فردا...

سلام...

 

فردا روز سرنوشت ۲ سال از زندگیه منه... فردا باید برم شورای پزشکی...

 

دعام کنین...دعام کنین که هرچی خیره همون بشه...

 

فردا شب میام یه آپ درست و حسابی میکنم...فعلا... یا حق...

بازی...

سلاممممممممممممممممممممم سلام سلام...

 

خوبین؟؟ خوشین؟ خوش میگذره؟؟

چیکار میکنین با امتحانا؟؟ اینطوری که میگن فصل امتحاناست..

خب اول از بازی شروع کنیم...

همون بازیی که ۱۰ تا چیز که خوشم میاد و ۱۰ تا چیزی که بدم میاد و بعدم ۱۰ نفرو دعوت کنیم...

میدونم دیر شده ولی خب ما اینیم دیگه..هیچ کاریمون به ادمیزاد نرفته کلا...

خب من از طرف پانیذ عزیز و خانومی عزیز به این بازی دعوت شدم...مرسی از دوتتون و به یاد بودنتون...

اول اینچیزایی که بدم میاد...(از خیلی چیزا بدم میایدی..ولی الان یادم نمیاد هیچ کدومو...)

۱-از ادمایی که دائم ایه یئس میخوننو نا امیدن...

۲- از ادمای ترسو هم بدم میاد...

۳- از اینایی که تو خیابون با ماشین همه خیابونو میگیرن و با سرعت ۵ کیلومتر در ساعت میرن به شدت میخوام کلشونو بکنم...

۴-از اینکه یه ادم ساده رو گیر میارن و ۷..۸ نفر دورش جمع میشن و الکی بهش میخندن بدم میاد...ادمایی که خودشونم هیچی نیستنا ولی یکی دیگه رو الکی تحقیر میکنن...

۵- از دعوا و مرافه تو سر کله هم زدن جلو یه عالمه ادم علاف هم بدم میاد...

۶-از زیادی شلخته بودنو بی نظمی تو کارا و و اینا هم بدم میاد...

۷- از ادمای کینه ای و اونایی که کینه شتریه تو دلشون هیچ وقت با هیچی پاک نمیشه هم بدم میاد...

۸- از املت...هر گونه آش به جزآش گندم و آش رشته...گوشتی که بهش چربی اویزون باشه...بامیه..بادمجون... و و و...

۹-از ریا کاری و پست فطرت بودن...

۱۰-از اینایی که در هر موردی دخالت میکنن با وجود اینکه در هیچ موردی هیچی حالیشون نیست..

البته هنوزم هستا ولی خب قانون بازی ۱۰ تایی هستش...

حالا از اینایی که خوشم میاد..ایوللل...

۱-ماشین..از هر نوع و مدلش...با هر اندازه...

۲- سرعت...عشق سرعتم...و البته کمی تا مقداری هم قانون شکنی هم دوست دارم...

۳- فضای اینجا و همه دوستای خوبم...

۴-از یه اپارتمان خیلی شیک و لوکس با تمام وسایل و امکانات مد روز(کم اشتهام نه؟)

۵-وبلاگمو...چایی...میز کارم و وسایل نقشه کشیمو...و کار کردنو...

۶-از چک...چَک نه ها..چِک..اونم از اوناییش که مبلغش بالاست و با خط خیلی خوب نوشته شده و امضاشم خیلی خوشمل باشه...

۷-از ادمایی که دیگرانو واقعا میخندونن...

۸-پیتزا...ساندویچ از نوع تند که دهن ادمو اتیش میزنه...

۹-از با وقار بودن و خوشتیپی خانوما یی که جلف نیستن ولی خوشتیپن...

۱۰- از تمام چیزایی که میشه باهاشون خوش بود لذت برد و زندگی کرد...

خب اینم از اینا...

حالا ۱۰ تا دعوتیا..وایی که چه کار سختیه این کار...

گیلاس جونم...صمیم...اقلیما...ابجی مریم..ابجی باران...نگین...هیرودیا...نگار ...نیمفا...خانوم زیگزاگ...

و همه اینایی که اینو میخونن..به خدا خوشحال میشم بازی کنین...

خب این از بازی...

خبرهای کوتاه...

۱- ماهی قرمز بیچارم تو هوای ۲۰ درجه زیر صفر و زیر ۱۵ سانت یخ تو زمستون نمرد ولی چند روز پیش از گرما مرد...ناراحن شدمممم...

۲- به احتمال خیلی زیاد یعنی ۹۹.۹ درصد میرم تا چند ماه دیگه سربازی...کارای معافیم درست نشد...

۳- شهر ما خیلی خشکسالیه ولی دهمون از شهرمون بدتر شده..درختا دارن میمیرن...

۴- چقدر خبر خوب دادم من الان...الفراررررررررررر...

۵- بی معرفت تلفنت قطعه...

۶- دلتنگتون میشم...

۷- دوست دارمممممممممممممممممم...

۸- جمعه ای تولد هیرودیا بود...از همینجا تبریک میگم بهش...تولدت مبارک عزیز...

۹- طفلی پای مونیتور خوابش برد...

۱۰...میگم تا ۱۰ نشه بازی نشه...اینم ۱۰ تا بشه که جمیعا رستگار بشیم...

مواظب خودتون باشین..خوش باشین..فعلا...یا حق...

 

ها... چیه خب؟؟

سیلاممممممممممممممممممم..سیلام سیلام... (اوخ الان باز دوستان میان میگن حرمت کلمه رو شکوندم...

سلاممممممممممممم...

چه حال چه احوال؟؟ خوبین خوش میگذره؟؟؟

خب به سلامتی...

 

همین اول بگم که..

از اینکه دیر به دیر میام می اپم خودمم خیلی ناراحتم..ولی از یه جهت دیگه حس میکنم نوشته هام هر چند از اولم چیز به درد بخوری نبوده ولی الانه دیگه حس میکنم همش شده مث هم.نمیدونم والا... ..

خب شی بگم؟؟

امشب دعا کمیل بودم...یه جلسه خوانوادگی داریم دور هم جمع میشیم یه دعا کمیل هم میخونیم...بد نیست خوبه... امشب نمیدونم امشب نظری چیزی داشتن یه اخونده هم دعوت کرده بودن روضه بخونه... یعنی خدایی اوج اعتماد به نفسو باید تو این قشر زحمت کش!!! دیدو یاد گرفتا......تازشم اینقده هم متلک به این خانوما گفت که چرا حرف میزنن که نگو......

تازه تازشم اش رشته هم پخیته بودن خردیم...اونایی که دوست دارن جاشون خالی......

دیگه همین چیزا دیگه... تازه ۱ ماه پیشی توو دعا قبلی خونه پسر خالم اینقد محکم دعا رو خوند این پسر خالم که بلند گو سوخیت...داییم خوچحال شد...

از همه اینا گریه اورترش این بود که بنده از دست بچه های وضول فامیل واسه گوشیم کد گذاشتم که همینجوری سرشونو مث گوسپند میندازن پایین میرن تو گوشی ادم وضولی ضد حال بخورن..به هدفمم رسیدما..ای حال کردم آی حال نمودم... ولی این پسر دایم اینقد کد وارد کرد اینقد گوشیه ارور داد که بعدشم که خودمم کد درست و وارد میکردم ارور میداد زبون بسته... دیگه یه ساعتی بیخیالش شدم بعدش که کد رو وارد کردم باز شد... کلی شادمانی نمودم واسه خودم...

خالا تو این گوشی هم هیچی نیستا ولی خب یه وسیله شخصی بید گوشی خوهشم نمیاد کسی بخواد ف ض و ل ی کنه... البته نه هر کسیا..کَس داریم تا کَس..

 

اینم از این کارای ما...

خب دیگه شی بگم؟؟

اهان بلاخره بعد اینهمه وقت جواب نظام وظیفه واسه خدمتم اومد...

اول تمام اون مدارکی رو که فرستاده بودما پس فرستادن فقط روش یه مهر زده بودن که مشخصات شما در رایانه ثبت گردید درخواست شما انجام شد..منتر دعوتنامه برای شورای پزشکی باشید...

این دعوتنامشم بعد ۶..۷ روز دیروز اومد... تا ۱ ماه وقت دارم..باید برم بیمارستان پیش نمیدونم چندتا دکتر..

خدایا این دیگه چه کاری بود مارو گرفتارش کردیا...من میخوام برم سربازیییییییییی...

خدا دید بد فرم نشستین شماها رفتن منو ببینین و به کله کچلم بخندین داره ضد حال میزنه بهتون...ایول خدا جون دست درد نکنه......

خلاصه که همچنان الافیم...

 

دیگه شی بگم؟؟ باز حرفام یادم رفت من...

من باز ویارم گرفته.من دیگه این ماشینو نیمیخوااااامممممممم...

من یه ماشین سفید میخواممممممممممم...یه ماشینی که ظهر وقتی یه سادت تو افتاب میمونه یه جایی وقتی میری میشینیی توش مث تنور باشه و تو که میشینی تو ماشین جزغاله بشی تا خونه...

اصلندش من زانیتا میخوام...زانیتای سیفید...

یه بند خدایی هست از اشناها بنده خدا به زانتیا میگه زانیتا...کلی میخندیم بهش..خودشم باهامون میخنده...

خلاصه که از من میشنوی ماشین مشکی نخرررر عییزه من...جزغاله میشی مث من..حالا از من گفتن بود...

ولی کلا اگه دست خودم بود و زیادی پول داشتم ۶ ماه یه بار ماشینمو عوض میکردم..من نمیتونم یه مدت طولانی یه ماشینو نیگر دارم...

خلاصه که یه زانیتا سیفید بیا با ماشنم عوضش کنم...ثواب داره مادر دل جوون مردم شاد میشه......

خب دیگه مخم تعطیله دیگه چیزی یادم نمیاد..برم بهتره...

راستی جهت اطلاع...

صندوق ذ خ ی ره  ارزی تهشو در اوردن اقایون...دیگه خیال خودشونو راحت کردن... هیئت امناشم منحل کردن اقای قشنگ خان رفت پیکارش... هییی خداااا...

خب دیگه..مواظبت خودتون باشین..بچه های خوبی باشین تو سر و کله همم نزنین اروم بشینین بازیتونو بکنین تا من برگردم......

فعلا..یا حق...

می آییم...

سلاممممممممممممممممممممممممممممم خدمت همه برو بچه های باحال و گل...

 

خوبین..خوشین؟؟ سالمین؟؟ دماغتون چاغه..سرحال و سر کیفین؟؟

 

دلم اینهوااااااااااااااا واستون تنگ شده باور کنین...

 

اخه معلومه کجایین شماها؟؟ هرچی میام نیستین؟؟

 

خب خودم میدونم یه عالمه چوب و کتک + دوستان خشمگین ناک اینجا داره انتظارمو میکشه..دیگه لازم به توضیح نیست..بنده سابقه دارم خودم میدونم دیگه اینارو......

یه عالمه اتفاقات جورواجور هی از زمین و هوا واسم میرسید که تا میومد این مخ وامونده ما خودشو جمع و جور کنه باز یکی دیگه پشت سرش میومد..

خلاصه اینجوریا بود که من الان بید شرمنده دوستان عسیسم باشم که هی میومدن اینجا میخوردن به در بسته...

ببخشید دیگه خودتون...

خب حالا اومدم چی بگم مثلا؟؟ نیدونم والا...

اول اینکه اون دفترچه خدمته بود با اون واکسنای نامردش..یادتون کی پستش کرده بودم؟؟

نزدیکه یک ماهه..هیچ خبری ازش نیومده هنوز...مارو گذاشتن توو الافی شدید این نامردا...

اخرش شیطونه گولم میزنه که پاشم برم یه دونه کارت پایان خدمت شیک بخرم داشته باشم اینارم ولشون کنما......

خب اینم هویجوری مهز اطلاع گفتم اگه یه وقت خواستین برین سربازی بدونین این مرحله اولش چقدر طول میکشه...چقده من خوبما نه؟؟

 

دیگه شی بگم؟؟

اهان..در پی اون گواهینامهه بود..که اونور سالی گرفتیمش... خب ما یه از این ماشین گنده ها داریم..از نوع تریلیش... اونهفته ای این شریکمون که راننده اون ماشینه کار واسش پیش اومد من باید میرفتم بار میزدم.. حالا من این ماشین کوشمولواش به زور دنده عقب میرما اونوقت با این ماشین..خلاصه با داداشم رفتیم... از ساعت ۵ صبح تا ۴ بعد از ظهر معطلمون کردن که خب عادیه این معطلی..ولی به هر طریقی بود و با همه شوت بازیامون بارو زدیم..موفقیت کسب نمودیم...... بعدم خیلی ریلکس وقتی میخواستیم بیاییم خونه کنار گذر و اینارو بیخیال گشتیمو درست از وسط شهر با این ماشین گنده اومدیم تا خونه......وقتی رسیدیم خونه و شاهدان مارو مشاهده نمودند همگی دسته جمعی به این نتیجه رسیدن که خدا یه اپسیلون عقل در این کله ما ننهاده است... به به..به به... خب ساعت ۳:۳۰ اینا بود کامیون ازاد بود به من چه اصلندشم...ولی اگه اونجای که من رد شدم یه دونه از هاپوهای محترم!! حضور داشتن خودمو ماشینمو باهم اتیش میزدن اون وسط..دیگه کار به جریمه و اینا نمیکشید...

خلاصه اینم از شوت بازیای ما...

خببب..دیگه شی بگم؟؟

 

اهان..یه ۲۰ روزی هست یکی از اشناها یه نقشه ای داده به ما بکشیم واسش..

اینم اینقدر کارای جورواجور میریزه سرم از صبح تا شب که وقت نکردم اصلا نیگاش کنم بینم زمینش چه جوری هست و اینا...این بنده خدا هم چند دفعه تا حالا اومده دنبالش هر دفعه یه جوری ردش کردیم رفته..خلاصه دیگه یکی دوروزی هست کارام کمتر شد نشستم واسش کشیدم نقشهه رو قرار بود دیشب بیاد بگیره دیگه حتمی دیگه نیومد..نمیدونم قهر کرد بنده خدا و بیخیال شد چی شد..... ولی خداییش نقشه ای که واسش کشیدم به دل خودم خیلی نشسته نافرم...نقشه ای هم که به دل خودم بشینه میدونم حتما چیزه خوبیه.نمیخوام تعریف کنما..اصلا..ولی خودم یه حس خوبی دارم الان.....خدذا کنه اونم خوش بیاد...الته اگه بیاد بگیرتش..میاد حالا..اینم از کار نقشه خونه این بنده خدا...

 

خب دیگه چی بگم نداریم..تموم شد/...البته تموم نشدا ولی دیگه چیز قابل تو جهی نیست..حالا اگه یه چیزی یهویی یادم اومد و دیدم قراره با نگفتنش یهو لال از دنیا برم زودی میام و میگم...

 

خب دیگه فهلا ما بریم...

خداییش دارم میگم..دلتنگتون بودم خیلی خیلی...شرمندتون هستم که نبودم این مدت و بعضیا رو نگران کردم... ببخشید دیگه این داش ژیگولتونو...

 

مراقب خودتون باشین...خوش باشین...فعلا...

 

خسته ام...

 

همین...

 

 

 

تنهام که نمیزارین ؟؟؟