پروردگارا...

ســـــــــــــــــــــــــــــــیلام... 

 

امشب خونه یکی از اشناها مهمون بودیم...

یه پوستر به تیفالشون چسبونده بودن اینارو نوشته بود روش :

پروردگارا...

به من ارامش ده تا بپذیرم انچه که نمیتوانم تغییر دهم...

دلیری ده...

تا تغیر دهم انچه که میتوانم تغییر دهم...

بینش ده...

تا تفاوت این دو را بدانم...

و مرا فهم ده...

تا متوقع نباشم تا دنیا و مردم ان مطابق میل من رفتار کنند...

به نظرم جالب اومد گفتم بنویسم اینجا...

دیگه اینکه...

دیروز صبح واسه نماز عید رفتم مسجد..یعنی نماز عید رو خیلی دوست دارم..مخصوصا اون دعاهایی که توو قنوتهای نماز ما میکنیمو...یعنی من از اونوقتی که از بچگی مثلا!!! در اومدم و بزرگ شدم بازم مثلا...نماز عید رو خوندم..چون زیاده و یخورده مشکل تو مسجد راحتتره..ولی یکی دوبارم توو خونه خوندم خودم...

حالا میخواستم بگم نماز دیروز واقعا یه چیز دیگه ای بود..یه حال وصف نشدنیی به من داد که تا عمر دارم یادم نمیره...واقعا عالی بود و چسبید..خیلی حال کردم..خیلی..اینجور ارامشی رو چندین وقت بود که نداشتم...خیلی خوب بود..خیلی...خدایا شکرت...

خب دیگه چی بگم...هومممم...آهان...

امروز بعد از چندین وقت نشستیم مثلا فوتبال تموشا کنیم...

بینیم این قرمزیا مارو خوچحال میکنن امروز یا نه...اولش تی وی همینجوری خودش واسه خودش داشت حال میکرد که یهو دیدم این گزارشگره مسخرهه دوتا مربیا رو اورده داره باهاشون صحبت میکنه...ناصر خانکه نطقشون(درست نوشتم؟؟) تموم شد این افشین جون خودمون خواستن صحبت کنندو عید دیروز رو تبریک بگن مثلا فارسی...خیلی هنوز سخته واسش فارسی حرف زدن..اقا وایساده میگه :  منم این عید رو به همه مبارک!! میگم...

بچم طفلی خیلی هم تمرین کرده بود حداقل این جمله رو درست بگه ها ولی دیگه بیشتر در توانش نبود...ولی دمش گرم یعنیا..واقعا اقاست و با فرهنگ...تا الان که اینجور نشون داده..روحیه تیم رو خیلی برده بالا و همچنین از جوات بازیای بازیکنا کم شده خیلی به نظرم...

خولاصه همین که بازی شروع شد عموی گرام زنگیدن..گوشیم رو نیگا کردم دیدم اوه اوه..amo mehdi...با خودم گفتم این اقا عمو باز حتما یه کاری داره و یه خوابی واسمون دیده...محلش ندادم بابامم خواب بود گوشیمو سایلنتش کرده بودم دیگه این شد که گوشی رو بر عکس گذاشتیم نیبینیم به دیدن ادامه بازی توجهمونو جلب کردیم......یه دقیقه نشد دیدم اوه اوه..صدایی گوش خراش و شدیدا بلند ساز و دمبل دیمبیل گوشیه بابام داره میاد..(بابام بلندتریسن سازو انتخاب کرده واسه گوشیش که هرجا هست صداشو بفهمه)بابام همچین از خواب پریده گوشیشو برداشته بعد سلام حال احوالپرسی فهمیدم اقا عمو پشت خط تشریف دارن...گریهههه...خلاصه بابام گوشی رو داده به ما..حالا دیدیم چی بگیم خدایا..خلاصه بعد سلام چاق سلامتی عموم میگه چرا گوشیتو برنمیداری بچه ؟؟ مام دیدیم چی بگیم حالا..گفتم نمیدونم گوشیم تو اتاقمه نفهمیدم زنگیدی..فک کنم فهمید خالی بستی کردم یخورده..اخه همه عالمو ادم میدونن من خودمو یه جایی جا بزارم  و فراموش کنم گوشیم همیشه انگاری به دستم چسبیده و تو دستمه همیشه...خلاصه گفته زود وانت باباتو بردار برو میبد مواد ضایعتی لاستیکی بار بزن بردار بیار گارگاه..کرایشم با خودمه ها یهو نری از کارخونهه بگیری..فهمیدیم ایول بوی پول میاد انگاری...بعدم گفت اونجا هستن کارگرا بار میزنن حالا اگه تو بستنش کمک خواستن کمکشون کن..گفتیم چشم . پریدیم دیگه..بابام گفت حالا تنها نرو حمید هم با خودت ببر یه وقت کارش داشتی باشه..منم از دیشبش یا اقا روابطمون تیره شده بود و گفتیم نمیخوامم..بابام گفت چراا..بعدم گفت حمیدددددددد...(تبلیغ تبرک)خولاصه دیگه اق داداچم با هزار زور و زحمت و اخم تخم مارو مشایعت نمودن..حالا رسیدیم اونجا درو باز کردن یه چلمنگ و همراه ما کردن و گفتن برین بار بزنین..گفتم بابا جون گفتن بار میزنن خودشون..گفتن نه کاگرامون نیستن و باید خودتون بار بزنین..ای خدااااااا...عمو من میکشمت..دیگه حالا شانس اوردیم اق داداچو برده بودیم وگرنه که بیچاره بودم..دیگه همه هیکلمون پر خاک و خل شد و یه ۳ ساعتی هم الاف بودیم تا بلاخره بار رو تحویل دادیم..اینم از فوفتال دیدن ما...من اگه این عمومو نبینمش...

اینم از کارو بار ما...

خوش باشین همگی..فعلا..یا حق...