بدون عنوان...

سلام...

نیدونم... چی بنویسم...

حس میکنم دیگه نوشتن من نه فایده ای داره نه خواننده ای نه برای خودمم ارامش بیاره..البته یه حسه همه اینا...شایدم از بیخ و بن اشتباه باشه این حسه...

 

خب چی بگم..یه ماجرایی اون هفته ای دیدم که هنوز که هنوزه بعد از ۱۰ روز رو اعصابه منه..نمیدونم چه جوری باید تعریف کنم که منظورمو برسونم و همچنین حسمو...

اصلا بیخیالش...

دیگه اینکه باز یکی از بچه های وبلاگی (گیلاس خانومی)برای بار دوم پدر کشتگیه خودشو و دق دلیاشو سر وبلاگ و نوشته های بیزبونش خالی کرد همه دوستدارانشو از جمله اینجانب یه دق حسابی داد اوایل روز جمعه یعنی همون بامداد جمعه و بعد تقریبا ۲۴ ساعت برگشت و یه خوشحالیی به همه دوستدارانش داد...حالا خودش یه تنبهی واسه خودش در نظر گرفته ولی منم میخوام از شماها نظر خواهی کنم که چیکارش کنیم این گیلاسو اخه...هان؟؟؟شماها بگین...نه فقط گیلاسو ها نه...چند تا دیگه از بچه های سابقه دارم هستن که خودشون میدونن کیا هستن..میخوام بدونم این وبلاگ بیزبون چه هیزم تری بهتون فروخته که اینجور میکنین باهاش...حذف کردن وبلاگ و رفتن از پیش دوستاتون چه چه مزه ای میده و چه دردی ازتون دوا میکنه که هی دوستاتونو دق میدین اخه؟؟ ها ها؟؟جواب بدین لطفا...

خب اینم از این..دیگه نبینم باز یکیتون بزنه به سرتونا...

بعد دیگه اینکه بنده باز پسفردا امتحان دارم...سومین قسمت امتحان پایه یک..امتحان شهری..اونم با اوتوبوس...دیروز رفتم کلاسش...خوب بود..البته به غیر از علافیش..اخه شلوغ بود و منم که ماشالا همیشه از اخر اولم ایندفعه هم نوبتم یکی مونده بود به اخرین نفر بودم که دیگه از ساعت ۹ صبح که من رفتم ساعت ۵ بعد از ظهر نوبتم شد...لعنتی تو اون شهرک ازمایشم هیچی یافت نمیشه..نه ابی..نه غذایی..نه مغازه ای..حتی دبلیو سی هم نداره..لعنتی...

خلاصه ساعت ۶ بعد از ظهر یا همون شب جنازمون رسید خونه..با مقدار قابل توجهی سردرد که ناشی از گرسنگی فراوان و ۸ ساعت نشستن در اوتوبوس اونم اوتوبوس اموزش که همش داره دور خودش میچرخه...ولی یه چیز جالبش این بود که بعد از نفر اخر که ما داشتیم میومدیم خونه دیگه یه دختره اومده بود واسه اموزش...جای تعجب زیادی نداشت ولی جالب بود..دختره هم اصلا به قیافش نمیخورد پایه دو داشته باشه ولی نامرد داشت پایه یک میگرفت.. یه دختر خیلی ظریف و کوچولو موچولو با یک عدد شوهر عینهو خرس..خیلی تناصب داشتن کلا این دوتا...مث من تو مرحله سوم بود اونم..البته یه دفعه به خاطر دختر بودنش از مرحله شهری ردش کرده بودن جناب سرهنگ ولی خب بازم اومده بود..حالا ۳ شنبه میاد امتحان...ایشالا که اونم قبول بشه..ما که بخیل نیستیم که...

اگه خدا بخواد این مرحلشم ۳ شنبه قبول بشم میرم واسه فنی که اخرین مرحله هستش..اخرین خان رستم هستش دیگه..اونم روز یکشنبه هفته بعد هستش..لبته اگه این شهری رو قبول بشم...تازشم دوباره باید برم ازمایش عدم اعتیاد...اینش دیگه از همش بدتر..ولی واسه امتحان فنی دیگه چاره ای نیست باید حتما دوباره بریم ازمایش عدم اعتیاد...

خب اینم از پایه یک و این چیزا...

یه وقت بیکار شدین و دلتون افتاد یه دعایی هم در حق ما بکنین...راه دوری نمیره...

 

دیگه اینکه...نیدونم بازم...

اهان پول میخواممممممممممممممممممممممممم...اونم فراوون..(کییه که نخواسته باشه)

همینجوری..محض اطلاع گفتم...

 

بعدش اینکه گریههههههههه...اقا یه فرد خییر پیدا بشه این سربازی ما رو بیاد بره به جای ما..ثواب داره به خدا...

از هیچی این یربازی نه بدم میاد نه میترسم ازش...فقط قسمت فجیهش این ۲ سال علافیشه..به خدادا ادمو دو سال از زندگی عقب میندازه...

میدونم حالا دخترا میام فرت و فرت میگن ایوللل سربازی و اینا...کاش ما پسر بودیم میرفتیم سربازی..میدونم میایین میگین..ولی عمرا اگه پسر بودین میرفتین...

خلاصه که هر کی داوطلب بشه خدا عمرشو دو برابر کنه خدا یه زن خوب بهش بده خدا هرچی میخواد بهش بده ایشالا...

خب دیگه چی بگم؟؟

اهان این هوای بیشعور یزد..پارسال گفته بودم فک کنم که هوای یزد در طول روز ۴ فصله..شب تا صبح زمستون هست به شدت..یخ میبنده ادم...صبح تا دم دمای ظهر بهار هستش..۲..۳ ساعت ظهر تابستون میشه..هوا هم گرم.بعد از بعد از ظهر تا شب میشه پاییز...

حالا کاش یه قطره بارون میومد ادم امیدوار بشه لااقل..عمراا..هیچی نمیاد...

من بارون میخواممممممممممممممممممم...

یکی بیاد انتقالی با ما..اجالتا از شمال باشه خیلی بهتره..حالا تهرانم بید بید اشکال نداره...

این بید بید گفتم یادمو یه پیامک  اومد...

قدیمیه ولی واسه من جالبه......البته این فقط یه اس ام اس بودا قصد جسارت به هیچ وجه ندارم...

bakhshi az yek shahkare adabiye l o r y i : yeki bid yeki nabid..3 ta derakht bid ke 2bid bid

  yekish bid nabid uni ke bid nabid vasate oon 2 ke bid bid bid

دیگه شی بگم؟؟ بسمه؟؟ نوچ..ما سالی یه بار که اپ میکنیم دیگه کم نباید بنویسیم حالا هرچندم که میخواد چرت و پرت باشه و باعث سردرد خوانندگان گرام هم بشه بشه چاره ای نیست...

دیگه چیزی یادم نمیاد...اون جریانه هم دوبار نوشتم و لی باز برداشتمش..نمیدونم چه جوریه..به دلم نمیشنه که بنویسمش..حالا اگه یهوی نشست به دل خودم مینویسمش...

خوش باشین...دل تنگتون هستم همیشه و شدیدا به یادتون...دوستون دارم.فعلا...یا حق...