نیدونم...

سلام بچه ها...خوبین؟؟

الان یه حسی دارم که خودمم نمیفهمم چیه؟؟هم دلم گرفته هم نگرفته...هم خیلی غمگینم حس میکنم هم حس میکنم یه شادیه کوچیک ته دلمه که نمیدونم واسه چیه...هم پر از انرژی هستم و هم خالی...هم راضی هستم و هم ناراضی...

بیخیال..کلا مث حیوون گوش بلند چهار دست و پا چشم قشنگه تو گل گیرم...

خدایی چشم الاغ رو از نزدیک دیدین؟؟خیلی خوشگله..خیلی...به نظر من البته...و دور از جون چشم خشگلای حاضر در اینجا...

از چی بگم و از کجا؟؟ نیدونم...

خدا خیرش بده اونی که واسه اولین بار این کلمه دوست داشتنیه نیدونم رو انداخت سر زبونم..دوسش دارم این کلمه رو...

خب بزار از یکی دیگه از اون شانسای خوبم رو واستون تعریف کنم...

ما : من و پسر خاله مشنگه و پسر عمه متفکره ۵ شنبه شب به قصد تهران عزم سفر همی کردیم ...اقا این پسر خاله ما همونی که گفتم واستون قبلا که اومد عمه مارو برداشت اره همون..نه اینکه تو کار مبل و دکراسیون ایناست گفت بیا بریم حسن اباد تهران دو دست مبل بیاریم..منم که پایه رانندگی و جاده و این حرفا گفتیم باچه...خلاصه ۵ شنبه شب ساعت ۱۱ حرکت کردیم که دیگه طبق محاسبات بنده باید ۶ صبح تهران میبودیم که بنا به خوش شانسی های فراوون ساعت ۱۲ ظهر رسیدیم...خلاصه ۳ نفری جلو وانت بابا و گازشو گرفتیم به سمت تهران...اقا همینجور اومدیم و خوبم بود نه خوابم میومد نه هیچی..این اقایونم که مسخره بازی و حرف و خلاصه خوب بود تا رسیدیم کاشان..الهه جز جیگر بگیره این کاشان که شده واسه من یکی همش بد بیاری...ساعت یه ربع به ۴ صبح رسیدیم کاشان داشتیم دنبال پمپ بنزین میگشتیم که یهو دیدیم ااااا..یه صداهایی انگاری داره از ماشینه میاد..محلش نذاشتیم..خلاصه دیدیم..نع..بیخیال نمیشه همینجور داره صداهه بلند تر میشه و دنده های ماشینم دیگه جا نمیره..ای خاک عالم..حالا چیکار کنیم..خلاصه با هزار مکافات و مهندسی بنده و بقیه اقایون به این نتیجه رسیدیم که گیربکس ماشین هوتوتو...فقط دنده ۱ ماشین خوب بود راه میرفت ماشینه بقیه دنده ها سرویس شده بودن همچین اساسی..حالا چیکار کنیم چیکار نکنیم..حالا صبح زود جمعه..شهر مذخرف کاشان..هیچی گیر نمیومد..خلاصه با همون دنده یک رفتیم ۲۰ کیلوتر بالاتر شهر مشکات اونجا با اینکه مث یه روستا بود تقریبا دیدیم اوه..چیزی که فراوونه مسجد...گفتیم خب حالا حداقل یه کار مثبت انجام بدیم..رفتیم دم یکی از مسشجدا و ماشالا مسجده هم باحال بید..دستشویی نداشته بید...خلاصه یه شیر اب پیدا کردیم وضو گرفتیم یک نماز جماعتی هم زدیم تو رگ(ببخش خدا جونا..حال کردم یهو اینجوری بگم)..خیلی مسجده بزرگ بودا ولی خب صبح زود بود حدود ۱۵ نفر اومده بودن واسه نماز صبح..اونم همشون بالای ۵۰ سال..اقا اینا یه جورای عجیبی بهمون نیگا میکردن که نگو...خلاصه بیچاره نمیدونم ترسیده بودن ..خوششون اومده بود..نمیدونم چه حسی داشتن..خلاصه خوب بود..ولی دیدیم نباید بیشتر از این بمونیم که زنگ میزنن ۱۱۰ هشون ..اومدیم دم اتوبان گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم..نه میشد با این ماشین دیگه برگشت یزد ۴۵۰ کیلومتر فاصله بود و نه میشد اونجا موند...خلاصه با ترس و لرز زنگیدیم به بابا جان محتررم..ساعت ۵/۵ صبح جمعه...بابا رو از خواب بیدار کردیم گفتیم بابا جان ماشینت دلش به شدت هوای ع ل ی مکانیکو کرده(اوستا ع ل ی مکانیک دائمی مونه)بابام : باز چیکار بر سر ماتشین اوردی؟؟ به من چه اصلندشم.خودش یهو دلش تنگ شد واسه مکانیک...خلاصه بابام گفت حالا همونجا وایسین تا من برم مکانیکو پیداش کنم و خبرتون میکنم..مام گفتیم چشممم..منتظر ماندیمممم..اقا حالا خوابمون گرفته..۳ نفر جلو ماشین..نمیشه تکون خورد بیرونم هوا سرد..خلاصه یه ساعتی نشستیم تا زنگیدن بابا جان و گفتن واسکازین(روغن دنده)پیدا میکنین و میریزین تو گیر بکسش خوب میشه..حالا صبح زود جمعه تو ایسن ده واسکازین کجا بیارمممم..خلاصه با همون دنده یک سرعت ۱۵..تا ۲۰ کیلومتر همینجوری اومدم تا قم...حدود ۷۰ کیلومتر...حدود ۴ ساعت شد...دیگه قم یه تعویض روغنی پیدا کردیمو روغن ریختیمو بعدش بهتر شد و یخورده دیگه صدا میکرد ولی از حوصله و وقت اینجانب دیگه خارج بود که بخوام مراعاتشو کنم خلاصه دیگه ساعت ۱۲ رسیدم وهن اباد تهران..مبلا رو زدیم شد ساعت ۵/۱ حرکت کردیم..دیگه اینقد خسته بودم که گفتیم تهرانو بیخیال ایشالا دفعه بعد دوباره حرکت کردیم به سمت یزد..تو اوتوبانم که ماشالا از بس خوب بارا رو بسته بودن دوبار طنابا باز شد و مجبور شدیم وایسیم..اونم کجا..کنار اتوبان به اون شلوغی..خدایی خیلی شلوغ بود همه که ماشالا عند سرعت میرفتن دیگه..یه بارشم یخورده از بارامون ریخت وسط اتوبانکه بعد مقادیری خوردن ف ح ش دوباره بستیمشون و ایندفعه جوری بستیمشون که دیگه تکون نخورد تا خود یزد...خلاصه دیگه همینجوری اومدیم تا ساعت ۶ بعد از ظهر دوباره رسیدیم کاشان..حالا همهمون خسته..من از همه بدتر..با اون ماشین خراب رااننگی کردن..خلاصه یه قدم داشتیم تا سرویس شدن...یه نیم ساعتی استاحت کردیمو بعدم چون از دیشبش چیزی نخورده بودیم وایسادیم ساعت ۷ شام خوردیم و دوباره حرکت دیگه ساعت ۲ رسیدیم یزد..تازه میبد(۴۰ کیلومتریه یزد)بنزینم تموم کردیک که یه ساعتم معطل اونجا شدیم دیگه ساعت ۲ شب رسیدیم...خلاصه اینکه عجب سفری بود...

منم که از ۵ شنبه صبح ساعت ۹ که از خواب پاشیده شده بیدم تا جمعه...یعنی بامداد شنبه ساعت ۲ نخوابیده بودم..همشم رانندگی..خلاصه دیگه هیچی نمیفهمیدم.اصن نفهمیدم چه جوری رسیدیم یزد....این بود ماجرای سفر باحالاینجانبان...

حالا احتمالا پنجشنبه این هفته هم بیام تهران..اخه کار دارم هم من و هم اون دوتا قشنگا...نیدونم...البته ایندفعه احتمالا با ماشین خودم میام...اگه دوباره کاشان که میرسم یه کمرگش نشه ماشینه...

 

خب دیگه چی بگم؟؟

بازم نیدونم..اینروزا به شدت کم میخوابم یعنی نمیشه خوابید..شبا که خواب نمیرم صبححا هم که کار دارم باید پاشم و کارم نداشته باشم مامان و بابای محترم فچ میکنن من کار دارم صبح زود صدام میکنن..وقتی هم که بیدار شدم که دیگه خواب نمیرم..مشکل دیگه ای ندارما..فقط از ساعتای ۹...۱۰ صبح سردرد شروع میشه دیگه تا ساعت ۱۰...۱۱ شب.....میدونم میگرنیه سردردما..ولی خب..نیدونم کلا...

اینم بیخیال...

دیگه اینکه کسی میدونه این پرشین گیگ چه مرگشه؟؟ چرا عکسای منو اپلود نمیکنه لعنتی؟؟ ابرومو برد نامرد..میکشمشششش...

دیگه اینکه میدونم طولانی شده و شماها هم بیکار نیستین بشینین بخونین..ولی خب انگاری دست خودم نیست..عادت کردم نمینویسم..نمینویسم..وقتی مینویسم طولانی جات میشود...

میخوام سعی کنم هر شب اپ کنم..هر چند چند خط باشه و کوتاه..ولی میخوام اگه ذاتم بزاره البته و تنبلیه گل نکنه زیادی این روشو امتحان کنم..تنوع هم میشه خوبه..البته شماها هم نظرتونو بگینا..حتما حتما...

دیگه اینکه هیچی..برم تا با چوب چاقو ..بیل و کلنگ نزدینم...

خوش باشین همگی..مواظب خودتون باشین(قابل توجه اونایی که هی من میگم و اونا هی نیسن)...فعلا..یا حق...

 

پی نوشت ۱ : الان ساعت ۲:۳۰ شبه...

خوابم نمیاد..طبق معمول...فردا ساعت ۷ باید پاشم برم اموزش رانندگی..سه شنبه هفته بعد امتحان دارم..تپه..واییییی...خدا به خیر کنه..میدونم دفعه اول هیچکس قبول نمیشه..ولی خدا کنه حداقل دفعه دوم قبول بشم...

پی نوشت ۲ : نگرانتم ابجی..به خداها..اینقد با خودت لج نکن..با خودتو سلامتیت...

پی نوشت ۳ : اینو با توام خانوم خانوما..خودت میدونی..بیا برو مشهد..دلداریت نمیدم عزیز..بیا برو اونجا اروم میشی..اینجا هم ایشالا تا برمیگردی همه چی معلوم میشه و تکلیف خودتو میفهمی...

پی نوشت ۴ : تو دیگه حالمو نگیر شبی...باشه؟؟ باشه کمش میکنیم..ولی قطعش نمیکنیم..نمیتونم..باور کن...

پی نوشت ۵ : خسته ام...ولی خوابم نمیاد حس میکنم...

همه این ۵ تا رو همین الان نوشتما...چهارشنبه ۱۶ ابان هشتاد و شش..ساعت ۲:۴۱...فهلا...

نظرات 36 + ارسال نظر
نوشی سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:11 ب.ظ

یعنی می خوای بگی الان سالم رسیدیدن؟؟؟
این دفعه قبله حرکت ماشینو یه سرویسی کنید!!!گناه داره!!! شما رو نمی گما ماشینو می گم!!!بار که می زنید ۳ نفر هم که می چپید توش!!!می ترکه بیچاره

نیدونم..اره یخورده..:دی
سرویس کردیم ایندفعه هم..ولی این اقای تعویض روغنی یادشون رفته بوده واسکازینو نیگا کنن...خندههههه..چشم.ایندفعه دیگه ۳ نفری نمیریم..تنها میرم..

من سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ http://who-iis-who.blogfa.ir

ممنونم ژیگولو خان .. اسم شما رو زیاد تو کامنتها دیدم اما هیچ وقت نیومده بودم اینجا .. عجب سفر ژیگولویی .. عجب ماشین ژیگولو تری .. خسته نباشید از همه چیز .. امیدوارم سفر بعدی به همه ی اینجانبانتون بیشتر خوش بگذره .. ممنونم از کامنت .. آهنگ روی وبلاگم هم از محسن نامجو هست .. پدیده ی جدید ایران از نظر من البته .. شما هم موفق باشی .

سلام..خواهش میکنم...
اهان...اره دیگه...اره..همه چیش ژیگولویی بود...
ممنونم مرسی...ایشالا...مرسی...
خواهش میکنم...او..خب خب..اره..جالب میخونه..سبک جالبی داره...
ممنونم مرسی...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:18 ب.ظ

ااااااااااااااااااا! و این چنین ژیگولو و دوستان تهران رو کشف کردن!

دی دی دی دین...

وهن اباد بو گندو رو کشف کردیم..نه تهرانو...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:18 ب.ظ

حسن آباد یا یافت آباد؟! :))

بین حسن اباد و یافت اباد بود..یه روستایی بود..وهن اباد...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:20 ب.ظ

حالا خوبه مجبور نشدین برین همون جا مکانیکی که بعدشم ماشینو کلا بدین پرس! ( کنایه به بعضی از مکانیکی های کنار جاده!)

اره به خدا..شانس اوردیم هنوزم.عمرا من بدم ماشینو به اینجور مکانیکایی...

گیلاس(منظ) سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:29 ب.ظ

سلااااااااام بابا بزرگ جوون!! ( تقصیر خودته که به ما میگی بچه!! :دییی)

من میدونم حست چیه! هیچ کدوم از اینا که خودت میگی نیست!!!

حالا گل از کجا گیر آوردی که توش گیر کنی؟؟
یه دور از جون بزن پشتش!!! بعدشم دیگه خر تکراری شده! برو یه موجود دیگه باش!!
نگووووووووووووو! نمیدونم چرا به جک و جونور جدیدن آلرژی پیدا کردم! اسم حییون میاد یه جوریم میشه!! حالا تو داری چشماشو توصیف میکنی!واااااااااااااااااای!

نیدونم!!!

خیلی سفر خوبی بود! انشالله خدا هر هفته قسمتتون کنه!!
تا اینجا اومدی به ما سر نزدی برگشتی! این خود بسی سعادتیست عظیم!! نماز جماعت هم که صرف کردین! گوارای وجودتون! با دنده یک هم که رانندگی کردین!! کوفتتون بشه!! اینا همش برای حفظ سلامتتون خوب است هست! واسکازین هم که نوش جونش کردین!! هوش و استعدادتون توی طناب پیچی رو هم که آزمودین!! حالا همه اینا درست!!
ولی شما چرا ساعت ۷ شب شام خوردین؟؟ تا اونجایی که من فهمیدم شما وعده ای به نام ناهار نخورده بودین! پس اونی که شما خورده بودین ساعت ۷ ناهار است نه شام!!
باید ترتیب در همه جا رعایت شود عزیزم! به این معده نهار نداده شام بدی هنگ میکنه!!!!!!!!!! تازه اگر صبحانه هم نخورده بودی باید اول بهش بگی این صبحانه است! بعد ناهار ! بعد شام!!
کم خوابیت رو من میدونم باید چیکارش کنی!! حالا که راه حل کردم توی حلقومت میفهمی که با خودت نباید اینجوری کنی!! از این پس شما در تحریم به سر میبری!! به عبارتی دوری و دوستی!!!! حداقل وجدان من یکی که راحت میشه!! بقیش رو خودت میدونی...
خب یک جا دیگه آپلود کن! این همه سایت ! بهوووونه نیار!! من که از پرشین گیگ خوشم نمیاد! همیشه جاهای دیگه آپلود میکنم!

خییییییییلی خیییییییییییییییییلی خیییییییییییلی با این تصمیمت موافقم! هر شب آپ کنی خیلی خوبه! هر شب برای همون روز!!!! من که پایه ام! شاید خودمم این کارو بکنم!!

علی من ترقه دارم! نمیشه سیگارت و ترقه بندازم تو لباست؟؟ چوب و چماق در دسترسم نیست!!...

تو هم خوش باشی!!!!! تو خودت مواظب خودت باش! بقیه دلشون نمیخواد مواظب باشن!!! یه وقتا هم مواظبن ولی فکر کردن که مواظبن! ولی نبودن!!
بووووووووس بوووووووس
قربونت
شاد باشی همیشه

سلاممم گیلی جونم...(من کی گفتم ایا؟؟)
ااا..جدی؟؟ چیه حسم حالا که تو میدونی؟؟
گل تا دلت بخواد اینجا یافت میشه...
اوه...ببخشید..دور از جون همگی...اخه حیوونای دیگه یرزه عقلشونو به کار میندازن جایی گیر نمیکنن ضایع باشه...
اوه..اره راست میگی..میدونم..باشه نمیگم دیگه...
نه بابا..چیه از این دعاها میکنی تو..هر هفته زوده..دوهفته یه بار بکنش...
خب دیگه..از دیشبش که ساعت ۱۰ شام خورده بودم تا فرداش دیگه هیچی نخورده بودیم..چون هوا تاریک بود فچ کردیم حتما اسمش شامه..نیدونم..ولش کن بابا..معده که نمنیفهمه کی بوده که...

نهههههههههههههههههع تو یکی فقط جون من نخواسته باش این مشکلمو حل کنی..نه بابا تو نمیخواد عذاب وجدان داشته باشی عزیز..من تنهای تنها هم باشم بز ساعت ۳ به بعد خواب میرم...

حوصله ندارم..ادس جایی دیگه هم ندارم اخه...
ایوللل..تو اگه پایه باشی باهم شروع میکنیم.که تنبلی هم فشار نیاره بهم و از زیرش در برم...

ترقه؟؟ میترسم اخه..باشه چون تویی اشکال نداره..:دی
ممنونم..من هستم..مواظب خودم..شماها نیستین منو حرص میدین...
نیدونم..

بووووس..بووووسسس...
فدات..
تو هم شاد باشی همیشه..فهلا...

باران سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:37 ب.ظ

اوللللللللللللللللللللللللللللل
بکشین کناررررررررر همگیییییییییی
بوقققققققققق بوقققققققققققققققققق بوقققققققق

ایولللللللللللللللللللللللللل..اره اولی تو...ایوللللل...
مگه با شماها نیست..برین کنار دیگه..این اول بوده الان دیر رسیده..الانم اوله...بفرما خانوم خانوما...
اوه..چه بوقای خفنی هم میزنه..:دی

باران سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:43 ب.ظ

اوههههههههههه علی کی بخونه این همه رو
من بالا رو میدونستم پایین رو خوندم
هر شب آپ کن اینجوری نشه
یکی نیست بگه به تو چه:دی
مواظب خودت باش
فعلا....بازم میام

نیدونم..:دی
ایوللل..میگی تو اولی..راستم میگی دیگه...:دی
ایشالا..اگه تنبلی نکنم میخوام همینکارو بکنم...
چی رو به من چه؟؟ همه چی به من ربط داره الان...تو یکی پروندت از همه خرابتره ها..ها..حواستو جمع کنا...
من هستم..تو باش...
فهلا عزیزم..مرسییییییییی...

نیلوفر چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:04 ق.ظ http://hormozgangagool.blogfa.com

سلام ژیگول. خان اولین بار می یام اینجا ولی خوشمان امد

بازهم بنوسید تا بفیضیم

اگه بیای طرف ما خوشحال می شویییییییییییییییییییم

سلام نیلو جان...

شما لطف دارین بهم عزیز...

چشم...

چشم..حتما..میام خدمتتون...ممنونم از سر زدنت...مرسی...

من چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:31 ق.ظ http://who-iis-who.blogfa.ir

ممنونم از دوستی ..
چه خوب که گیلاسی عزیز هم سبب ساز شد ..
حالا یادم اومد که کجا زیاد دیدم اسم شما رو ..
کامنتدونی وبلاگ نیاز ..
یا همون تپه مورچه ..
مرسی از لینک ..

خواهش عزیز...باعث خوشحالیه...
اره واقعا...
ااا..کجا؟؟
اهان..نیاز عزیز...
تپه موچه دوست داشتنی...
خواهش عزیز قابلی نداشت...

بنفشه چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:16 ق.ظ

سلام
خوبی؟
چه باحال.. سفر پر ماجرایی بوده
ایشالله هفته دیگه خواستی بیای خبرمون کن
گاوی گوسبندی شترجاتی ماموتی چیزی بکشتونیم براتون

ایشالله که قبول میشی
ببین برای خوابت هم برو دکی بهت ارامبخش ضعیف میده که بتونی بخوابی و بهش هم اعتیاد پیدا نکنی البته این بی خوابی ها بیشتر برای اضطرابه


مشهد؟؟؟
دلم میخواد برم اما نمیدونم چرا نمیشه
فک کنم امام رضا دوس نداره منو ببینه
پی نبشت ۴ واسه کی بید؟
مشکوکی هاااااااااااااااااااااان

سلام بنفشه جونم...
مرسی...تو خوبی؟؟
اره..من همیشه سفرام پر ماجرا میشه خود به خود...:دی
چشممم حتما..ولی اینهفته که نشد..هفته بعدی حتما میام...
خجالتم نده خانوم خانوما...

مرسی عزیز...
نمیخوام..خسته شدم از دکتر و دوا...

اره گفته بودی بد جور دلت هوای مشهد و کرده...
چراا..امام رضا خیلی هم دوست داره ببینتت..خودتم کمک کن..ایشالا جور میشه میری دلت باز میشه حال و هواتم عوض میشه...

واسه یکی دیگه از ابجیا بید..نه بابا کجاش مشکوک بید...

زری چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:39 ق.ظ http://respina00.blogfa.com/

سلام خوبین هفت قدم هم بیا اینجا یه سر به من زن ...

سلام خانومی..

چشم.حتما..مرسی...

زری چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:42 ق.ظ http://respina00.blogfa.com/

کو نظر من

تاییدی بود خانوم خانوما.. اینه هاش...

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:11 ب.ظ

این آبجیه کیه؟؟!!

با کی بودی :دیییییییییی؟؟!!


زود باش شفاف سازی کن !!

غششششششششششش!!

کدوم ابجیه؟؟

:دی...

شفاف سازیییی میکنیممممم

:دی..خنده...

اقلیما چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:04 ب.ظ

سلام بر جیگولو!!!!
خوفی؟
این 5 پی نوشت چی چیه؟
اون خوشحال ته دلت ماله منه!!!(اینکه دوست خوبی مثه من داری)
راستی دستتو چی کار کردی؟ همون مریضه!!!
در ضمن آپ هر شب خیلی خوبه ،خوبیش اینه که پستات اینقده طولانی نمی شه!!
خوش باشی.
فعلا بای تا های

سلاممم اقلیما خانومی...
خوفم.میسی...
نوشتم که چیچیه دیگه..شفافه...
اره دیگه..پس چی...دوست خوب و عزیزی مث اقلیما خانوم گل...
دستم؟؟ همونجوره هنوز..اینقد دردو مرض دیگه دارم که دستم دیگه هیچی نیست واسم...
اره احتمالا.هنوز که شروع نکردم.ولی شروع میکنم..حتما...
تو هم عزیز...
فعلا...

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:16 ب.ظ

[گل][گل][گل][گل][گل]

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت حیرانیم را حس نکرد ...
در میان خنده های تلخ من
دیده ی بارانیم را حس نکرد...
در میان آشنایان هیچ کس
غربت پنهانیم را حس نکرد...
آنکه با آغاز من مانوس بود
لحظه ی پایانی ام را حس نکرد

[گل][گل][گل][گل][گل] sar bezan ,, bedrood

afshin, germany چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:16 ب.ظ http://rooidad.persianblog.ir

[گل][گل][گل][گل][گل]

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت حیرانیم را حس نکرد ...
در میان خنده های تلخ من
دیده ی بارانیم را حس نکرد...
در میان آشنایان هیچ کس
غربت پنهانیم را حس نکرد...
آنکه با آغاز من مانوس بود
لحظه ی پایانی ام را حس نکرد

[گل][گل][گل][گل][گل]

ممنونم..شعر قشنگیه..مرسی..

ممنون از سر زدنت و گلها...

گیلاس(منظ) چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:23 ب.ظ

نمیتونی!!
باور کردم!!
...
...
...
...
فهمیدی؟؟

اره به خدا..نمیتونم...
یعنی باور نمیکنی؟؟
...
...
...
...
اره میفهمم..ولی بازم نمیتونم...باور کن...

ستاره چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:49 ب.ظ http://setayesh2000.blogsky.com



بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم ...

و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان
مرگ در حنجره سرخ گلو می خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت پراکسیژن مرگ است

رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود

سلام ستاره خانومی عزیز..

خوبی؟؟

مرسی..عجب شعر قشنگی..ممنونم...

دایانا چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:03 ب.ظ

سلاممم.خوبی؟خیلی خوشحالم که هنوزم مثل اون وقتها هوای همه رو داری.منمدلم خیلی تنگ شده.دیگه اصراری به ننوشتن ندارم.اما اینقدر ازش دور بودم که به نداشتنش عادت کردم.ممنون از لطفت.

سلامممم دیانا خانومی گل...مرسی..تو خوبی؟؟
خواهش میکنم عزیز..منم خوشحام اومدی اینجا..دلم تنگیده بود واست...خداروشکر..عجب خبر خوبی..پس شروع کن دیگه..شروع کن که منتظرم...
نه عادتو ترک کن..منتظرتما...

شهرزاد پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:53 ب.ظ

سلاممممممممممممم ژیگولی :
چه طوری عزیز؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چه سفر پر ماجرایی!!!!!
بیچاره ماشینه:))))
ایشالا رانندگی هم قبول میشی....
یه قرص خواب بنداز بالا تو که اینقدر بد خواب شدی شبا راحت بخوابی البته با دوز پایین یا یه قرصایی هم هست که فکر آدمو راحت میکنه و باعث میشه راحت بخوابی....
برو دارو خانه راهنماییت میکنند....
یا اصلا جرا دکتر نمیری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعدا به مشکل بر می خوریاااااااااااا
مواظب خودت باش
فعلا.......

سلامممم شهرزاد خانومی گل...
مرسی..بد نیستم گلم..
اره..چه کنیم دیگه...:دی
خندههه..ارههههه...
مرسی ممنونم...
نه..من قرص خواب نخوردش دیوونه هستم..دیگه وای به حال روزی که قرصم بخورم..میدونم چی رو میگی..ولی خسته شدم از دکتر دوا..بیخیالش...

..
چشم خانومی..تو هم مواظب خودت باش شهرزاد جان...
فعلا...

منا پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:19 ب.ظ http://www.man-o-del.blogfa.com/

سلام خوبی؟
پی نوشتات جالب بود
همش جالب بود ولی اونا بهتر بود

سلام منا جان عزیز...
مرسی خوبم...
اهان..مرسی...
مرسی عزیز...

باران پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ب.ظ

سلامممم
با آپ تا یه مدت دیگه
خوشحال میشم بخونی
مواظب خودت باش
بای بای

سلامممم باران خانومیه عزیزم...
اره خوندم..ناراحتم...
چشم..تو هم باش عزیزم...
فعلا...

نگین پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:48 ب.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام علی جونم
خوبی؟
تو خودت تکلیفه خودتو میدونی؟
تو هوا گیر کردی
نمیدونی باید بری بالا
یا باید بیای رو زمین هان ؟
دلت گرفته یا نگرفته؟
هنوز جمعه نشده هاااا
جمعه فرداهه؟
بذار حمعه شه بعد همه با هم دوستان همه با هم دلمان بگیرد (نیش)
به خودت سخت میگیری
میدونم نمیشه
خودمم دلم میگیره
ناراحت میشه
ولی خودمم میدونم نباید سخت بگیرم توام میدونی ولی نمیشه
میشه ولی سخته
ولی تو سخت تری
۱۰ بار باهات حرف زدم
اما بازم کاره خودتو میکنی
زبونننن

سلاممم نگین جونم...
مرسی..تو چطوری؟؟
نه دیگه..مشکله اصلی همینه..اگرم بدونم نمیشه که انجامش بدم...
اره..دقیقا...
اره...نمیدونم...هر جاش یه اشکالی ایرادی گیری چیزی داره...
دلمم که همیشه گرفته فچ کنم...
اره فردا که دیگه روزشه..
یا علی..پیش به سوی جمعه بچه ها...:دی
سخت میگرمو دارن همش سر کوفتم میزنن وای به حال روزی که بخوام سختم نگیرم...
سعی میکنم که سخت تر باشم..اره میدونم..یاسن میخونی احتمالا..خندهههه...:دی
فردا جمعه هست..بیا دلمون نگیره نگین..باشه؟؟
مرسی...

من پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 ب.ظ http://who-iis-who.blogfa.ir

من هم خیلی زیاد میگم نیدونم .. امروز هم هیچی نیدونم ..

اره..چه جالب...ادم بعضی وقتا واقعا یه طوری میشه که یه روز اصلا هیچی نیدونه و دلشم نمیخواد بدونه اصلا...

مرسی...

ریحانه پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:22 ب.ظ http://reyhan274.blogfa.com

در مورد چشمای الاغ باهات هم عقیده ام !!

ایوللللللل..بزن قدش ریحان خانومی...:دی

شهرزاد جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 ق.ظ

سلامممممممممممممممم ژیگولی جون:
چه طوری؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه هرکی قرص خواب میخوره دیوونسسسسسس؟؟؟؟
وقتی بخوری ارومی در طی روز چون استراحتت کامل میشه و دیگه بی حوصله و پکر نیستی.....و به قول خودت دیوونه
ضرر نداره این طوری بعدا مریض میشی......این که به خودت نمیرسی و اهمیت نمیدی ضرر داره.....
آپممممممممممممممم بدو بیااااا
هر دفه میگی میام ولی نمیای.....
با دو بیااااااااااااا
قربونت
فعلا......

سلاممممممممممممممم عزیز دلم...
میسی...
نههه..نگفتم که هرکی...خودمو گفتم...
باشه حالا یه کاریش میکنیم..ممنونم راهنماییم کردی شهرزاد جان...
مرسی..باشه عزیزم...
چشممم اومدم...

من که هر دفعه میام که..یه دفعه فک کنم نیومدم..ببخشید ...
چشم...
فعلا عزیزم...

نوشی جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:57 ب.ظ http://nuchi.blogsky.com

یعنی شما تصدیق نداری و با ماشین می زنی به جاده؟؟؟؟؟
.
.
.
واقعا که!!!!

سلام نوشی جون...

خندهههههه...

اره دیگه بابا..ما اینیم دیگه..:دی

پایه یکمو دارم میگیرم عزیز...

مرجان جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:58 ب.ظ http://myn.blogsky.com

ماشاا... به روده دراز و نصفی ((=

خدا خفه ات نکنه باشه ؟ تو مگه قرار نبود ماشینتو بفروشی الاغ بخری منو گیگیلی هم ببری سواری ؟ :دی حالا واسه من جاده متر میکنی میری تهران مَک و مبل برام بیاری یزد ؟ به جون گیگیلی حلالت نمیکنم نفرینت میکنم ... زود زود حلقه امو پس بده سه طلاقهههههههههههههههه تمام ((=

خدا بگم چیکارت کنه ژی ژی مولک :دی
فداتت
بوس باقلوایی ؛)

ماشاا...به جونتون...:دی

الاغ دارم که الان دیگه..یه الاغ مشکی...تو و گیگیلی هم هروقت اماده بودین یه ندا بدین من میام دنبالتون...

چه کنیم و دیگه...تو کارشیم کلا ما...جاده رو میگما..:دی

اااااا چرا اخه؟؟
خندههههههههههه..نوچ..من مهریمو میخوام..نیدمممممم..:دی

هر کار دوست داری بگو خدا همون کارو بکنه...
خدا نکنه عزیزم...
بوسسسس...

شیرین یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:52 ق.ظ http://www.shirinlife.blogfa.ir

سلااااااام ژیگولو خان گل و بلبل
خوبی داداش؟ بابا یکی نیست به خودت بگه مواظب سلامتیت باش! داری خودتو از بین میبری که!!!!!
وای عجب سفری!ماشاءالله آدمو هوس میندازی!
واسه هر شب آپ کردنتم من یکی با اجازه ی بزرگترا بلـــــــه!
پس من امشب منتظر نوشته ی جدیدت هستم٬ فقط اگه ننوشته باشی...من و بچه ها میدونیم و تو!!!!!!
راستی راستی مواظب خودت باااااااااااش و بای...

سلامممممممممم شیرین خانومی عزیز..مبارکا باشه خانوم خانوما...از همینجا تبریک منو بپذیر تا بیام اونجا تو خونت...
مرسی عزیز..خوبم...
منن؟؟ نع..:دی

خندههه..کجاس ادمو به هوس میندازه این سفر من شیرین؟:دی
مرسیییی..ما تا یه نیتی میکنیم یه جامون پنچرر میشه..نتم مشکل پیدا کرده//درست بشه به روی چشم...

نه دیگه..گفتم که فعلا خرابه..درست شد چشمممم حتما...
اوه اوه..پس هوا ابریه شدید..:دی
چشم..تو هم باش عزیز..فعلا...

بهاره یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:39 ق.ظ http://2khtare-khorshid.blogfa.com

یاد مسافرت خودمون افتادم! من و پدرم چهارشنبه رفتیم تهران.ظهر حرکت کردیم با این حساب که دیگه ۹ رسیدیم که سه ساعتی دیرتر رسیدیم.وقتی اتوبوس برای شام نگهداشت مثل اینکه مشکل پیدا کرده بود.بعد که راه افتاد راننده داشت با موبایل حرف می زد به یکی می گفت دنده عوض نمی کنه...من هرجوری هست اینو تا تهران می برم ولی داره از کاپوتش دود می زنه بیرون...یکی از لاستیکامون در رفت...مثل اینکه بوفه آتیش گرفته...من خودم رو می رسونم تهران... !!!‌دیگه فکر کن با چه روحیه ای ما رسیدیم!!
فکر بدی نیست یکم کوتاهتر آپ کنی! (البته اینو بهتره کسی بگه که خودش کوتاه می نویسه!‌:D ) هرجوری بنویسی خوبه تو :)

سلاممم بهار خانومی...
ااا..خب؟
اوه اوه..اره کلا راننده های پایه یکو اتوبوس و اینا ماشینو هر جور هست میکشوننش..:دی..ولی واقعا اوضاع ماشینه خذاب بوده ها..سفرت مث سفر خودم بوده کلا..پر از جاذبیت..:دی
خندههه..اگه بتونم البته..ذاتم نمیزاره که کوتاه اپ کنم که..اونم که اره..یکی به خودت بگه..:دی
مرسی عزیزم...

ارغوان یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:25 ب.ظ http://www.harfayetanhayi.persianblog.ir

سلام خوبی؟ دیدم یک چند وقتی خبیری ندارم اومدم یک سلامی عرض کنم. خوب هستین ؟چطور هستین؟ در سلامتیه کامل به سر میبرین؟ هو :ـ)؟؟ امیدوارم همیشه لبت خندون و دلت شاد باشه . فعلا

سلاممممممممم ارغوان جان عزیز...مرسییییی تو خیلی لطف داری..مرسی ممنون..خوب کردی عزیز..منم وقت نکرده بودم بیام چند وقته..ببخشید...
هو..:دی..بد نیستم.خداروشکر...میگذرونیم..تو خوبی عزیز؟؟؟
ممنونم مرسییییییییی..تو هم ایششالا همیشه شاد باشه و موفق عزیز..ممنون بازم.مرسی...

عسل بابا دوشنبه 21 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ب.ظ http://man-o-babayi.blogfa.com

سلام

کلا یکی از حیوون های مورد علاقه ی من الاغه! البته ما آقا خره صداشون می کنیم!!


راستی! کسی تا حالا بهت گفته خیلی بی معرفتی؟ اصلا منو می شناسی؟

سلاممممممممم عزیز دلم..عسلی خانومی عزیزم...

ایولللل..اره حیوون جالبیه این خر..و به نظر من حیوون باهوشیه...فقط میخواد زیر ابی بره همش...تنبله..

اااا..جدی؟؟ شرمنده ام عزیز..به خدا گزرفتارم..ولی همیشه به یادتم باور کن..ببخشید..ولی باور کن از بی معرفتیم نیست که نیومدم..بخ خدا وقت نکردم..ببخشید عزیز..جبران میکنم ایشالا...

تو عسلی خانومی گل گلابی دیگه..مگه میشه نشناسمت عزیزم...

بهاره دوشنبه 21 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:59 ب.ظ http://2khtare-khorshid.blogfa.com

پس نظر من؟!‌:-w

اون همه خاطره تعریف کردم!‌بخدا بگی پاک شده یکی رو می کشم!!

اینه هاش عزیز..شرمنده من نتم خرابه دیر جواب دادم..نظراتت همینجاست...

نه عزیزم..پاک نمیکنم..حتی اگه فحشم بدی..

نگین سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ب.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام علی جونم
خوبی ؟
از دستم ناراحتی ؟
بهم گفته بودی جمعه بیا
ولی من نیومدم
ببخشید
نشد بیام
تا همین امشب
فقط چند شب پیش وامدم یه لحظه تائیدشون کردم و رفتم همین
وگرنه اگه میتونستم حتما میودم
هوارتا بوسسسسس
الان خوبی ؟
دلت که نگرفته روز جمعه ؟
بی خیال روز جمعه چون بی کاری اینجوری میشی

سلاممممممممم نگین خانومی عزیزم...
مرسی الان بهترم عزیز...
نه واسه چی ناراحت باشم؟؟ اصلا...
گفتم بیای؟؟ نه...فک کنم گفته بدم بیا همینجور که جمعه ها بیشتتر به یاد همیم از این به بعد سعی کنیم دلامون دیگه نگیره...به هر حال هر جور که بوده من هیچ وقت ازت ناراحت نمیشم گلم...
...
...
بوسسسسسس...هوار هوارتا...
اره الان بهترم خیلی...
جمعه..دروغ نگم چرا یخورده..ولی زیاد نبود...
نه به بیکاری هم نیست نگین..جمعه ذاتش دلگیر کننده است..بیخیالش..میذرونیم یه جوری..ممنونم به یادمی عزیز...

اقلیما چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:58 ب.ظ

سلام
خوبی؟
به خدا اون جورا که فک می کنی نیستا!!!
حالا واست یه آف مفصل می ذارم.
خوش باشی
فعلا بای تا های

سلام اقلیمای عزیزم...
مرسی اره خوبم...
اخه یهو رفتی اونشب...ادم هزار جور فک میکنه با خودش..منم اونجوری فک کردم...
دیدم عزیزم افتو مرسی گلم...فهمیدم..ببخش من اشتباه فک کردم...
تو هم عزیزم...
فعلا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد