بلاخره آپیدم...

سلام سلام ســـــــــــــــــــــــــــــــــلام...  
چه حال چه احوال...؟خوبین؟
راستش خودمم بعد از اینهمه غیبت و بد قولی نمیدونم چی باید بگم...کامی خدا لعنت کرده همچنان خرابه...بعد از ۴..۵ دفعه ویدوز بالا پایین کردن و هزار مسخره بازی یکی دورزی خوب بود اونم به زور هزار خواهش و التماس..که همون دفعه ای بود که ۴..۵ روز پیشی جواب کامنتا رو دادم و میخواستم فردا شبش اپ کنم که باز قاط زدن جناب کامیه بیشعور و ابروی مارو بردن ...خلاصه دیگه اینقد کار و گرفتاری و از اینورم ماه رمضون وقت نکرم ببرم شرکت یه خاکی به سرش بریزم..این شد که دیشب در طی یه عملیات مخوف  شدیدا غیر سری رفتم کامیه پسر خالمو کش رفتم اوردم خونه... (قابل توجه که خونه پسر خاله نسبتا نیمه گرام و خونه ما ۲۳ تا پله فاصله داره و راه نزدیکه کلا...  )..دیشب یخورده با چندتا از بچه هایی که ان بودن حرفیدم و یخورده دلتنگیام برطرف شد و بعدم جواب کامنتایی که نداده بودمو دادم و دیگه سحر شد..رفتم واسه سحریه و دیگه هم که وقت نشد اپ کنم...
امشب دیگه دورخیز کردم  اومدم که اگه خدا بخواد اپ کنم...
به هر حال هر دلخوریی از من دارین یا بی معرفتیی بوده و سر نزدم بهتون همش تقصیر این کامیه بی شعورمه...
و اما از مشهد بگم...
در کل میشه گفت خوب بود و خوش گذشت به جز مواردی که الان میگم..
کلا سفر ما یه هفته شد دقیق دوشنبه راه افتادیم و دوشنبه هفته بعدش رسیدیم یزد...همسفرامونم خانواده عموم اینا بودن..عمو بزرگه...ما ۵ نفر بودیم بابا و مامان و داداشمو ابجی گلمو خودم..خانواده عموم اینا هم ۵ نفر بودن و دوتا هم بزغاله البته...عموم زن عموم و دوتا دختر عموهام و پسرشون و دوتا بزغاله های دختر عموم...همش خدا خدا میکردیم دختر عموم و این دوتا بزغاله هاش نیای چون میدونستم چه بچه های زر زرویی هستن اینک اخرش دعاهای ما نگرفت و اینا هم اومدن...دختر عموم یه بچش ۵/۳ سالشه و پسر اونیکیش ۵/۲ سالشه و دختر...پدر همه رو دراوردن این دوتا...یعنی چنان باغ وحشی بودن رو اعصاب ادم که چیزی به اسم اعصاب واسه ادم نمیموند...رفتنی بعد از ظهر راه افتادیم ۵..۶ ساعت تو راه بودیم رسیدیم طبس شب ساعت ۱۱ شام خوردیم گرفتیم خوابیدیم.اخه هم عموم خسته بود نمیتونست رانندگی کنه و هم بابای من...البته منم استثنا اونشب خسته بودم از بس از صبحش یه کله تا اونوقتی که حرکت کردیم اینور اونور دوییده بودم دیگه نا نداشتم شب..خلاصه صبح ساعت ۶ حرکت کردیمو دیگه ساعت ۳ بعد از ظهر رسیدیم دم حرم...البته خیلی زودتر از اینا باید میرسیدیم ولی خب عموم اینا با این بزغاله هاشون هی ۵۰ بار تو راه وایسیدیم..تشنشون میشد گشنشون میشد دستشوییشون میگرفت خلاصه میگم پدرمونو در اوردن دیگه..ماشین عموم اینا هم که قاتل بنزین یه بارم بعد از طبس وسط بیبون بنزین تموم کرد باک ماشین ما هم نمیشد ازش کشید خلاصه تا رفتیم بنزین پیدا کنیم بیاییم یکی دوساعتی هم معطل شدیم..۱۰ لیتر بنزین خریدیم ۵۰۰۰ تومن به سلامتی و دیگه اومدیم تا پمپ بنزین بنزین زدیم...ماشینشون البته از این مزدا دوکابینا بود مشکلی از لحاظ کارت سوخت نداشتن منتها این عموم یخورده کم حواسه یادش رفته بود بنزین بزنه...
مشهدم که هر چی بگمن شلوغ بود کم گفتم..غوغایی بود..مخصوصا این اخر تعطیلیا بود و بعدشم که ماه رمضون دیگه اوج شلوغی بود..با هزار مکافات و البته کمی خوشانسی یه سوییت گرفتیم همون نزدیکه حرم که خداییش بزرگ بود نسبتا تمیز..سه شب اونجا بودیم یه شبم خونه یکی از فامیلامون موندیم و دیگه شنبه صبحش حرکت کردیم به سمت یزد..کلا مشهد زیاد نبودیم یعنی زیاد وقت نشد که بمونیم..مامانم اینا هم که بیشتر مایل بودن تو این وقت کم به زیارت بپردازن تا به تفریح..این شد که فقط یه کوسنگی رفتیم یه شب و یه بازار که الان اسمش یادم نیست...حرمم که دیگه نمیشد رفت تو از بس شلوغ بود..من نمیدونم این مردم اخه چرا اینجورین...یارو غلچماقه ۲۰ نفر رو له و لورده میکنه تا دستشو میرسونه به زری و یکی هم میبینی هیکلش گنده نیست داره خفه میشه باز ول نمیکنه و اسرار داره حتما دستش به زری بخوره...من میگم اره زیارت اومدین درست...زری حره متبرکه درست بهش اعتقاد دارین درست ولی اخه به چه قیمتی...خلاصه که من فک میکنم کار اشتباهیه تو اون شلوغی یا خفه بشی یا چند نفرو خفه کنی و دستتو به زری حرم برسونی...دیگه اینکه تو اون سه روزم که از دست بزغاله در اسایش نبودیم اصلا و ابدا یا دعوا میکردن یا زر زر... و دیگه شنبه صبحش حرکت کردیم به سمت یزد...البته از راه شمال...گفتیم بریم یه سری هم به دریا بزنیم یه وقت ناراحت نشه طفلکی گناه داره ...با اینکه صبر کرده بودیم شنبه راه افتاده بودیم که جاده خلوت باشه بازم خیلی شلوغ بود جاده...نزدیکای ظهر بود دیگه از مشهد خارج شدیم و شب رسیدیم گرگان..که اونجا با راهنماییای یه دوست خیلی عزیزم (سمی خانوم)رفتیم ناهار خوران..واقعا هواش خیلی خیلی خوب بود..اخه اولی که رسیدیم گرگان از بس گرم شرجی بود داشتیم خفه میشدیم...البته من چند دفعه ای تابستون شرجی و داغ بندر عباس رو تجربه کرزده بودم زیاد مهم نبود برام ولی بچه ها خیلی سختشون بود..خلاصه هموای ناهار خوران واقعا عالی بود شب و همونجا چادر زدیم و خوابیدی و بعدم صبح حرکت کردیم اومدیم ساری رفتیم تو این منطقه محافظت شده های کنار دریا دیدیم اوه واییییی چه خبرهنمیشه راه رفت کنار دریا چه برسه به اینکه بخوای یه روزم بمونی اونجا..بیخیال شدیم و اومدیم تا بابلسر..بابلسر هم خیلی خیلی شلغ بود ولی خب بازم یه سوییت گیر اومد بریم توش از گرما نمیریم..واقعا وحشتناک هوا گرم بود...ظهر رسیدیم بابلسر و ناهار خوردیم استراحت و بعد ظهر تا یه ساعت بعد غروبم رفتیم تو دریا جای شما خالی...خلاصه شنای درست حسابی که بلد نبودیم ولی یه ابتنی حسابی کردیم بازی و مسخره بازی تو دریا...خیلی هم شلوغ بودا..زن و مرد و دختر پسر همینجور باهم تو دریا بودن  ادم یاد فیلم بی تربییتیای اونور ابی میافتاد  ...خلاصه بعدشم یه دوش گرفتیم که خیلی حال داد تازه شب که شد هوا خوب شده بود...شبم هی گفتیم بابا بی حالا پاشین بریم کنار دریا بشینیم شام بخوریم حال میده ولی کو گوش شنوا...هیشکدوم نیومدن..اخرش دیگه من و دختر عمو کوچیکه گفتیم میخوایین بیاین میخواین نیاین ما داریم میریم..ولی این تهدیدمون فایده نداشت و نیومدن خلاصه دو ساعتی هم با دختر عمو رفتیم لب دریا چرت و پرت گفتیم و برگشتیم خونه..حالا شب ساعت ۱۱ همه میخوان بخوابن جناب ژیگولو خان مگه خوابش میومد..عمرا مامان و بابا و ابجیم تو یکی از اتاقا خوابیدن و دختر عموم و شوهرش و دوتا بزغاله ها هم تو اونیکی اتاق و من و پسر عموم عموم و زن عمو اونیکی دختر عمو تو حال عموم که خوشم میاد نشسته خوابه وقتی خسته هست..یه ساعتی زودتر از همه خوابش برده بود حالا اینا همه خوابیدن من خوابم نمیومد..خلاصه یه ساعتی مسخره بازی و هزار جنغولک بازی از خودم در اوردم تا دیگه با تهدیدات زن عمو ساکت شدم... باز اینا تا میومد خوابشون ببره من یه چیزی میگفتم نمیزاشتم بخوابن..یعنی دسته جمعی میخواستن خفم کنن...حالا شلوار خونه ایم هم بعد ظهری کثیف شده بود شسته بودم و تو اون هوای شرجی مگه خشک میشد خلاصه با شلوار جین مگه میشد خوابید..تازه اونم کی..من که تو خونه حتما باید با ش و ر ت بخوابم تا خوابم ببره   ..دیدم نع..هر کار میکنم نمیشه خوابید با این شلوار...گذاشتم تا تو یه فرصت مناسب شلواره رو در اوردم پرت کردم اونور سوت زنان یه چادر کشیدم رو خودم خوابیدم... حالا مارو خوابوندن بغل عمو..اونم عمو بزگه.. فقط شانس اوردم عموم خوابش سنگینه...بعد دوباره یه ربع شده نیگام افتاده به در میبینم ااا..کلید رو رو در جا گذاشتن..البته در باز بودا و و در حیاط رو بسته بودیم نیگا کردم میبینم هنوز دارن تکون میخورن گفتم یه بار دیگه بیدارشون کنم حال میده... گف یهو بلند بلند گفتم ای داد بیداد که دزدمون قراره بزنه کلید رو دره..زن عمو بلند شده میگه همون بهتر یکی بیاد تو یکی رو ببره ما راحت بشیم امشب بخوابیم..به دختر عموم میگم من بی حجابم پاشو کلید رو بردار خطرناکه ها...دیوونه زده زیره خنده...فهمیده چرا میگم بی حجابم..خلاصه یخورده فحش و تهدید و داد و بیداد تا دیگه گذاشتم بخوابن... فرداشم میتونستیم تا ساعت ۳ باشیم که دیدیم نه بناست گرما هلاک بشیم فرار کردیم..بابا و عموم هم اینقده اینجا کار داشتن که هر چه زودتر میخواستن برسن اینجا برن سر کار...خلاصه راه افتادیم دیدیم بخوایم بیایم جاده چالوس و از تهران برگردیم ۲ روز دیگه تو راهیم...این شد که انداختیم از ساری اومدیم کیا سر و بعدشم دامغان و بعدشم وسط کویر لوت ایران تا خود یزد..از کیا سر به اینورم واقعا جاده خراب بود..ولی از دامغان باز یخورده جاده بهتر شد ولی فقط تا چشم کار میکرد کویر بود که دیده میشد..خلاصه ۹ صبح که از بابلسر حرکت کردیم ۹ شب یزد بودیم..خیلی خیلی راه نزدیک شد از این طرف ولی خدایی یه ریسک بود..جاده کویری..خلوت بدون ابادی..ولی دیگه نه اینکه خانوادتا  نوادگان پسر شجاعیم از این راه اومدیم...  ...
خب اینم از ماجرای مشهد رفتن ما...
اینم بگم که مشهد که بودم کنار حرم امام رضا(ع)واقعا واقعا از ته دل به یاد همه شماها بودم واستون دعا کردم...خیلی واستون دعا کردم نماز خوندم واستون..مخصوصا واسه بچه هایی که میدونستم چه مشکلایی دارن و بهم گفته بودن خیلی دعاشون کنم...خلاصه کاری که از دست ما بر میومد...
و اما ماه رمضون عزیز...
خیلی خیلی خیلی ماه رمضون رو دوست دارم و داشتم از بچگیم تا حالا همیشه...یه تنوع هست واسه روزمرگیام..واقعا شکل زندگی کردن تو این ماه عوض میشه و خیلی خیلی همینش خوبه..تازه بعد ماه رمضون باز واسه برگشت به حالت قبل دوباره یه تنوع دیگه واسه ادم پیش میاد و این خیلی عالیه که زندگیم از یکنواختی در میاد...روزه گرفتن...نماز خوندن و دعا کردن و رو خیلی دوست دارم و انجامشون دادم و میدم همیشه..اولین و مهمترین چیزی که داره این سه تا چیز واسم ارامشیه که بهم میده...واقعا نمازم رو که میخونم اروم میشم و صبورتر تو مشکلاتم...دعا کردن هم خیلی دوست دارم اونم مث نمازه واسم و این روزه گرفتن ماه رمضون.. عاشق سحرا و دم افطارای ماه رمضونم..عاشق با دهن روزه نماز خوندن مغرب و اشا و بعدش افطار کردن..عاشق اشکایی هستم که نمیدونم واسه چی و از کجا دم افطار همینجور خودشون میان هستم و خیلی دوسشون دارم...واقعا عاشقشم..چون اروم میشم حس میکنم یه نیازهایی تو وجودم ارضا میشه که خوشاینده واسم...خلاصه که خشحالم کلی...    ...حالا از بخت بد من درست روز اول ماه رمضون سرما خوردم اساسی و هنوزم که هنوزه ادامه داره ولی خیلی خیلی از روزای اول بهتره حالم...دکترم که رفتم البته پیش دکتر ژ یگول خودمون  ..یک تجویزای کردم تو این ۱۰ روز واسه خودم که بیا ببین... ..ولی هنوز زنده ام نمیدونم چرا... ...ما اینیم دیگه.. ...
۱۰ روز ماه رمضونم رفت تا اومدیم چشم بهم بزنیم و این ۲۰ روز دیگشم خیلی زودتر از این ۱۰ روزش میره...و میره تا ساله دیگه...
خب اینم از ماه رمضون عسیسم...
دیگه اینکه فردا اول مهر هستش...وقتی این بچه دبستانیا و کلاس اولیا رو میبینم که چقدر ذوق مرگن انگار دارن میرن پارک یاد اونوقتا میفتم..که چقدر همه چیز عوض شده...یادمو روز اول مدرسه رفتن خودم میفته پارسال گفتم فک کنم...اینقد روز اول مدرسه گریه کردم که مامان بیچارم مجبور شد رو اون میز نیمکتای کوچیک و درب و داغون یه زنگ بشینه تا جناب ژ یگول خان نترسن از مدرسه...یادش به خیر...مهر ماه سال ۶۹...۱۷ سال پیش...
خب دیگه میدون خیلی طولانی شده ..ولی خب دق دلیمو باید از این چند وقت نبودنم میگرفتم دیگه...هر کس حوصله داشت که میخونه و هرکسم نداشت که هیچی...
خیلی خیلی ممنونم و مرسی واقعا از محبتای شما دوستای گلم که تنهام نذاشتین...مرسی واقعا...
خب دیگه مواظب خودتون باشین..نماز روزه هاتون قبول..التماس دعا...یا حق...  

 

 پی نوشت اولی : همین الان...

 دیشب این پست رو نوشتم ولی هرچی زور زدم و تلاش کردم نشد به اینترنت وصل بشم که نشد...تا سحرم بیدار بودم ولی نشد...بعد کپی کردم تو وورد حالا که دوباره کپی کردم تو صفحه اسکای قالبمو بهم میریخت..خلاصه یک ساعتی هست که الافشم الانم تا بلاخره با راهنمایی یکی از دوستان درست شد..فقط هیچ کدوم از اسمایلیام که گذاشته بودم نیومده منم دیگه اینقده اعصابم خورد شده که حوصله ندارم بزارم.شاید بعدا گذاشتموشون...

پی نوشت دومی :۲ دقیقه بعد از همون الانه...

 همونجور که خودتم گفتی این یه اتفاق بود که من نتونستم دیشب به قولم عمل کنم و بیا میلی جینگیلی..همونطور که گفتم نتونستم به اینترنت وصل بشم..امیدوارم زودتر از اینچیزی که گفتی بیایی و اینو بخونی و ناراحت نباشی ازم...منتظرتم..مواظب خودت باش..موفق باشی ایشالا همیشه...

 

پی نوشت سومی : ۴/۷/۸۶...۱:۲۶ شب...

توضیح اینکه کلمه زری همان ضریح میباشید که ما نمیدانیم حواسمان باز کجا بوده است که اینجور ابروریزی کرده ایم...هرکس گفت ژیگو بی سواد است یک اشتباهی کرده است..دیگر نمیگوید...

پی توشت چهارمی : همون تاریخ بالایی ۳ دقیقه بعدش...

همه حسها و حالاتی که در ماه رمضان به ما دست میدهد شدیدا دوست میداریم و برایمان ارامش بخش است...جز یه حس...حس شدید دلتنگی...مخصوصا دم دمای اذان صبح و اذن مغرب...نمیدانیم این حس که لحظه ای هم به ادم هجوم میاورد و ساعاتی را در درون ما به سر میبرد فقط برای من دست میدهد یا همگانیست یا حراقل چند مورد دیگر هم میشود پیدا کرد؟؟؟ گفتم بگم یهو لال از دنیا نرم حیفم...

چیه؟؟ پی نوشت پنجمی دیگه نداره امشب..بیخود منتظر بعدیش نباش..

 

نظرات 40 + ارسال نظر
عسل بابا یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:25 ب.ظ

اول اول اول!

(جیغ و سوت و دست !!)

سلاممممممممم عسلی خانومی...

اره تو قهرمانیییییی...:دی

مرسی...

عسل بابا یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:27 ب.ظ

از اونجایی که قراره ما با آقای بابایی بیایم نظر بدیم اینو داشته باش تا بعد!!

هنوز نخوندم! برم بخونم!!


موفق باشی!

اهان...باشه عزیز...

باشه مرسی..هروقت بیای خوشحالم میکنی...

تو هم...

[ بدون نام ] یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:36 ب.ظ

خب! من که اول نشدم ولی شاید سوم باشم!
سلاممممممم!

اره سومی عزیز...

سلاممممممممممممممممم گل خانوم...

[ بدون نام ] یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:37 ب.ظ

می بینم که ایران گردی کردین دیگه به عبارتی!
آره واقعا! مردم یه کارایی میکنن که دستشونو بزنن که زریح ( یا زریه؟!)...... همچین شیرجه میزنن تو جمعیت که آدم میترسه!..... البته من ۲-۳ بار بیشتر تو عمرام مشه نرفتم..... شایدم ۳ بار...... خیلی از شهر های مذهبی خوشم نمیاد!

ه بابا ایران گردی کجا بود..:دی..ولی خوب بود اره...
اره میدونم زریح هستش...هرچند سوادم نم کشیده ولی اینو از حواس پرتی هی نوشتم زری...
اره واقعا...بعضیا که واقعا ترسناکن و خطرناک...
منم همینطور..فک کنم کلا ۴ دفعه رفتم...
اها..چرا؟؟

[ بدون نام ] یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:38 ب.ظ

اون بچه کوچولوهامنو میخواستن که از زندگی سیر بشن یکی یکی خودشونو تو آب غرق کنن! :))......
هوای شرجی رو به هیچ عنوان نیستم!......
گاهی لازمه آدم استراحت کنه......
امیدوارم بهت خوش گذشته باشه....
موفق باشی

اره خداییی...میدونم تو چیکار بر سر بچه ها میاری..تو یکی از پستات خوندم قبلا..:دی...
منم نیستم واقعا هوای مذخرفیه...
ما هم همین قصد رو داشتیم.ولی زیاد بهش نرسیدم بنا به دلایلی...
در کل بد نبود بخوام زیاد سخت نگیرم...
تو هم عزیز..مرسی...

باران یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:40 ب.ظ

سلام داداش علی گل خودمون...خوبی آقا؟
روزه و نمازاتون قبول درگاه حق باشه ...امیدوارم مثل همیشه دعا یادت نره...محتاجم به دعا
راستش تقریبا یه هفته و چند روز پیش بود کلی آف دادم ولی کو جواب...تا اینکه چند روز رو مریض افتادم و نتونستم نت بیام و چند روز بعد هم سیم اتاقم واسه نت قطع بود و بعد هم دنبال کار انتخاب واحدم بودم و دو روز هم مسافرت رفتم خونه بابابزرگم ...وقتی اومدم اف نداشتم...البته میدونم آف دادی آخه یکی دیگه از بچه ها هم کلی واسم آف داده بود و نرسیده بود همین که برام سند کرد فهمیدم...مهم نیست داداشی ...مهم اینه شما سلامت هستین
زیارتتون قبول آقا...خوش به سعادتت...منم دلم زیارت میخواد ولی خیلی وقته نرفتم...خیلی سفرنامه ت جالب و زیبا بود و واسه تجسم خیال من عالی بود
منم ماه رمضون رو دوس دارم ولی خوب امسال نتونستم چند روز رو بگیرم چون مریض بودم ولی خدا بخواد دوباره شروع میکنم...
راجع به مدرسه هم که من از دوران مدرسه بدم میاد و امیدوارم هیچ وقت برنگرده از بس خاطرات تلخ دارم
راستی تو وب گرووهی آپ کردم بیا خوشحالمون میکنی:
dead-guy.blogfa.com

مواظب خودت باش
بای بای داداشی

سلاممممممممممممممم ابجی خانومی خودم..خوبم عزیز..مرسی...
ممنون..خدا قبول کنه..ایشالا..واسه شما هم همچنین..مثل همیشه..دعات کردم و میکنم...
شرمنده به خدا...یه بار افهاتو دیدم و اونم خونه داییم بودم نتونستم اونجا بهت جواب بدم..کامیه بیشعورمم که خرابه بی کامی بودم..اخییی..چرا..چه مریضیی؟؟ اخه دخمله چرا مواظب خودت نیستی عزیز...ابیشتر مواظب خودت باش گلم...اره اف دادم بهت به خدا چندتا..هر وقت که تونستم...ممنونم مرسی عزیز...

ممنون خدا قبول کنه...میدونم چه حالی داری عزیز..منم خیلی وقت بود نرفته بودم ولی بلاخره قسمت شد و رفتم..واست دعا میکنم قسمت تو هم بشه ایشالا و بری...خوشحالم که تونستی تجسم کنی..ممنون...
اخییی..اشکال نداره عزیز..ادمی که مریض میشه اگه روزه هم بشه گناه کرده..منم پارسال نتونستم ۱۰ تا از روزه هامو بگیرم..اشکال نداره بعدا قضاشو میگیری غصه نخور...ایشالا...
دقیقا..منم اصلا از دوران مدزسم خاطرات خوبی ندارم و اصلا دوست نداشتم و الانم اصلا نمیخوام برگردم به اون دوران...
اومدم عزیز..ولی کاش ادرس خودتو داده بودی بهم...

تو هم مواظب خودت باش...
فعلا عزیزم...

مهدیه(گور پدر زندگی) یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:10 ب.ظ http://www.khabzadegan.persianblog.ir

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام. خوبیییییییییییییییییییییییییی؟ کجایی بابا. دلم برات تنگیده.:) بالاخره اپ کردی. خوشحالم که حالت خوبه. موفق باشیییییییییییییییییییییییی( بوووووووس)

سلامممممممممممممممم مهدیه خانومی گل...
خوبم مرسی..تو چطوری خانوم دکتر...
منم همینجاها..منم دلم برات تنگیده عزیز...
اره دیگه بلاخره موفق شدم دیروز...
ممنون عزیز...
تو هم عزیز...(بوس گنده)..:دی...مرسی...

نسی جوون یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:35 ب.ظ http://www.nasrintanha.blogfa.com

به نام خدا
سلام ژیگولو جوون...خوفییییییییی؟
خسته نباشی...
خوش به حالت من همش یه بار بیشتر اما رضا نطلبیدم..:گریه
ولی در کل سفر خوبه...:دی
امیدوارم خوش گذشته باشه...
یا حق!

سلامممممم نسرین خانومی گل...
خوبم مرسی عزیز...
ممنون...
اخییی...بازم ایشالا میطلبه..گریه نکن..دعا کن...
اره خدایی...مخصوصا با خانواده یا دوستای خوب...
بد نبوده عزیز..مرسی...
ممنون اومدی اینطرفا..خوشحال شدم..فعلا...

شیرین دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:21 ق.ظ http://www.shirinlife.blogfa.com

به به به!! تک ژیگولو خان دنیای وبلاگستان اینجاست. چشم ما روشن. خوشحالم که سرحال هستی. راستش اونجوری که برگشتی حسابی حالمون گرفته شد. اما الان خدا رو شکر شدی همون ژیگولوی همیشگی. انشاءالله همیشه زندگی بر وفق مرادت باشه.

سلامممممممممم شیرین خانومی گل...خجالتم نده عزیز..اره همینجاهام..همیشه به یادتون...
منونم مرسی...
اخیی..ببخشید دیگه...اره عزیز شدم همون ژ یگولو...
ممنونم عزیز..ایشالا تو هم همیشه خوش باشی و سلامت...مرسیییییی..مرسی که با وجود اینکه من فرصت نکردم بیام تو منو فراموش نکردی و اومدی..ممنون از وحبت و معرفتت...

بهاره دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 06:55 ق.ظ http://2khtare-khorshid.blogfa.com

به ه ه ه چه پست طولانی ای! حسابی حالت خوب شده ها!
;)
من نرسیدم هنوز کلشو بخونم! کم از دست این بزغاله ها حرص بخور! اینا گل باغ زندگانی ان!! پس فردا خودت صاحب همینا می شی!! :D
منم احتمالا امروز آپ کنم...
راستی لینکت کردم :)

(من توی وبلاگم یه پست زده بودم که دلتنگم و اینا...تو اومدی کامنت دادی که چرا؟! گفتم دلتنگ رفتن برادرم هستم.پرسیدی کجا می ره؟! گفتم دانشگاه قبول شده می ره تهران.باز می گی کی می ره تهران!! حرصم نده ژیگول! بعد به بزغاله های مردم گیر می ده!!)

شکنیم دیگه...اییی اره بد نیستم...

نمیشه اخه حرص نخورد که...حرص نمیخوردما.اعصاب واسم نموند..خدا نکنه صاحب اینجور گلای باغ زندگانی بشم من..:دی

ممنون از لینک...

اخ بخشید..من نه اینکه چند روز هستم باز چند روز نبودم این بود یادم رفته بود چی پرسیدم ازت...الان دیگه کاملا افتاد...
چشممم...:دی

اقلیما دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:25 ق.ظ

سلاممممممم
خوبییییییییییییی؟
می بینم که دل کندی اومدی یه آپ کنی!!!
واقعا روت شد بیایی الان آپ کنی؟
خوش گذشت اون ورا؟ زیارت قبول مشدی ژیگولو!!
گوشت بیار جلو: (آدم که میره مسافرت دوتا شلوار با خودش میبره.که اون جوری نشه.اوکی؟)
تو سفر دق و دلیتو واسه ی رانندگی تو جاده خالی کردی؟
خوش باشی.
فعلا بای تا های

سلاممممممممممممم اقلیما جان...
بد نیستم مرسی...
خندهههه...من که خیلی وقته دل کندم از دست کار و گرفتاری ولی اونا بدتر دل بستن..:دی
نه روم نمیشد..ولی دیگه چاره ای نبود داشتم میترکیدم از دلتنگی...
اییی..کم بد نبود..جای شما خالی...قبول حق...
چیه..بگو میشنوم...اوه...نوش داروت پس از مرگ سهرابه..اول مسافرت باید میگفتی بهم...یادم نبود خب..:دی
ایوللللللللل اینو خوب اومدی اقلیما جان...رفتنی همش بابام پشت ماشین بود داشتم میترکیدم دیگه کامل دق کرده بودم..ولی برگشتنی همش من پشت ماشین بودم..اساسی دق دلیمو خالی کردم...:دی
تو هم عزیز...
فعلا...

دوست پاییزی دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:58 ق.ظ

سلام
زیارت قبول..
حسابی خوش گذروندین ها..ایران گردی بوده..
خوشحالم که خوبید..
شاد باشی

سلامممممممممممم دوست جون...
جای شما خالی..قبول حق...
اره خوب بود..اره میشه گفت یه جورایی...
مرسی عزیز...
ممنون..تو هم...

صمیم دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:52 ق.ظ

خوشحالم که سفر خوب بوده و حسابی خوش گذشته.ما تا یادمونه به حصار دور حرم امام رضا ملت میگن ((ضریح)) حالا تو چرا میگی ((زری)!!!! دیگه نمیدونم!!!!!!!!!!!شاید چون از زر و طلاست؟!!
کامنتتی که واسم گذاشتی رو با اجازه تاییدش نکردم.سو تفاهم نشه یه وقت برات.شاد باشی و همیشه به گشت و گذار.....

ممنون صمیم جان...نه عزیز..اشتباه کردم..اصلا نمیدونم حواسم کجا بوده که اونجوری نوشته بودم.یه پی نوشت گذاشتم گفتم اشتباهی نوشتم..همش فک میکردم ضریح نوشتم اصلا حواسم نبوده...
خوب کاری کردی عزیز..من باید میگفتم نکنی یادم رفته..خودت دیگه اونایی که نباید تایید کنی رو نکن..مرسی عزیز...
ممنونم..تو هم ایشالا خوش باشی همیشه و با حال خوب...

نسی جوون دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:06 ب.ظ

به نام خدا
سلام دوست عزیز...خوفیییییییی؟
مرسی از لطفت ولی دلیلی واسه نوشتن ندارم....
اولا تا وصل میشدم به نت دوست داشتم بنویسم ولی هی می نوشتم و پاک می کردم آخه دلیلی نیست واسه نوشتن....
بد تو بازیه روزگار قرار گرفتم.... هیچ وقت تو زندگیم نباخته بودم که این اواخر همه چیزم و از دست دادم....
ولی شادی یه روزی دوباره نوشتم....
بازم ممنون...
منم خوشحالم دوست مثل شما رو پیدا کردم...
یا حق!

سلام عزیز..مرسی خوبم...
خواهش...اینهمه دلیل واسه نوشتن..حالا یه چیزتو از دست دادی یا یه دلیلت رو نباید باعث بشه دیگه ننویسی که..ولی هر جور خودت صلاح میدونی عزیز...
خدا نکنه همه چیزت رو از داده باشی..تاو اگه یکم استراحت کنی و خودتو اروم کنی و اونوقت با ارامش به دور و برت نگاه کنی خیلی چیزایی رو که هوز داریشون و نباختی رو میتونی ببینی...
ایشالا..به امید اونروز...
خواهش میکنم...
مرسی...
فعلا..یا حق...

بهاره دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:02 ب.ظ http://2khtare-khorshid.blogfa.com

بابا عجب آهنگی!! من اولین بار بود با اسپیکر روشن می اومدم تو وبلاگت !‌:))

خنده..:دی...
ااا جدی؟؟ اهنگش چطور بود؟؟ خوشت اومد؟؟:دی

نوشی دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:03 ب.ظ http://nuchi.blogsky.com

واقعا یاد اول مهر اون موقع ها به خیر...همشاگردی سلام....
التماس دعا آقا

یادش که به خیر..ولی من خوشم نمیاد اصلا یاد اون موقع ها...
محتاجم..چشم حتما...

یاسی دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 ب.ظ http://www.yasi3pd.blogfa.com

سلامممممممممم
خب پس خوش گذشته! ایشالا همیشه خوش باشی علی جونم:* ماه رمضونو منم دوس دارم
زیاد شب زنده داری نکن پسر

سلاممممممممممممم عزیز دل...
اییی بد نبود...اره...
ممنونم یاسی خانومی گلم تو هم شاد باشی همیشه...خوبه...دوست داشتنیه چون...
نمیشه..خوابم نمیبره..ولی سعی خودمو میکنم...

گیلاس(منظ) سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:08 ق.ظ http://monzo.blogsky.com

سلام..
اومدم فعلا بزنم قدش و برم...
بعدا میام این طومارت رو میخونم!!!!
بابت تبریکت هم ممنون! خیلی خوشحالم کردی که بهم سر زدی...
شاد باشی

سلام گیلاس خانوم...
اها..مرسی...
باشه منتظرتم...
خواهش میکنم عزیز...
تو هم...

نگار سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:07 ب.ظ http://nazdelak.persianblog.ir

سلام چه عجب بالاخره اپیدی

سلام نگار خانوم...
چه کنیم دیگه...

گیلاس(منظ) سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 04:25 ب.ظ http://monzo.blogsky.com

دوباره سلام..
خوندن این چقدر طول کشید...
وایییی! چه مشهدی! با مشهدی که من چند روز پیش رفتم هیچ فرقی نداشت! شرحش رو اگه بخونی واقعا دلت برام کباب میشه!
چقدر دوباره دلم مشهد خواست.....
دریا تو شب؟؟!! شام کنارش؟؟!! نوچ! جک و جونورای بغل دریا میان نزدیک نمیذارن غذا بخوریم! کوفت میشود! ولی قدم زدن خوفه!
بازم خوبه تو عادت داری همون ش و ر ت رو موقع خواب بپوشی!!!
ولی شلوار جینم موقع خواب چیز خوبیه! مخصوصا ضخیم و تنگ و کلفت و خشکش! آدم حس مومیایی ها رو پیدا میکنه! با خیال راحت میخوابه! مطمئنه اگه در حال خواب مرد جسدش زنده میمونه!!
نماز روزه هات قبول باشه آقا! ... این ۱۰ روز به اون سرعتی هم که میگی نگذشتا!!!
پس اون بچه لوسا که با مامانشون سر کلاس میشستن و از اول تا آخر گریه میکردن و آب دماغشون آویزون بود و حال همه رو میگرفتن تو بودی؟؟!!! انقدر از این بچه ها بدم میومد....
ولی خاطرش تا عمر داری برات میمونه!...
جالب اینجاست که هرچی میگذره بچه ها لوس تر میشن و به خانواده ها وابسته تر! تعداد بچه های تک فرزند هم زیاد میشه! و همه یکی یه دونه ! دردونه! ... اما موقع مدرسه رفتن شادن! خیلی با زمان ما فرق کرده! این تناقض برام قابل درک نیست!( البته زمان ما با زمان شما خیلی فاصله زمانی داره ها! تو جای بابا بزرگ منی! !‌ زمان شما که مکتب میرفتین احتمالا خیلی بد تر از ما بوده..)
خوشحال میشم بازم بریم و بیایم.. از وبلاگت خوشم اومد..
شاد باشی


سلام عزیز...
خودت گفتی که..طوماره دیگه...:دی
اااا.جدی..نه نخوندم وقت نکردم...باشه میام میخونم...چه جالب...
اخییی...
اره دیگه..دریا تو شب خیلی باحاله...حالا شام کنارش باشه و نباشه فرقی نمیکنه ولی قدم زدن کنارش و خیلی دوست دارم...
ارهههههههه خیلی هم خوبه شلوار جین موقع خواب..:دی..من چند دفعه ای خوابیدم با شلوار جین..یه دفعش تهران بودم چند سال پیش وسط زمستون..واقعا هوا سرد بود تو ماشینم باید میخوابیدیم خلاصه با شلوار و با کاپشن و کت تمام تجهیزات خابیدم..حال میداد تو اون سرما...:دی
ممنون...قبول حق..چرا بابا خیلی هم به سرعت گذشت...
خندههههههههههه..لوسم خودتی..اخه اون موقع سال ۶۹ بود که من کلاس اول بودم...اینقده هم منو از مدرسه ترسوندته بودن بچه های دیگه که واقعا میترسیدم...واسه همین گریه میگکردم...:دی
اره دقیقا...

خب دیگه دور و زمونه عوض شده..۳۰ سالشون میشه ازدواج میکنن تا میرن بچه دار بشن شده ۳۶..۷ سالشون بعدم که دیگه میگن یکی بسه..واسه همینه که بچه ها میشن تک فرزند و لوس..اره دخترم..اینجوریاست..:دی..خندهههه...
مکتب باباتم نمیرفته چه برسه به من..:دی
ممنونم..منم خوشحال میشم..پس میریم ومیاییم...
تو هم...

گیلاس(منظ) چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:42 ق.ظ http://monzo.blogsky.com

آهان!
حالا انقدر برم و بیام که از حرفت پشیمون بشی! من کلا آدم کم رویی هستما!
ببین وقتی آدم به جای مدرسه مکتب بره همین میشه دیگه! به ضریح میگه فروغ! نه یعنی زری!
حالا نشونی بده برات ردیفش کنم این زری خانوم رو! برات هوش و حواس نذاشته! دلم برای آدمایی مثل تو که دارن هویژور پر پر میزنن میسوزه.. کباب شد! دوست داری؟؟!! اگه نمیخوای نون و ماست هم هست..
این وبلاگت هم خرابه! کوش؟ من لینک نمیبینم! اینم تو مکتب بهت یاد دادن بسازی؟؟!!..
پس لوس نیستی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آقا من رفتم تا پست بعدت! فقط زود بنویس که ضایع نشم..
بابت لینک نکرده هم ممنون..
منم میلینکم..
شاد باشی

اهان به جمالت دخترم...:دی
قدمتون روی چشم گیلاس خانوم...اون که اره میدونم...
چه کنیم دیگه دخترم.زمان ما مدرسه و از این قرتی بازیای امروزی نبود چاره ای نداشتیم بریم مکتب...به زری هم میگفتیم فروغ...:دی
کباب و که اره دوست دارم...پایه ام...:دی
اره دیگه اینم از زمان مکتب یادمون ددادن..الان میرم اپ تو دیتش میکنم درست میشه دخترم...
نه که نیستم...
چشمممم..خدا نکنه...
امشب درستش میکنم...مهذرت...
مرسییییییی...
تو هم...

صمیم چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:13 ق.ظ

نوشی چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:57 ق.ظ

سر افراز نمودید.بنده نواری کردید...خوشحال شدیم باز هم تشریف بیارید. از نظر قشنگت هم ممنون

اختیار دارین شما خانوم خانوما..اینا چه حرفیه...چشم حتما...منم خوشحال شدم...
خواهش عزیز...

نسی جوون چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:26 ب.ظ

به نام خدا
سیلااااااااااااااامممممممممممممممممم
خوفییییییییییییییییییییییییی؟
بازم مرسی..........
الان چند روزی هست که حالم بهتره..........
ولی خدایی نمی دونم چی بنوسم:دی
حالا اگه مخم قد داد می نویسم:دی
تو چرا آپ نمی کنی.........؟(دو روز اومدم جو گیر شدم):دی
یا حق!

...
سیلامممممممممممممممممممم گل خانوم...
خوفم میسی...
خواهش عزیز...
خداروشکر که حالت بهتره..خوشحالم...
خندهه..هرچه میخواهد دل تنگت بنویس...میم میخونم من یکی..
ایولللل...پس منتظر میمونم مخت قد بده...:دی
امشب ایشالا...اختیار داری خانوم..من خوشحال میشم...
فعلا..یا حق...

سحر(میلی) چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:21 ب.ظ

خوندم علی جون !ممنونم !!

امروز سرم خلوت شد اومدم !۱ ولی با این برنامه ایکه من میبینم عمرن بتونم تا ۲ ماه دیگه از امروز به بعد بیام!!!!!!!!!

مخم داره منفجر میشه !!!!!!!
ببخشید دیر اومدم اما کنجکاویم مگه گذاشت !! اینقد دوس داشتم بینم سفر شه طور بودی!!!!!!!!!! ولی به نیت و قصد مشهد ببین کجاها که نرفتین سر از گرگانم در اوردین :دیییی
خوب دیگه من برم فیزیک بخونم فردا امتحان داریم!! (گریهههههههههه گریهههههههههههه)

بابای علی جونم!!

مرسی سحر خانومی...خواهش...

ایوللل خوشحالم کردی...اوه اوه..بابا بیخیال شو یخورده...اینطوری درس میخونی چشمت میزنانا حسوداها..من گفته باشم...

همینه دیگه..وقتی میگم گیر میدی همینه...
خوب کاری کردی عزیز...مرسی..اره دیگه..:دی..تازه هنوز خوبه..اونوقتا ۱۵..۲۰ روز میرفتیم کل شمال رو میگشتیم...:دی

اخیی.موفق باشی عزیز...زیادم به خودت و اون کتابا گیر نده...گری هم نکن..افرین دخمل خوب...

فعلا عزیزم...

نگین چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:48 ب.ظ http://ariai.blogsky.com

سلاااااااااممممممممم ژیگولو جون جونم
خوبی عسیسسسسم؟
منم دلم تنگولیده بود
ببین دقیقا چشمام در اومد بسکه خوندممممم
خدا لعنتت کنه (زبوننننننننن)
نه نکنه....شوخی کردم
یه خرده اسمایلی بذار تنبل که خوشمل تر بشه...
منم چشمام در نیاد..میام میکشمت که سرم درد گرفت (نیش)
برا من دعا کردی؟
میگم هاااا..
ژیگولو رو میشناسی؟
خیلی پسر خوبیه فقط نمیدونم شرااااا یه خرده بی سواده
لال از دنیا نمیری جوش نزن
من پ.ن ۵ میخواممممممممممم
میخواممممممممممممممممممم
نذاری خودم میکشمت (نیش)
اگه بخوام آمار بگیرم تو وبلاگت شاید نزدیک به ۲۰۴۰۵۸۹۶ اینقدر جمله با مضمونه کامیم خراب شده پیدا کنم (نیش)
من برم که الانه کتک بخورم

الفراررررررررر

سلاممممممممممممممم نگین خانومی جونم...
خوبم عسیسم..مرسییی....
اخی..من بیشتر...
خدا نکنه نگین خانومی...
ایشالا...:دی
خندهههه...
گذاشته بودم به خدا..این وورد لعنتی همه چیو خراب کرد منم دیگه حوصلم نشد بزارم..
خدا نکنه...بیا بکشم نگین..من اماده ام...
اره به خدا..شدیدا..واسه همه..تو که دیگه جای خود داری نگین خانوم گل...
چیه عزیزم..بگو...
ژیگولو رو...هوممم..صب کن فک کنم..اره میشناسمش...خب؟؟
خندههه..به خودم رفته اخه همه چیش..:دی
نه دیگه جوشه رو زدم..زودترم که نیومدی بهم بگی که من نزنم که...
اخییی..نداریم خب..حالا واسه خاطره عزیز نگین خانومی عزیز امشب یه پی نوشت ۵ هم میزارم...
واسه خاطر نگین خانومی = ترس از کشته شدن توسط نگین خانومی..خندهههههه
خب خراب شده دیگه..من میانگین بگیرم روزی دوبار کامپوترم خدابه..:دی
نه بابا..کی جراتشو داره...:دی

بیا اینجا دخترم..فرار نکن..بیا اینجا پیش داداش...(چشمک)...

بهاره پنج‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 ب.ظ http://2khtare-khorshid.blogfa.com

آره خفن خوشم اومد! خیلی باحال بودش! :))

در ضمن من تهران نیستم! بابا ژیگولو چت شده! من می گم برادرم از ما جدا شده، رفته تهران ! حالا می شه خودم تهران باشم؟؟!
زیادم آرایش نکردم بخدا!‌:D

ایوللللللللللللل..به سلامتی..

راسشت میگی..نمیدونم چمه..گیجم خیلی اینروزا...میدونستم تهران نیستی ولی نمیدونم چرا یهو فک کردم تهرانی وقتی کامنت میزاشتم برات..شرمنده...
میدونم..راست میگی اینو..:دی

ستاره جمعه 6 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:18 ق.ظ http://setayesh2000.blogsky.com

سلام عزیز
مرسی از اینکه به خلوت تنهایی ام سر زدی .....
آپ کردم ....
وقت کردی یه سر بزن ضرر نمی کنی ...
فدات ...

سلامممم عزیز...
خواهش میکنم...
اهان..اودم دیشب فک کنم...مرسی خبر دادی...
خدا نکنه..مرسی...

مرجان جمعه 6 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:00 ب.ظ http://myn.blogsky.com

سلام ژی ژی جونم
باز سایه منو گیگیلیو از دور دیدی روده درازیت گل کرد ؟ :دی

زیارت قبول ژی ژی جونم .... خوب کیف کردیا ؟ آخ آخ من میدونم که وجوده بچه توی مسافرت مصیبته ... ماه هم یه بار رفتیم مشهد با خواهرم اینا ، بچه خواهرم دیگه اعصاب واسمون نذاشت

حالت خوبه ژی ژی ؟ دیگه مریض نیستی ایشاا... ؟ کامی چطور ؟ بالاخره درستش کردی یا نه ؟

شاد باشی ژی ژی
یادت باشه ایندفعه نکشتمتا ! :دی

بابای

سلامممممممم مرجان خانومی عزیزم...
اره دیگه..نبودی که منم شیر شدم..:دی

مرسی..قبول حق...اره حال داد..بد نبود...ایوللل که درکم میکنی تو..میفهمی چیکشیدم من..:دیدقیقا..اره...

حالمم بد نیست..گاهی خوب..گاهی بد..میگذره...نه مریض نیستم..ایشالا...اره کامی رو درستش کردم..فعلا که درسته هنوز...

ممنونم..تو هم همیشه شاد باشی و سر حال..مرسی عزیزم...
باشههه..:دی

فعلا عزیز...

شیرین شنبه 7 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ب.ظ http://www.shirinlife.blogfa.com

سلام
هستیم زیر سایه ی شما...فکر کنم فردا بتونم آپ کنم. مرسی که به یادمی. نماز و روزه ات قبول داداش عزیزم.بای.

سلام شیرین خانومی عزیز...
ایشالا که بتونی اپ کنی..منتظرتم...خواهش عزیز...
ممنون..قبول حق..مرسی عزیز...فعلا...

صمیم یکشنبه 8 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:25 ق.ظ

جان دلم عزیزم...

بگو صمیم خانومی گلم...

سامیه یکشنبه 8 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:29 ق.ظ http://www.tintinior.persianblog.com

سلام ژیگولو خان اووووووووووووووووووه چه دردسری .. باور کن اگه من بودم کیسو رو سر کیبوردو جفتشونو با هم رو سر مانیتور خراب میکردم!!(نیشخند) آها داشت یادم میرفت..اومدم بگم ما اگه به دوست گُلی مثه شما سر نمیزدیم واسه این بود که خیلی خیلی سرم شولوغ بود .. خبر داری که ..یه آجیه کوچولو به خانوادمون اضافه شده(لبخند) .. تازه من انقد فوضولم که از خوندن یه دفتر خاطرات مجانی فوقولاده لذت میبرم .........

سلاممممممممممممم سامیه عزیزم...کجایی تو معلومه؟؟
ایوللل که اینو خوب اومدی..چند دفعه هم تا مرز همین کارایی که میگی پیش رفتما ولی خب فک کردم دیدم نع...باز یه بلایی بدتر سرم میاد باید برم یه نو شو بگیرم..اینشد که نکردم...:دی
نه خبر نداشتم..جدی؟؟؟

واقعا یهویی ذوق مرگ شدم..چه اتفاق جالبی واقعا..یادمو به دنیا اومدن ابجی کوچولوی خودم افتاد...مبارک باشه قدمش...به سلامتای و خوشی...خدا نکنه اینا چه حرفیه...خوشحال شرم هنوز فراموشم نکردی عزیز..مرسیی...

مونیکا یکشنبه 8 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:49 ق.ظ http://alma7.blogfa.com

آقا می شه محض نموه یکبار کوتاه بنویسی؟بخدا من یکی که چشم و چالم دراومد. بابا رعایت سن مارو بکن ها
خوبه خودت به ما می گی فسیل
خوش باشی

سلاممممممممممممم مونیکا خانومی عزیز...
حالا یه بار ما یه اشتباهی نوشتیم تو هی مارو بزنا...گریههه...:دی
اره دیگه کوتاه هم مینویسم..به روی چشم.اصن هرچی مونی خانومی بگه..:دی
اختیار دارین بانو..اینا چه حرفیه..تو مگه ۱۴ سالت بیشتره؟؟ بابا ما یه ق ل ط ی کردیم یه دفعه نمیدونستم که تو همسن اونی که من گفته بودم بودی که..:دیب...

چشممم...

ممنونم و مرسی که هنوز فراموشت نشدم...

نیکو دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:50 ق.ظ http://banoo-b.persianblog.ir

سلام ژیگو لو خان
خوبی ؟ چه خبر حالت بهتر شد ..............
هنوز پست جدیدت رو نخوندم می خونم ............
فقط خواستم حالت رو بپر سم زیارت و نماز روزهای شما قبول باشه در ضمن من برات کامنت گذاشتم چند روز پیش ولی کامنتم نیست ؟!!!!!!!
مو فق شاد باشی

سلامممم عزیز...
بد نیستم.مرسی...حالمم خوبه اره...مرسی...
اها.باشه عزیز هروقت تونستی بخونش...
ممنونم و مرسی که به یادمی..مرسی عزیز...
ممنونم..قبول حق...
به همین اسم نیکو؟؟ نه عزیز نیست..من همه کامنتمو تایید میکنم و جوابمم میدم ولی کامنت تو نبود که..حتما ثبت نشده..ببخشید دیگه...ممنونم به هر حال...
ممنونم..تو هم شاد باشی و موفق همیشه ایشالا...

نگین دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ب.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام ژیگولو جونه خودم
خوبییییییییییی؟
نمیخوای آپ کنی؟
بابا تنبل...
نکنه کامیت هنوز خرابه؟
زود باش
خبری باز ازت ندارم...
کجا رفتی دوباره؟

سلامممم نگین خانومیه عزیزم...
ممنون..بد نیستم...
اپم میکنیم.شاید امشب شاید فردا شب...
تنبل شدم راست میگی..:دی
نه کامیم چشمش نزنم هنوز سالمه...
چشمممممممم...
یکم بی حوصله ام و کلافه..هستم همینجاها...
میام پیشت عزیز...مرسی...

باران دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:28 ب.ظ

اوهووووووووووووم
یا اله....
جناب ژیگولو خان جان نمیخوایین آپ بفرمایین؟
خیلی تنبلیییییییییییییییی علی
بازم منتظریم


بهههههههههه باران خانومی گلم..بفرما تو بفرما..بابا اینجا خونه خودته عزیز این کارا چیه میکنی تو..بیا تو...
چرا عزیزم.امشب شایدم فردا شب...
میدونم..:دی
ببخش به خدا..میام حتما...مرسی عزیز به یادمی..بوس..

آرامیس سه‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ق.ظ http://mem00l.blogsky.com

سلام بابا ای ول کلا از اینکه اشتباهاتتو قبول داری خوشم میاد


در مورد پی نوشتات میگما ما که از این جنبه ها نداریم

والـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا بخدا


دوستی یه حادثه و جدایی قانون است. بیا حادثه آفرین و قانون شکن باشیم


راستی آپ زدم میبینمت

سلام ارامیس جان عزیز...
مرسی...

اختیار دارین شما خانوم خانوما...اینا چه حرفیه..

چقد قشنگ و باحال بود این جمله..مرسی عزیز..

چشم حتما...

ستاره سه‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:06 ب.ظ http://setayesh2000.blogsky.com

سلام دوست عزیز
طاعات و عباداتت قبول باشه
عزیزم من تو رو لینک کردم البته با اجازه ....
ضمناَ آپ کردم . خوشحالم می کنی یه سر بزنی ...
منتظرتم / فدات ....

سلاممممممم ستاره خانوم گل..
ممنونم..قبول حق...
مرسییییییییییییییییی...منم لینکت میکنم اگه نکردم تا حالا...مرسی عزیز...
الان میام عزیز...
خدا نکنه..میام الان...

امیر۳d سه‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:31 ب.ظ http://3dseen.blogfa.com

همیشه از نوشتن ژست هایی به این طولانی میترسیدم ولی وقتی نظرات رو دیدم ترسم ریخت! پس یه مرسی جانانه!

ترس؟؟ واسه چی..بابا ترس نداره که..:دی

اهان...خب به سلامتی...ممنونم..مرسیی به خودت امیر جان...

گیلاس(منظ) چهارشنبه 11 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:01 ب.ظ http://monzo.blogsky.com

سلام
خوبی تو؟!!
گفته بودم تا پست بعدیت نمیام! ولی خدا رو شکر من مرد نیستم که مرد باشه و قولش!!
خیلی وقت نیست که آشنا شدیم( به قبلش کاری ندارم!)
ولی این که نیستی نگرانم کرده! گفتی کامیت هم که سالمه!
پس چی شده که این همه وقت ....
دلم هم برات تنگ شده! دیگه هم نه بهت میگم پدر بزرگ و نه بابا! تو داداشی گل خودم هستی.. قول میدم!!!!!
فقط یه سوت بزن که ازت با خبر بشم..
قربونت

سلام گیلاس خانوم...
خوبم میسی...
بازم خداروشکر..ولی مردا هم بعضی وقتا زیر قولشون میزنن..تو هم کار خوبی کردی..خیلی خوشحالم کردی عزیز...
اخییی..ژیگو نباشه تو نگران شده باشی گیلی...ببخشید..خودم با خودم مشکل پیدا میکنم بعضی وقتا ولی هستم..بادمجون بم افت نداشته حالا یزدیشم افت نداره میگن..:دی
منم همینطور عزیز...تو هرچی دوست داری بهم بگو گیلی..هر جور راحتی صدام کن..اصلا اشکالی نداره...
سوتتتتت..الان میام تو خونتم یه سوت میزنم...مرسی و ببخش نگرانم شدی...
فعلا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد