟

فکر میکنییمممم ما هم...:دی

نیلوفر پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:13 ق.ظ

شما میشین حیف نون (خنده)

خندهههههههه...
اره نیلو اینم میشه...
ولی نه بی کلاسه...ضایعست...ابرومنو بردی که دختر...

عسل بابا پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:05 ب.ظ http://man-o-babayi.blogfa.com


آی! چقدر مظلوم نمایی میکنین شما پسرا!
من که امسال با هر ترفندی بود سعی کردم از زیرش در برم! می دونی نتیجه چی شد؟ مامانم گفت نمی خواد کمد خودت رو تمیز کنی!!! در عوض به اندازه ی سه تا خونه تکونی ازم کار کشید! حالا این غیر از در و دیوار و پنجره ها بود که کارگر شست!

کار هم خیلی خوبه! فقط مدتش رو بیش تر کنین لطفا"!!

ای...ما پسرا کلن مظلومیم...:دی...عینک دودیه...
اره بابا فایده ای نداره..از دست این مامانا نمیشه هیچ رقمه فرار کرد..اخرش یه جا خفتت میکنن بدتر میشه..همون اولش قبول کنی کارارو سنگینتری...
خسته نباشی حسابی پس عسل...


کدوم کار؟؟ کاری که من پیدا کردم...

دختر باران پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:35 ب.ظ http://www.dostevagheyi2006.blogfa.com

سلام داداش علی گل و مهربونم...حالت خوبه؟
امیدوارم خوب خوب باشی و دلت شاد باشه
در مورد خونه تکونی بگم که جدا یکی از سخت ترین و عذاب آورترین کاراست منم با اجبار مجبور شدم این کارو انجام بدم و کار من از صبح ساعت 8 شروع میشد و تا 2 بعداظهر ادامه داشت و بعد با 30 دقیقه استراحت دوباره شروع میشد تا 8 شب(گریههههه)واقعا کشنده بود ولی تموم شد کلا خیلی با خونه تکونی مخالفممم
خسته نباشی از خونه تکونی...هر چند تمیزی اتاقت مونده(خندههه)
در مورد کارت باید بگم اصلا اون کار رو قبول نکن جدا از پول و این حرفا مهم سلامتی خودته که با رانندگی طولانی مدت به خطر میافته و اصلا به فکر شغل رانندگی نباش و به فکر یه کار در رابطه با رشته تحصیلیت در شهر خودتون باش ...درسته که شغل پیدا کردن سخته اما کاری که بتونی راحت باشه و مهارت داشته باشی فقط میتونی در رابطه با درسی باشه که خوندی و حتما به فکر یه پارتی باش(جدی میگما)
این هفته عذاب آورترین هفته ای بوده که داشتم درست هر روز گریه و سر درد شدید...فقط به دعا نیاز دارم...به یه قلب پاک و آسمونی درست مثل قلب تو برای دعا کردن نیاز دارم...داداش علی به خدا به اندازه داداش خودم دوست دارم و هیچوقت محبتها و لطفاتو فراموش نمیکنم
مواظب خودت باش و خدانگهدارت باشه
راستی از همین الان هم فرارسیدن نوروز رو بهت تبریک میگم امیدوارم سال 86 سالی پر از موفقیت و سلامتی و شادمانی و خوشبختی برات باشه...اینو گفتم چون امکان داره دیگه نتونم بیام و خواستم تبریکمو بهت گفته باشم

سلام ابجی خانوم عزیزم...حالمم خوبه..مرسی...
مرسی عزیز..خوبم..مرسی ازدعات...
اره واقعا کار ناجوریه...چون میخوای زودتر خلاص بشی مجبوری تند تند کار کنی...تو هم که دیگه هیچی..بابا با این کار کردن تو منم که مردم واقعا خسته میشدم اینهمه ساعت پشت سرهم...اینجور مواظب خودتی باران؟؟؟بازم خوبه تموم شده...خسته نباشی...
مرسی عزیز..اره اتاقمو هنوزم دست بهش نزذم..گریهههه:دی...
به خدا چاره دیگه ای نداشتم..چطوری بگم..همه چیزو نمیشه گفت عزیز...وضیعت مالیم بد جور خرابه..از بابامم دارم خجالت میکشم حالا دیگه..اینقده دنبال کار گشتم در رابطه با رشته تحصیلیم..ولی یه ادم فوق دیپلمی که وضعیت سربازیشم مشخص نیست کار نمیدن که نمیدن...مجبورم..ولی این کارم فایده ای نداشت...هیچی گیر خودم نمیومد سر ماه که میشد...نرفتم دنبالش...حرفتم در مورد پارتی کاملا قبول دارم...باشه بازم چشمم..تا ببینیم چی میشه...
گفته بودی بهم..خیلی ناراحتم...خیلی هم بهت گفتم اینجور خودتو اذیت نکن..ولی تو که گوش نمیگنی که...منم ناراحتم..جدی میگم...به خداونیه خدا همیشه دعات میکنم..سر نمازام همیشه به یادتم...قلب من اونقدرا هم پاک نیست..منم یه بنده گناه کار خدا..ولی به جون علی همیشه دعات کردم و میکنم...مرسی عزیز..منم خیلی خوشحالم ابجی مهربونی مث تو دارم و خیلی هم دوست دارم...فقط میخوام ناراحت نبینمت..و اینجور غم و عصه ها اذیت نکنن...خدا نگهدار هممون باشه ایشالا..ممنون و مرسی عزیز...
مرسییییییی عزیز..ممنونم واقعا...منم واست بهترینا رو از خدا میخوام ..میخوام که سال دیگه از ته دلت شاد باشی و موفق...هرچی که میخوای بهش برسی...و خیلی چیزای دیگه که اخرین پستم تو این سال واسه تکتکتون ارزو میکنم از خدا میخوام..تو که ابجی گلمی و دیگه هیچی...
اگه شد بازم بیا..دل داداشیت واست تنگ میشه خیلی...
خیلی مواظب خودت باش مهربونم...یا حق...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:23 ب.ظ

سلامممممممممم
خوبی؟
ببین من دیگه اسممو این بالا عمرا بنویسم..... همش هی باید بنویسم پت به آدرس همونی که تو لینکاته دیگه!
خب.....
خوبی کزت؟
نه بابا ما که خونه تکونی نمی کنیم!!!! ای ولللللل به خودمون!
البته من شخصا می دونم وقتی یکی شتر تو اتاقش گم میشه یعنی چی!‌ چون اتاق خودمم یه چیزی تو همون مایه هاست!

سلامممممممممممم عزیز...
خوبم مرسی..تو خوبی؟؟؟
خندههههههه..باشه بابا تو ننویس...اکشال نداره...از اولشم با این بلاگ اسمونی مشکل داشتی..خندهه...
...
خوبم...:دی
جدی؟؟؟ ایولللللللللل...اره واقعا ایول به خودتون دوتا...
خندههههههههه...پس کاملا میفهمی حال منو موقع تمیز کردنش..:دی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:25 ب.ظ

نگفتی نفیسه کیه؟ مزدوج شدی دم عیدی؟! ای وللللللللللل دیگه چی؟ همین دیگه.... مارم دعوت می کردی........
گذشته از مردم آزاری کدوم نفیسه ای میاد زنه کزت شه؟! :دی :))

نفیسه؟؟/ همونه دیگه..همون..خودشه...خندهههه...
اره...:دی ...دعــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت...
اره خدایی..همینو بگو...:دی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:25 ب.ظ

به نظر من وقتی که میزو آورد بهش بگو کمکت کنه که وسایل و کلا جابه جا کنی.......

البته که این نظر تو خیلی عالیه...جدی میگما..ولی تو اگه میز و پسر خاله منو اینور عیدی دیدی منم میبینم...مشکل اینه...:دی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:26 ب.ظ

من میرم دیگه.....
مرحمت عالی زیاد
(عیدیه من فراموش نشه!‌:دی )

باششششششش حالا..کجا..تازه تشریف اورده بودی..کجا به این زودی..میموندی یه لقمه حاضری دور هم بودیم..بد نمیگذشت بهمون...

عیدی شما هم چشممممممممم..به روی جفت چشمام...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:26 ب.ظ

راستی خوبه نیسانش یخچالم داشته باشه ها..... توش می تونی بستنی نگه داری که تو راه اگه گرمت شد بخوری...... واسه منم بستنی می خری؟ :دی :))

خنده...اره خدایی عجب فکر بکر و باحالی کردیا...
ارهههههه حتما...چه جور بستنیی دوست داری واست بخرم..؟

پرشیلا جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:08 ق.ظ http://www.pershilae.persianblog.com

سلام
حالابهم سر بزن
امتحانش ضرری نداره این دفعه دیگه حتما موفق میشی
بهت قول شرف می دم
پس می بینمت.

سلاممممممم پرشیلا جان...
سر زدم همون ظهر...بلاخره موفق شدم...
اره دیگه موفق شدم..مرسی...
قبولت دارم..اوندفعای هم خیلی سعی کردم بیام ولی خب نشد..ولی امروز اومدم و بازم میام...

آیدای زیتون جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:09 ب.ظ

سلام
خستهههه نباشی ...
من که امسال راحتم (نیشخند) نه خودم کاری کردم ه گذاشتم به وسائلم دست بزن . فقط در حد پرده و در و دیوار اتاق ... اونم که من نکردم ... هه هه هه دلت بسوزه ...
من هرچی میگردم اسمی برات پیدا نمیکنم اما نمیدونم چرا یاد صمد آقا افتادم .... (چه ربطی داره نمیدونم !!)

سلاممممممم ایدا جان...
مرسی ممنون...
ایوللللللللللللللل که راحتی...اره دیگه داد میزنی کاری به کار من نداشته باشیننننننننن مگه نمیبینین من امسال کنکور دارممممممم...:دی...بنده خداها هم جرات نمیکنن دیگه حرف بزنن..:دی(شوخی کردما)..اره دلمم سوخت الان...گریهههههههههه...:دی
خندهههههههههههه..عجب اسم باحالی ژیدا کردی ولیا...منم ربطشو نمیدونم والا...ولی خوشم اومد..:دی
خوش باشی عزیز...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد