بازی...

ســــــــــــــــــــلام...سلام سلام...

خوبی؟؟

اول از هر چیزی...عید مبعث رو به همه تبریک میگم...

افتاب از کدوم طرف در اومده ؟؟ آیا...اره دیگه من پیدام شده...

حوصله و اینا به کل تعطیله..کرکره رو کشیده پایین و یه بسته است گنده هم نوشته زده جلو درش...حالا من هی بگم بابا جون حوصله بی شرف من!!! ابرومو نبر اذیت نکن مگه به خرجش میره...

خلاصه دیگه با هزار زور زحمت امشب راضیش کردم یخورده بیاد سر جاش و من بیام بنویسم..

 از طرف دو دوست خیلی خیلی عزیز گیلاسی خانومی و یک عدد من(اقلیمای عزیز) به بازی دعوت شدم...اول میریم سراغ بازی...

و اما بازیه..که بیشترتون خبر دارین چه جوریه...

اگه قرار باشه یه فیلم از سرگذشت و زندگی شما تا این سنی که هستید بسازند:

۱- ۴ اتفاق مهم زندگی که بایدحتما بهش اشاره بشه کدامند؟

۱- اولیش فک کنم این باشه که خدا تو به وجود اوردن من هنوز شک داشته و دو دل بوده..به طوری که دو سال اول زندگیم و مخصوصا روزای اول زندگیم اینطوری که مامانم میگه هیچ مرضی نبوده که من نگرفته باشم..چند دفعه هم اساسی تا دم مرگ پیش رفتم که ازم نا امید شده بودن ولی دوباره برگشتم...

۲- دومیش اینه که من سال اولی که واسه دانشگاه امتحان دادم نخوندم و قبولم نشدم و واسمم زیاد مهم نبود حوصله درس خوندنو نداشتم ولی یه شب داییم که خودش استاد دانشگاس بهم گفت : بچه بشین درستو بخون میدونم قبول میشی...همین فقط همین یه جمله رو بهم گفت..ولی طوری گفت و تو اون موقعیت و فضایی به وجود اومد که اعتماد به نفس منو برد رو خدا ولی بازم تنبلی کردم و نخوندم تا ۲۰ روز مونده به امتحان..ولی اون ۲۰ روز رو خوندم و بهترین جایی که میشد قبول بشم...قبول شدم...

۳- از دست دادن پسر عموم تو ۱۶ سالگیم که بهترین دوست زندگیم بود...واقعا ضربه بدی بود واسم..خیلی تنها شدم و از اونروز دیگه با هیچ کدوم از دوستام اینقدی که با اون راحت بودم نبودم...

۴ - وارد شدن به دنیای وبلاگ و وبلاگ خونی از تقریبا دو سال و نیم پیشتر و وبلاگ نویسی از یه سال و یه ماه پیش...واقعا میگم به خاطر بعضی از مسائل زندگیم تا مرز جنون پیش رفتم ولی به نظر من خیلی اتفاقی خدا این دنیا رو پیش روی من باز کرد تا از خیلی از فکر و خیالات دور بشم و یه دوستای واقعی و خوبی اینجا پیدا کنم که همیشه شاکر خدا باشم به خاطر این لطفش...

 

۲- ۴ اتفاق مهم که اگه بهشون اشاره نشه خیلی بهتره!!!

۱- یکیش اینکه من از دوران راهنمایی یه چندتا به اصطلاح دوست داشتم که اگه همونجوری باهاشون پیش میرفتم الان مطمئن بودم یه ادم پست و کثافت و لجنی شده بودم که اونسرش ناپیدا...

۲- نرفتن ابمون تو یه جوب با بابام به خاطر بعضی از مسائلی که من حرفای اونو قبول نداشتم و اونم حرفای منو به هیچ وجه نه قبول داشت و نه میخواست که بفهمه و همین مسائلم باعث چند دفعه دعوای حسابی بین منو بابام شد...

۳- داشتن یه عالمه فامیل بیشعور..متاسفانه...

۴- اینشو دیگه به کارگردان فقط میگم ولی قرار نیست فیلم این قسمتو بسازه...!!!

 

۳- خلاصه ای از اخلاق و شخصیت که باید بهشون اشاره شه؛

ادمی هستم تا کاری به کارم نداشته باشن از حد خودشم بیشتر خوبم واسه طرف مقابل ولی وای به حال روزی که باهام چپ بیفتن و قصد حرف الکی زدن پشت سرم داشته باشن..یا به شدت افسرده میشم یا چنان مقابله ای باهاش میکنم که نابود میکنم طرف رو..ولی بیشتر مورد اول رو به کار میگیرم..بیخیال میشم کاری به کارش ندارم ولی خودمو داغون میکنم...کلا ادم جدیی و اخمویی هستم مخصوصا پشت ماشین هرکار میکنم یه زره لبخندی چیزی اصلا و ابدا...هرکی هم تا حالا پشت ماشین منو دیده کاملا بد اخلاق بودنمو تایید میکنه ولی نمیدونه که نیستم..:دی...تو جمع ها و مهمونیایی که بیفتم رو دنده مسخره بازی و خنده بازی در اوردن یه کاری میکنم که خودمم از دیوونه بازیای خودم خندم میگیره ولی باید طوری باشه که با اون جمع راحت باشم بهشون اعتماد داشته باشم و...سر کار به شدت ساکتم این اخلاقم به عموم رفته..(یه روز از صبح تا بعد ظهر حدود ۱۱ ساعت با عموم یه جا کار میکردیم میتونم قسم بخورم بیشتر از ۱۱ جمله کوچیک بهم نگفتیم اونم دیگه مجبوری یعنی کار خیلی واجبی بود که باید بهم میگفتیم)همونطور که میدونین عاشق ماشینم چه سبک و سواری چه سنگین..از هر دو نوعش...زیاد تو سر و صدا و شلوغی نمیتونم دووم بیارم به شدت سردرد میشم حالم بد میشه..عاشق شبم و سکوت و تاریکیش...بهترین لحظات از شبانه روز واسم بعد از اذان صبحه تا طلوع افتاب...خیلی خیلی اون لحظات رو دوست دارم...شدیدا پایبند به خانواده هستم و وابسته بهشون که هم خوبه و هم بد...عادت کردم به چندتا از مریضیهام که تقریبا همیشگی هستن تو وجودم کنار اومدم و به هیشکی دربارش حرفی نمیزنم..و همینا دیگه...

 

هنرپیشه ای که برای بازی کردن نقش خودتون مناسب می بینید:

نمیدونم والا کدوم هنر پیشه ای میتونه واسه نقشم خوب باشه...ولی فک نکنم هیچ هنر پیشه ای هم حاضر باشه نقش گند زندگی منو بازی کنه...نیدونم......من خودم عاشق بازی پرویز پرستویی هستم و امین تارخ و ...

و اما کسایی که باید دعوتشون کنم...

والا به خدا نمیتونم انتخاب کنم بین اینهمه دوست و خواهر خوب..همه این ۷۰ نفر کنار صفحم تو این بازی دعوتن...

ولی بخوام یه چندتا رو اسم ببرم میشه اینا..

خر کوچولو... ابجی مریم خانومی گل...نگار عزیزم...ابجی باران گل... بنفشه خانومی عزیزم...نــــــیاز خانومی گل...فاطمه عزیز...مرجان خانومی...نیلو...شهرزاد عزیز...پت عزیز...صمیم خانومی گل گلاب...ستاره عزیز...نگین عزیز...یاسی خانوم...

و تمام بچه ها و کسایی که اینجا رو میخونن...

خب دیگه اینم از بازی...

خوش باشین و موفق سربلند و شاد..همیشه..فعلا...یا حق...

نظرات 34 + ارسال نظر
مژده شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:29 ق.ظ http://mozhdeh.blogsky.com/

فیلم خیلی جالبی باید بشه! ولی کاشکی مورد 4 رو هم می گفتید! به هر حال خیلی جالب بود!
موفق باشید

سلام مژده خانوم...
شایدم.نیدوم...شاید یه روزی مورد ۴ رو هم گفتم...شاید...
شما هم..ممنون از نظر لطفت...

محمد شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:38 ق.ظ http://www.baghiyatallah341.blogsky.com

سلام.
خوبی؟
خیلی وب قشنگ و پرباری داری
انشاءا... که موفق باشی.
یا علی

سلام اقا محمد...
خوبم مرسی...
مرسی..نظر لطفته اقا...
شما هم..انشاءا...
یا علی...

ستاره شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:24 ق.ظ http://setarehu.blogfa.com

ممنون
حتما به زودی منم بازی میکنم
راستی بلاخره ما این عکس ابوتیاره)گاری(جنابعالی رو دیدیم و زیارتشون کردیم

سلام عزیز...
خواهش...
اهان..میام میخونم حتما...
خندههههه...گاری هم ماشین خودته...:دی..به هاپو سیاه من توهین نکن...

مریم شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:46 ق.ظ http://maboodeman.persianblog.com

سلام داداشی
عیدت مبارک
آپیدم
بیا

سلام مریم خانومی گلم...
ممنون عزیز...شما هم مبارک...
ایول..اومدم خوندمش ولی کامنتات واسم باز نمیشه عزیز...

مریم شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:49 ق.ظ http://maboodeman.persianblog.com

داستان زندگیه منو که می دونی داداشی
۲ آبان ۶۳ یه روز لک لک اومد یه بقچه از لوله بخاری انداخت توووو
از تو بقچه من درو مدم مثل دامبو
بچه ی شر و تغس
حالا هم داریم زندگی می کنیم
یه بار توو ۱۰ سالگی تصادف کردم و مردم
یه بار توو ۱۹ سالگی
الانم هر لحظه می میرم
چیز جالبی یادم نمیاد یا حد اقل الان

اره واسم گفتی و میدونم...
ای مریم شیطون..خدا بگم چیکارت نکنه با این فیلم ساختنت..:دی
همیشه زندگی کن..خوش و خرم..شاد و سلامت..ایشالا...
اخخخ..اینو بهم نگفته بودی..خداروشکر هنوز هستی...به خیر گذشته...
اوه..سابقه داری پس...
حدا نکنه عزیز...خدا نکنه...
اشکال نداره عزیز...
مواظب خودت باش..فعلا...

مرجان شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:06 ق.ظ http://anemone.blogsky.com

سلام ژی ژی جونکم
مرسی عزیزم که منو دعوت کردی . این یعنی اینکه خیلی به منو گیگیلی لطف کردی قربونت برم

یعنی تو انقده جدی هستی ؟ من بهت توصیه می کنم دو دقیقه بیای پیشه منو گیگیلی تا آدمت کنیم :دی اولش یکی می زنیم پسه کله ات بعدش دیگه میسپرمت به گیگیلی (نیش)

ژی ژی ؟ توی کامنتت واسه من نوشته بودی که : اون بارهاتو که گفتی ترکیدم از خنده ..... منظورت از این بارها چی بود من به هر زبونی که خوندم فرانسوی ایتالیایی افغانی ترکی :دی معنیشو نفهمیدم

قربونت برم ژی ژی
شاد باشی

سلاممممممممممم مرجان خانومی گلم...
خواهش...

همیشه نه..ولی بیشتر اوقات چرا...:دی
اره اگه گیگیلی باشه که جدی بودن ادمو به باد میده..:دی

جانم؟ من خودمم یادم نمیاد چی گفتم..دیشب خیلی خسته بودم شاید درست تایپ نکرده باشم..الان میام میخونم ببنیم یادم میاد یا نه...خندههههه...

خدا نکنه...
تو هم عزیزم...

فاطمه شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:19 ق.ظ

سلام بر ژی ژی
احوالات جناب فیفیلی؟
بله یه بازی جدید
خدا پسر عموت رو رحمت کنه...مرگ یک عزیز مخصوص وقتی جوان باشه خیلی تلخه

ببینم پرویز پرستویی یا امین تارخ میخواد بیاد نقش یه پسر 23 ساله رو بازی کنه...به حق چیزای نشنیده
باشه با کارگردان حرف می زنیم فیلم نگه داره وقتی پیر شدی اونا میان بازی می کنن

بالاخره پرایت فروختی یا نه؟
مشتری سیریش خرید؟
با گواهی نامه گرفتن چیکار کردی
دادا من بازیم....آخ جونننننن
حالا به کسی نگیا در گوشت می گم بیا:دلم میخواست کسی دعوتم کنه ولی هیشکی نکرد به جز دادای خوبم...مرسیییییییی
ولی من جایی ندارم بنویسم کههههه(گریه)
دادا زیاد غصه نخور..خدا از فامیلا فقط بیشعورشونو به من و تو رسونده..(چشمک)
به من نگو شما فروردین ماهیارو دیگه خوب میشناسم..(نیش)
خوب دادا زیادی حرف زدم خوش و شاد باشی
بگو چه اهنگی میخوای برات بزارم
خوب نزن خودم میدونم خیلی وقت پیش گفته بودی..خوب چیکار کنم نمی شد(گریه)
(سوت)
بعد دیگه دیگه
همین دیگه فعلن برم ببینم تو ژیگولوی تلخ چه خبره
قسمت شد بازم میام
فعلن دادا
یا حق...

سلامممممممممم فاطمه خانومی گلم...
خوبم مرسی..فیفیلی هم خوبه:دی...
اره بزی جدیده...
ممنون عزیز از ابراز همدردیت..مرسی واقعا...

خندههههههه...خب یا اونا جوون بشن یا صبر کنن من ۵۰ سالم بشه..:دی..من گفتم این دوتا بازیکن رو دوست دارم...بازیکن ۲۳ ساله؟؟ هوممم...حمید گودرزی...میدونم شاید ۳۳ سالش باشه ولی خب جوونتر از اون دوتا ست..:دی
پرایتم نه هنوز..اون مشتری سیریشه رو یه هفته ای دودرش کردیم..فردا باز سر و کلش پیدا میشه..شاید فردا دادیمش رفت دیگه...
گواهینامه هم خیلی دنگ و فنگ داره..پی گیرشم..ولی خب یه ۳ ..۴ ماهی الافش هستم تا تمام مراحلش قبول بشم و گواهینامه رو بگیرم...

اره دیگه..فاطمه خانوم گل بازی نباشه که اصلا نمیشه که...
:دی..باشه به کسی نمیگم..بین خودمون میمونه...
فاطمه ..جون من بیا همینجا بنویس...بابا اینجا خونه خودتم هست..میدونی که خودت..به خدا خیلی خوشحال میشم بیای بنویسی اینجا...میای؟؟ بیا جون علی بنویس فاطمه...

ااا..پس تو هم مث من داری از این فامیلای باحال...ایوللل پس تنها نیستم من..(چشمک)...
ایولللللل راست میگی دیگه..:دی
من اینقده خوشحال میشم میای اینجا و واسم مینویسی..تو طومارم بنویسی من میشینم میخونم و جواب میدم عزیز جان...


و اما اهنگ...خیلی دلم هوای اهنگ فرها رو کرده...یه شب مهتاب..ماه میاد تو خواب...میدونی که کدوم اهنگو میگم که؟؟ اره فک کنم...اینو اگه میشه دوست دارم بزاری..ممنون میشم...
نه بابا..زدن چیه..من شرمنده تو رو همش به زحمت میندازم...

دیگه چی؟؟:دی
اگه اونجا واست عذاب اوره نرو اونجا عزیز..جدی میگم...
ایشالا که همیشه بشه عزیز...
تو رو خدا به حرفم گوش کن بیا اینجا بنویس بازیه رو...خوشحالم میکنی به خدا...

فعلا عزیز...یا حق...

باران شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:15 ق.ظ http://www.ma-divoone-eshgh.blogfa.com

سلام داداشی
علی من که زود دعوتت کردم اول نفر بودم
گریههههههههههههههههههههههههههههه

سلاممممممم باران خانومی گلم...
به خدا شرمنده..من حالم خوش نبود چند روزی به وبلاگا سر نمیزدم واسه همین لطف و مهربونیتو ندیده بودم عزیز..ببخشید به خدا...ناراحت نباش از دست داداشی...مرسی عزیز....

[ بدون نام ] شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ب.ظ

سوم!؟!

نه عزیز...نهم شدی فک کنم...

[ بدون نام ] شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ب.ظ

ای بابا این که همواره تاییدیه!

اره دیگه خب...

مشکل داری با تاییدیه بودنش؟؟ اره؟؟

[ بدون نام ] شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 ب.ظ

خدا عمرت بده نگفتی برین هدیه تهرانی اینا رو بیارین به جام بازی کنن!‌:دی :))

خندهههه...زبونتو گاز بگیر ..اااا...حالا میدونم اونا ۵۰ سالشونه من ۲۳ سال...حالا باشهخ پس حمید گودرزی ..چه کنیم دیگه..

غریبه شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 ب.ظ http://real-story.blogfa.com

_________@@@@@@@@
________@@@________@@_____@@@@@@@
________@@___سلام___@@__@@@______@@
________@@____________@@@__________@@
__________@@____وبت رو لینک کردم________@@
____@@@@@@______@@@@@___________@@
__@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@
__@@____________@@@@@@@@@_______@@
_@@____________@@@@@@@@@@_____@@
_@@____________@@@@@@@@@___@@@
_@@@___________@@@@@@@______@@
__@@@@__________@@@@@________@@
____@@@@@@خوشحال میشم __________@@
_________@@______اگه منو لینک کنی______@@
________@@___________@@___________@@
________@@@________@@@@@@@@@@@
_________@@@_____@@@_@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________@@@@@_@
____________________@
____________________@
_اگه صلاح دونستی _____@
___به منم____________@
یه سری بزن__________@____@@@
______________@@@@__@__@_____@
_____________@_______@@@___@@
________________@@@____@__@@
_______________________@
______________________@
پیشاپیش ممنونم_________@

سلامم...ممنونم از لطفتون..مرسی واقعا..
این گلم واقعا قشنگه..دستتون درد نکنه..میام بهتون سر میزنم..ممنون...

[ بدون نام ] شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 ب.ظ

امین تارخ و هستم!

ایوللللل...

[ بدون نام ] شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 ب.ظ

همه با پدر مادرشون اختلاف سلیقه پیدا میکنن.... شاید گذشت لازم باشه.....

اره دیگه..بعضی بیشتر بعضیا کمتر..

یخورده اون گذشت کرد و یخورده هم من...

[ بدون نام ] شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:50 ب.ظ

البته رانندگی تو تهران ( تو یزد رو نمیدونم!) اخم آدمو در میاره!

تو یزد بدتره...اخه خیلی فرهنگ ترافیکشون پایینه..واقعا افتضاح رانندگی میکنن...متاسفانه البته...

[ بدون نام ] شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ب.ظ

تو مریض میشدی٬ من از درو دیوار میافتادم! بازی که کردم بیشتر آشنا میشی!

اره من همه رقم مرضی که وجود داشته رو گرفتم..بالا پایینم افتادم ولی کم...باشه حتما میام میخونم...

[ بدون نام ] شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ب.ظ

ممنون از دعوت.... چشم در اولین فرصت بازی میکنم.....
موفق باشی

خواهش عزیز...ایشالا..منتظرم..میام و میخونم حتما حتما...
تو هم عزیز...

راستی اون افی هم که اشتباهی شده بود..کامنت شهرزاد رو اشتباهی واسه تو کپی کرده بودم به جای ادرس وبلاگم...اخه کامی هم قاطی میکنه اینشد که منم اشتباه کردم..معذرت به هر حال...

خر کوچولو شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:31 ب.ظ

ممنونم
ولی نمی دونم باید بنویسم یا نه ...
نمی تونم زیاد فکر کنم ....
نمی دونم ...

خواهش فاطیما جان...
خیلی دلم میخواد بنویسی..خیلی زیاد..کاش بنویسی...
کاش بتونی یه وقتی بزاری و حوصله داشته باشی و فک کنی و بنویسی..
به هر حال ممنون..

اقلیما شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:20 ب.ظ

سلامممم
چه عجب اومدی؟؟!!!!
کجا بیدی نبیدی؟!!!
مرسی اومدی وبلاگم.
یو هم مثه من عاشق شبیا!!!
خوب دیگه.....
فعلا بای تا های

سلاممممممممممممم اقلیمای عزیز...
عجبی نیست..:دی
همینجاها..یخورده اینور اونورتر...
خواهش عزیز...
اره دیگه..پس چی...شب خوبه..شب خداست...
فعلا عزیزم..ممنون...

دوست پاییزی یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:24 ق.ظ

سلام
اومدم عید رو تبریک بگم دیدم آپ کردی خیلی جالب نوشتی..همیشه تو زندگیت شادی باشه
شرمنده که با تاخیر اومدم

سلام دوست جونم...
مرسی عزیز...
ایشالا..تو زندگی همه باشه شادی...
دشمنت شرمنده دوست با معرفت من...

صمیم یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام .
ممنونم که دعوتم کردی.اجابت میکنم.به زودی.
همیشه لطف داری به من.عیدت پساپس مبارک!!

سلامممم صمیم خانوم عزیز...
خواهش..منتظرم..البته امروز خوندمش..ممنون...
وظیفه اس...ممنون...

مریم یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:24 ب.ظ http://maboodeman.persianblog.com

سلامممممممم
داداش جونم
خوبی؟
زندگی های جالبی توو این دنیا وجود داره
تووو این لحظه هر گوشه ی این دنیا داره یه اتفاق میفته
آرزومه قشنگ ترین (به قول تو فیلم-به قول من داستان) مال تو باشه
دوست دارم
التماس دعا
بای

سلامممممممممم مریم خانوم گلم...
مرسی...
اره دقیقا...
ممنونم عزیزم...مرسی ابجی عزیزم...مرسییییییییییی...
من بیشتر...
همیشه دعات میکنم...
فعلا...

[ بدون نام ] یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:55 ب.ظ http://havayebaro0oni.blogfa.com

من جات بازی کنم؟!!

تو؟؟

اره بازی کن...

فک میکنی بتونی اینقد اخمو باشی بعضی وقتا..یا ....:دی

یاسی یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.yasi3pd.blogfa.com

سلام!
اولا که باهات قهرم چون اصلا جواب خدافظی منم ندادیییییییییی! بدم که الان یاسی منم؟ خوب مرسی اما مطمئنی منم؟ حالا بازم مرسی اگه منم! نوشتم یه ساعت پیش...

سلام خانوم خانوما...
قهر نباش اولا..به خدا سیستمم قاطیه یهو ریستار میکنه و دی سی میشه بعدشم هرکار میکنم دیگه وصل نمیشه...واسه همین نتونستم بیام عزیز...

اره دیگه خود خودتی..پس کیه؟؟
الان میام میخونم..ممنون نوشتی...

یاسی یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.yasi3pd.blogfa.com

سلام!
اولا که باهات قهرم چون اصلا جواب خدافظی منم ندادیییییییییی! بدم که الان یاسی منم؟ خوب مرسی اما مطمئنی منم؟ حالا بازم مرسی اگه منم! گرچه حتما باز من خودمو تحویل گرفتم! نوشتم یه ساعت پیش...

ااا..اینکه من جواب دادم همین الان..

یاسی یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:20 ب.ظ

خیلیییییییییییییی عصبانیم کردی! واقعا بدم میاد کسی جواب نده!

اااا..توضیح دادم که...عصبانی نباش دیگه جون من...باشه؟؟ مرسی...

صمیم دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:55 ق.ظ http://alisa50-50.blogsky.com

سلاممممممممم!!
خوبی.پس چرا نظر من نیست و تایید نشده!؟ دیدی حالا !خودت میخوای من برم و دیر دیر برگردم.خوب بهانه ای شد ها!!
راستی از دعوتت ممنونم.فیلم زندگیم رو نوشتم.دوست داشتی بیه اون ورا!قربونت.اونا رو هم شوخی گفتم.جدی نگیر که دیگه نمیام و از این حرفا!!

سلاممممممممممممم گلم...
مرسی...ببخشید..نبودم که تاییدش کنم و جواب بدم..الان اینکارو کردم صمیم جان...
چیرو؟من غلط بکنم بخوام تو بری و برنگردی...خدا نکنه...منم و یه دونه صمیم عزیز...
خواش عزیز...اومدم و خوندم.الانم میام کامنت میزارم...
شوخیاتم دوست داشتنیه گل خانوم..همیشه بیا که من همیشه خوشحال باشم..ممنونم...

نگین دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:08 ق.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام علی جون...
خوبی؟
منم عیدو تبریک میگم...با دو روز تاخیر...میگم امروز تازه رسیدمممممم (عصبانی)

تو که منو کشتی با این حوصلت...خدایا...این حوصلتو قاب کن بزن به دیوار ببین حالشو ببر...

مثل خدا که شک داشت من به دنیا بیام یا نه...اولش نفس نمیکشیدم دیگه

آفرین اراده به این میگنا...

خیلی سخته میدونم....ولی خب به نظرم مرگ هم یه متحانه بزرگه برای اطرافیان

وبلاگ خیلی خوبه..من این دنیارو خیلی دوست دارم...
توام ول نمیکنی بری هاااا...الان گفتم که بدونی

چه جالب....بعضی وقتا واقعا آدم توی دوست شانس میاره

اونم دوست داره...باباتو میگم

فامیل...اوه...اونم از نوع بیشعورش مایه ننگه آدمه

من کارگردانم...(خنده)

بعضی از اخلاقاتو که حدس زده بودم...ولی بعضیاشو نمیدونستم

امین تارخ رو نمیشناسم...

مرسی که دعوتم کردی...بری توی وبلاگ دختر آریایی میبینیش

فعلا...

سلام نگین خانومی...
مرسی...
ممنونم..مرسی عزیز...خب...ببخشید..عصبانی نشو...
اینقده هم ازش خوشمم میاد قاب کنم به دیوارم بزنم..اوق...:دی
اره خدا کلا اوقتا شک داشته به اومدن ماها...
به چی میگن اراده؟؟
اره واقعا سخته..دقیقا همینی که میگی هست..یه امتحان بزرگ...
اره عالیه...منم همینطور...
من نمیرم..هیچ وقت...
اره منم خیلی شانس اوردم...
میدونم دوسم داره..خیلی هم دوسم دارم...
واقعا...ولی یه چند تاییشو داریم متاسفانه...
ایوللللللللل خانوم کارگردان..منم پس بازیگرشم...اخه نقش ادما رو فقط باید خودشون بازی کنن...
اها...که الان فهمیدی...
جدی؟؟ بابا معروفه که...
خواهش..حتما میرم عزیز...

فعلا...یا حق...

شیرین دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:14 ب.ظ http://www.shirinlife.blogfa.com

سلام ژیگولو خان درونگرا
میدونی؟ راستش با اینکه از همون خیلی وقت پیش که وبلاگتو میخوندم تا الان چهره ی شارژ و شلوغی ازت دیدم اما بعضی وقتها یه اشاره هایی میکنی که آدم میفهمه همه ی اینا فقط یه روی سکه است. به هر حال لذت بردم از فیلم مکتوبت{چشمک}...راستی منم دعوتت کرده بودما:ی...اصل این بود که بنویسی که نوشتی...امیدوارم حوصله ات اساسی بیاد سرجاش و دیگه تکون نخوره...بای بای

سلام شیرین خانوم شیرین...
اوهوم..دقیقا هم همینطور..ولی همون روی شارژ و شلوغی سکه بهتره که اینجا باشه...(چشمک)...
خواهش عزیز..خوشحالم...
اخییی..ممنونم واقعا از محبتت خانوم خانوما..شیرین خانوم گل...اره نوشتم..ممنون از اینکه به یادم بودی...
امیدوارم..ممنون..ایشالا...فعلا...

ایدا دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:32 ب.ظ http://www.harfabi.blogfa.com

بله دیگه...........نو که اومد به بازار کهنه میشه دلازار

سلام آیدا خانوم...
چی بله دیگه؟؟؟
منظورتو متوجه نشدم..میشه توضیح بدی؟؟؟

√ҰâŞâmįη دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:01 ب.ظ http://havayebaro0oni.blogfa.com

آفتو خوندم

نه بابا چه کاری؟

حوصله ندارم فقط!!

همین!

راستی ممنون از تبریکت !!

خوش باشی تو ام !

اها...

نمیدونم...

فقط همینه؟؟خدا کنه زودتر پیدا کنی...

...

خواهش عزیز...

ممنون...

آرامیس سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:01 ب.ظ http://mem00l.blogsky.com

سلام


اگه قراره کسی فیلم بسازه اون خود آدمه که باید سعی کنه همیشه بهترین فیلمو تو زندگیش بازی کنه


هـــــــــــــــــــــــــمه حرف خوب میزنند

اما کی خوبه این وســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــط

بد و خوبش به شما ما کــــــــــــــــــــــــــــــــــــه رسیدیم ته

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــط

سلامممممم...

اون که اره ارامیس جان..قبول دارم..ولی تو هم قبول کن که خیلی از جاهای فیلم دست ماها نیست که چطوری بازی کنیم یا نکنیم...

نه...من و خیلیای دیگه اصلا بلد نیستیم حرف خوب بزنیم به نظرم...
اون که خوبه خوبه دیگه...

خدا نکنه..ته خط واسه چی؟؟ حرفات نگران کنندست؟؟

باران چهارشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:55 ب.ظ

علی ببخیشد حال و روز خوبی ندارم برمیگردم اما نمیدونم کی!

سلام عزیز...
ای خدااا..چی شده باران خانومی گلم؟؟ چرا اخه؟؟

بیا بگو چی شده..نگرانم کردی...
مواظب خودت باش عزیز...

نیاز چهارشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:56 ب.ظ

من که فرصت زیادی برای سر زدن به شما ندارم متاسفانه اما وقتی تو نمیای یعنی خبرایی هست...خوبی؟؟روبه راهی؟؟؟

سلام نیاز عزیز...
اره متاسفانه...منم که میومدم همیشه یه یک هفته ای هست هر شب یا حال خودم خرابه یا کامی..یا اینترنت...

امشب میام..خیلی دلم براتون تنگ شده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد