عید غدیر...

سلاممممممممممممممممممممممم... 

 

سلامممممممممممممممممممممممممم...  

 

سلاممممممممممممممممممممممممممممم... 

 

با یه روز تاخیر عید غدیر خم رو تبریک میگم به همگی... 

 

چه حال چه احوال..خوبین؟ 

 

مارو نمیبینین خوش میگذره؟؟ 

 

راست میگنا...از دل برود هر انکه از دیده برفتا... 

 

من اعتقادی به این شعر نداشتما..قبولم نداشتم اصلا ولی یه جورایی داره بهم ثابت میشه... 

 

بی خیاااااااال... 

 

دیگه چه خبرا... 

 

ما که از جهنم در اومدیم فرستانمون تبعیدگاه 

 

اموزشی اردکان که تموم شد یه ۵ روز مرخصی بودم بعدم افتادم شهر با صفای سانتی یهگو ... 

 

خلاصه که یه ۳۶ روزی هم تو تبعیدگاه حاضری زدیم یه مرخصی گرفتم فعلا آزادم یه چند روزی... 

 

بسی دلمان واسه اینجا... این خونه نارنجیم که دیگه کمتر کسی هم بهش سر میزنه و دوستای گلم تنگ شده بود... 

 

نوشتنو اینا هم اولشم بلد نبودم حالا که دیگه هیچی رفتم سرباز مملکت شدمو حافظ این اب و خاکمکه دیگه هیچی...بلکل یادم رفته نوشتنو اینا چه جوریه...فک کنم نوشتن خودمم دیگه یادم نیست...خیلی خسته نباشم..نه؟؟ 

 

تازه تازشم از کچلی هم در اومدم قیافم داره میشه یکم شکل ادمیزاد 

این مدتی که اونجا بودم قیافم شده بود مث این میمونهای آخریه..یا همون انسانهای اولیه... بسی جالب و وحشتناک شده بودم..یعنی خودم خودمو تو ایینه میدیدم زودی فرار میکردم که روحییم خراب نشه... 

 

روزی هم هزار دفعه این جمله خشگلو به خودم میگم... آخه نونت نبود ابت نبود سربازی رفتنت تو این هاگیر واگیر دیگه چی بود خ ر ه... 

 

خلاصه که سرتونو درد نیارم یَک اوضاییه که نگو و نپرس... 

 

خب دیگه چی بگم... 

 

اهان..این گواهینامه پایه یک بنده یه بساطی درست کرده تو پادگان بیا و ببین... ما مثلا همش یه کاری میکردیم تابلو نشیم.اخه تو پادگان ادم هرچی کمتر بشناسنش خیلی بهتره..اینم شد درست برعکسش تابلو که چه عرض کنم بیلبورد شدیم اونجا بیا و ببین...این پادگانه یا باید بری بالا پست بدی تو بیابون یا همین پایین یه جوری دست خودتو بند کنی و به یه کاری مشغول بشی...منم روز تقسیم دیدم اوه اوه اوضاع خرابه الانه که بندازنمون جز بالایا..دیگه ناچارا گواهینامه رو روو کردیم گفتیم راننده هستیم..دیگه هیچی از همون روز گاو ما روزی ۸ تا بچه زایید همینجور گُمب و گُمب...یعنی دیگه الان هیچ سرباز و کارمنده و درجه داری نیست که منو نشناسه اونجا...خلاصه فلا شدیم تنها سرباز دارای گواهینامه پایه یک اونجا... 

حالا واسه همه مسئله شده که تو چه جوری بدون پایان خدمت گواهینامه گرفتی...خلاصه یه بساطی شده که نگو...ولی خداییش خوب بود واسم به کارم اومد با همه بدبختیاش این گواهینامهه...مرخصی بیشتر بهم دادن و اونجا هم از این فرمانده ها چون میخوان بلا نسبت شماها مث حیوان زبان بسته چهار پا ازم کار بکشن خیلیاشون هوامو دارن...ولی در بین سربازان خیلی نامحترم زیرابمان زده میشود به شدت...بیشعور ها با خودشون فک نمیکنن من اگه یه روز تعطیل میکردم اب نمی آوردم از چاه واسشون با اون تانکر غراضه اینا باید میمردنا...بیا و خوبی کن...اخه چشم ندارن ببینن ما واسه اولین مرخصی  همش یه ۹ روز شیفت گرفتیما..نامردا... 

 

اره دیگه اینجوریاست..اینم از کار و بار ما با این سربازی رفتنومون... 

 

روزای اول که رفته بودیم این پادگانه این پایه بالاها مثلا دلداریمون میدادن..میدونستیم دارن مسخره میکنن مارو ها... 

میگفتن بابا فکرشو نکنین این ۱۶ ماه هم چشم روو هم بذارین تمومه میرین پی زندگیتون..ولی خواهر مادر چشمتون به گا میره البته...  

بدترین وقتای تو پادگان روزای تعطیله و وقتایی که بیکار میشه ادم مثلا شبا تو اسایشگاه...ادم میره تو فکر و خیال همچین که نگو...از اینور هی میخوای تند و تند روزا بگذرن و این علافی تموم بشه بری پی کار و زندگیت و از اونور فکر که میکنی میبینی همین روزایی که ارزو داری زود تموم بشن از سربازی راحت بشی شاید جز بهترین روزای عمر تو هستن که دارن به گا میرن همینجور و تو هم خوشحالی که دارن میگذرن...شاید دخترا و اونایی که نرفتن خدمت درک نکنن چی میگم ولی خدایی ادم فکرشو که میکنه به مرز دیوونگی میرسه... 

 

 

بیخیال... 

 

بسه دیگه خیلی حرف زدم... 

میدونم نوشتن اینا واسه چند نفری که میخونن این حرفا رو هیچ چیزی نداشته باشه و حوصله ادمو سر ببره..ولی اینا که ثبت بشه اینجا واسه خودم خوبه چند وقت دیگه همه اینا میشه خاطره های که گذشتن و ادم که میخونه حتی با بدیاشم یه حس خوبی بهش دست میده... 

 

 

 

راستی میخوام پشت کامیونم (هر وقت خریدم ایشالا) بنویسم.. 

 

جاده به جز جدایی هیچی به من نداده... 

 

امروز تو ماشین مهستی گوش میدادم یهو دیدم ایول این تیکه ترانش خوراک پشت ماشینه... 

 

خب دیگه فعلا برم من..ولی برمیگردم دوباره..هستم یه ۷...۸ ...۱۰...۱۵..۲۰ روزی اینجاها...

 

این آیکون هم دوسش دارم که زیاد میزارم خب..چرا میزنین حالا... 

 

 

خب...فعلا..یا حق... 

 

 

 

یادم اومد نوشت... : 

یادش به خیر پارسال روز قبل از عید غدیر..یادته؟ یکی از بهترین لحظات عمرم بود و اینقدر ذوق مرگ بودم که تو اون خیابون چقدر هر چهارتا در ماشین مردم و کشیدمو هیچکدوم باز نشد و هی دکمه ریموت رو میزدم باز میکردم در ماشین ولی بازم بسته بود..بعدش نگاه که کردم دیدم اوه ماشن من اونیکی ماشینه که پشت این ماشینه هست من هی در ماشین مردمو میکشیدم که بازش کنم..بعدش که سوتیمو خوب دادم و اومدم تو ماشین خودم دیدم صاحاب ماشینه تو مغازش تمام مدت داشته منو نیگاه میکرده و بعدش که نگاهمون خورد بهم با اون اقاهه یه سری تکون داد و خندید....و اون لحلظه ای که دیدم داشته نیگام میکرده چقده خجالت کشیدم من...وای که بعدش چقد خندیدیما... 

 

 

 

پی نوشت یَک : یه شعر قشنگی همین الان از فریدون مشیری توو وبلاگ پسر خالم خوندم خیلی خوشم اومد..شماهم بخونین خیلی باحاله به نظرم...

نظرات 8 + ارسال نظر
مریم جمعه 29 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 07:30 ب.ظ http://yohoho.blogfa.com

عید شمام مبارک :)
خدا وکیلیا،واسه دلخوشیت نمی گم،هر 2-3روز سر زدم اینجا...خواننده ای که پیدا شد و عادت کرد گم نمی شه :)
بعدم همین حرفای عادیه که می کشونه آدمُ به وبلاگت :)
ایشالله روزای خوشی باشه این روز هاتم :)
سوغاتی هم که هنوز چمدونشُ نداده فرودگاه :(
اون شعر رُ هم خونده بودم قبلنا :)‌ آره.نازه :)
خوش باشی :)

منونم مرسی مریمی...
نمیدونی چقدر خوشحالم دوستای به این خوبی دارم من..مرسیییییی...
...نمیدونم چی بگم...
ممنونم..اره جدا از نا خوشیاش بعضی روزاشم خوشه...
خودم میرم میگیرم ازشون :دی..ولی سوغاتیا نصف نصفا...:دی
ایول...

تو هم عسیس...

بازم ممنون به خاطر همه چی...

بانوی بهار جمعه 29 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:34 ب.ظ

سلام داداشی
خووووبی؟
رسیدن بخیر سرباز مملکت
سربازی هیچم بد نیستتازه آدم میتونه بزرگ شه و کلی مستقل بودن یاد بگیره و فک کنه
حالا میتونی یه دفتر ببری اونجا شبا خاطراتت رو بنویسی تا همیشه داشته باشی
این یه نظر بود
خوبه برا خودت یه مدت فامیل گردی میکنی تو مرخصیت چشم و دلت روشن
فعلا...

سلاااااااااااااااااام عسیس...
مرسییییی..تو خوبی؟؟

ممنون...

من که نگفتم بده میگم این مدتشو بکنن ۶ ماه که خوبه خوب بشه تو ۶ ماه هم ادم میتونه بزرگ بشه و مستقل و از اینا...

دفتر که دارم ولی باور کن اونجا گیج و منگم اصلا نوشتن یادم میره...:دی
خیلی خیلی نظر خوبی بود مرسییی...


اره فامیل گردی هم خوبه..ولی چشم دل ادم روشن نمیشه با فامیل گردی..:دی..سوت..:دی

مرسی به یادم بودی عزیز...فعلا...

دوست جمعه 29 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:52 ب.ظ

سلام
من از طریق سایت پسر خالتون با سایت شما آشنا شدم. خیلی دوست داشتنی مینویسی ...
اما راستش ناراحت نشیا ولی آهنگ وبلاگت یه کمی جواده

راستی پسر خالتون دکتر دهقان الان کجا هستن؟

سلام اقا یا خانوم دوست...
مرسی ممنونم نظر لطفتونه شما...

خندهههه..نه ناراحت نمیشم...این اهنگ یادگاریه یه دوست عزیزه...


نمیدونم والا خودمم کجا هسا اقای دکتر..خیلی وقته ندیدمشو ازش خبری ندارم...


مرسی سر زدی خوشحال شدم...

مریم شنبه 30 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 07:45 ب.ظ http://yohoho.blogfa.com

اصلنم قبول نیست خب :| همه می گن سوغاتیا نصف نصف.خی این جوری هیچی واسم نمی مونه که :|
اینارُ خوش اخلاقانه گفتما :)
شرمنده فرمودین ;)‌ لطف داری شما :)
مریمی هم :) نه.چه عیبی؟ ناز هم هست تازه :)
یلدات مبارک :)

چی اصلنم قبول نیست خب؟؟
خندههه..حالا نمیخواد گریه کنی..همه سوغاتیا مال خودت هرکی هم گفت نصف..بگو نصف تموم کردیم...:دی

اره معلومه ..:دی
دشمنت شرمنده...
ایولللللللللللللللللللللللللل..مریمییییییییی...
مرسیی...

بهار یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:17 ب.ظ http://www.bicharedel.blogfa.com

وای وای وایییییییی...... ببین کی آپ کرده....
بابا کجایی پسر؟؟؟؟
می دونی از ۲۶ مهر تا ۲۸ آذر اصولن بیست روز یکم بیشتر حساب میشه ها!!!!
اصن نگفتی کی مرده کی زنده؟؟؟؟
خب بچه تو که نمی تونستی بیس روز بعدش بیای آپ کنی واسه چی وعده میدی؟؟؟؟
بزنم تو ملاجت آخه؟؟؟؟
مردم انقد اومدم و دست خالی برگشتم....
دیگه اگه آپ نمی کردی میدادم هکت کنن....
حالا خودت خوبی؟؟؟؟
بمیرم که چقددلت خونه از سربازی....
ایششاللا زود تموم شه و بری به زندگیت برسی و مجبور نباشی دائم واسه این و اون باشی...
خلاصه اینکه.... دیگه همین دیگه....

وایی وایی اره راست میگی این ژ یگو هستشش..ااا آپ کرده...:دی

اوه اوه اخخخ نزنن من همینجام هم اونجام زبل خانم دیگه همه جا هستم...

ااا جدی..بزار حساب کنم..۱۲۳۴۵۶۷۸۹......۲۰ خب همه انگشتام دست و پا باهم میشن ۲۰ تا..بیشتر بلد نیستم خو..:دی

خب چه میدونستم ۲۰ رور بعدش که میام مرخصی کمر درد میشم مرخصی ۵ روزه ۴ روزش میفتم تو خونه...کار خدا بوده دیگه..:دی تقصیر من نبوده..

اخخخ..اره بزن که دیگه از این کارا نکنم خو..:دی

اخیی الهیی..شرمندهخ به خدا...
خودت هکری دختر میشناسمت دیگه نمیخواد بدی هکم کنن..:دی

اره خودمم خوبم..تو چطوری گلم؟؟

خدا نکنه..اره خینه دلم..:دی

اره ایشالا...

مرسی که همیشه به یادمی عزیز...منم باور کن هیچوقت دوسیتای به این خوبیمو فراموش نمیکنم..همیشه به یادشونم...

مریم دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:59 ق.ظ http://yohoho.blogfa.com

فوضولی کردم p:
که فامیا گردی چشم و دلُ روشن نمی کنه...بَه بَه ;)
پس چی گردی روشن می کنشون؟ ;)
سوغاتیامم گرفتم :)‌
می گم که دعاهایی که بابام کرده برام نصف نصف :) قبول؟ :)‌
آخه دخترونست سوغاتیام وگرنه من که مشکل ندارم با نصف نصف ;)
تا کی مرخصی ای؟ :)

ااا اینا چه حرفیه میزنی مریمی...
اره دیگه...چرا حالا یه زمانی چشم و دل و اینا رو روشن میکرد ولی الان نه دیگه..:دی :دی..سوت...

نیمکیدونم..تو میدونی بگو به منم..:دی
ایوللل مبارکت باشه...
اخجوننننننننننننننننننننننننننننن...اره قبوووول...بهترین و با ارزشترین سوغاتیه که گرفتم الان من..مرسییییییییییییییییییییییی....لی اگه دعا کرده عروس بشی هر دوتا نصفش مال خودتا من نمیخوام..:دی :دی..سوت..فرارررر..:دی

منم گفتم که سوغاتیا مال خود خودت همشونن...

من هستم تا ۲۰/۱۰/۱۳۸۷

خانومی سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:14 ق.ظ http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com

نه منکه همیشه بیادتم اینجا هم سر میزنم و منتظرم تا اپ کنی
ایشالا زودی این سربازی کوفتیییی تموم شه راحت شیییییییی

مرسیی ممنونم از لطف همیشگی و خوبیت عزیز...


ایشالاااااااااااااااااا...

بازم مرسی عسیس

ریحانه سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:33 ب.ظ http://reyhan274.blogfa.com

آره دیگه ... از دل برود .... ما از دیده شما رفتیم شما که از دیده ی ما نرفتین !!
آقا سربازه !!

ما غلط بکنیم شما از دل و دیده ما بری ریحان خانوم..:دی

جانم...:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد