عید همگی مبارکککککک...

سال و فال و حال و اصل و نصل و تخت و بخت...

                        بادت اندر هر دو گیتی برقرار و بردوام...

سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش...

                        اصل ثابت نصل باقی تخت عالی بخت رام...

 

سال نو همه مبارک باشهههههههه...

 

( کی گفت دیر شدههه؟؟ اصلندشم دیر نیست...)

۸۶ هم رفت و ۷ روزم از ۸۷ گذشت... لحظه ها و ثانیه ها و دقیقه ها و ساعتها و روزها هفته ها و ماه ها و فصل ها و سالها همینجور در حال گذرند و ما وقتی داریم زندگی میکنیم و سرمون تو کارامون گرمه هیچی نمیفهمیم از گذر زمان و گذر عمرمون و وقتی همچین مناسبتهای میشه مثل عید نوروز اومدن بهار شروع یه سال جدید ادم میفهمه که یه سال دیگه از عمرش گذشت..یه سال بزرگتر شده...یه سال رو با همه خوبیا و بدیا و خوشیا و ناخوشیاش گذرونده و الان که سال جدید شروع شده بازم داره میره یه سال دیگه رو شروع کنه و تا اونجایی که خدا اجازه میده زندگی کنه و این سالها رو بگذرونه و بزرگ بشه... میخوام بگم همه اینا هر سال داره تکرار میشه..همه این تبریک گفتنا..همه این ارزوهای قشنگ و خوبی که واسه همدیگه داریم از ته دلمون هم هست... بیایید ارزوهایی که واسه همدیگه تو شروع هر سال جدید میکنیم و عملی کنیم و اون آرزوها رو به واقعیت تبدیل کنیم..یعنی همه ماها تلاش خودمونو بکنیم واسه خوب زندگی کردن...خوش زندگی کردن...پر بار و موفق زندگی کردن و خیلی چیزای دیگه تو ارزوهامون واسه همدیگه هست...که هم ارزوهامون واسه هم نشه حرف الکی و فقط یه آرزو بمونه و هم اینکه همه ماها بهتر زندگی کنیم..خوب زندگی کنیم و از زندگیامون لذت ببریم راضی باشیم... همه ماها میدونیم که هیچ دلی بی غم نیست..ولی چاره چیه..باید همیشه زانوی غممون بغلمون باشه چشامون تو تنهاییامون خیس باشه غصه خیلی چیزا رو بخوریم؟؟...مخصوصا این نسل ما.. همه هم سن و سالهای خودمون...بیایید این آرزوهایی که اول سال واسه همدیگه میکنیم و نزاریم همینجوری یه ارزو بمونه تا سال دیگش و باز اول سال ۸۸ همین ارزوها رو واسه هم بکنیم و همیشه هم زندگیامون داغون و ناخوش باشه و پر از غم...مسخرم نکنین از این حرفام و نگین برو بابا دلت خوشه..به خدا هر کدوم ماها اگه قول بدیم بهم و بخوایم میشه که بشه..میشه که اونجوری که دلمون میخواد زندگی کنیم..اگرم نشه ما تلاش خودمونو کردیم تلاش کردنم واسه ادم امید و خوشحالی و رضایت میاره... پس یا علی رو بگیم از همین روز هفتم امسال و شروع کنیم خودمونو...من همه این حرفا اول از همه به خودم گفتما...برای هر کاری ادم باید از خودش شروع کنه...من شروع میکنم شماها هم شروع کنین..بیایید همه باهم شروع کنیم که دلامون بهم گرم باشه...رقابتم بشه بینمون...امیدم داشته باشیم همگی...بیااید بهم قول بدیم...همه ماها دوستای خوبی هستیم واسه هم..حالا یکی مث من کمترین درجه رو داره تو خوب بودن واسه دوستاش و یکی هم مثل همه شماها بیشترین خوبیا رو داره واسه دوستاش...بیایید باشیم...همه باهم باشیم...بیااید واسه هم باشیم..بیایید همو تنها نزاریم در هر حالی...بیایید شروع کنیم بچه ها...بیااید تو رو خدا خودمون واسه خودمون یه کاری کنیم...هیشکی واسه ما هیچ کاری نمیکنه...باید خودمون شروع کنیم واسه خودمون یه کاری کنیم...نظر من اینه...من یا علی رو میگم...شماها هم بگین...

خب این از این حرفام که خیلی وقته میخواستم بزنم و الان اول سال جدید بهترین موقعیت بود به نظرم واسه گفتنش..کاش تنهام نذارین...

 

اون هشت نفر و نصفی هم که گفتم رفته بودن کربلا روز اول سال برگشتن حدود ۳ ساعت بعد از سال تحویل... همگی هم صحیح سالم بودن و خداروشکر...نمیدونم اخبار و دیدین اونشب که بمب گذاری کرده بودن تو کربلا یا نه..ولی من دیدم و قلبم یهو نزدیک بود از جاش کنده بشه به خدا..مردم و زنده شدم تا وقتی اسمای فوت شدگان و خوند و یخورده خیالم راحت شد..هرچند اون بیچاره ها هم ایرانی بودن و حتما مث مااها یه چشم انتظارایی داشتن..هرچی هم زنگ میزدیم لعنتی نمیگرفت...خلاصه بعد از ۳ ساعت دلواپسی و نگرانی بی حد بابام زنگ زدو خبر سلامتیشونو داد و من و بقیه فامیل یه نفس راحت کشیدیم...خیلی خیلی خیلی لحظات سختی بود..خداروشکرد که به خیر و خوشی گذشت...خلاصه ۵ شنبه که رسیدن دیگه اول کار بود تازه... تا ۳...۴ روز مهمونداری و بود کارای زیاد.فامیلای ماهم که ماشالا خدا زییادشون کنه...کم نیستن که هر چی میومدن تموم نمیشدن..شب دومی که اومده بودن که دیگه چون شام میدادیم دیگه حدود ۲۵۰ نفری اومده بودن...حالا خداروشکر خونه ما تقریبا بزرگ هستش ولی دیگه همه جا نشسته بودن خیلی شلوغ شده بود..خلاصه همه چی به خوشی خوبی برگذار شد و خوب بود همه چیز..با همه خستگیاش خیلی خوب بود... حالا اینا که از اینور اومدنشون بود...اون ۱۰ روزی که نبودن که دیگه هیچی..اینقده کار ریخته بود سرم که تو ۲۴ ساعت من ۲۰...۲۱ ساعتشو  بیدار بودم داشتم یه کاری میکردم...بابا مامانم بودن و هر کارم کردم وظیفم بوده البته ولی واقعا خسته میشدم...هم خستگی هم مسئولیتش دیگه بدتر...کارای خونه...کارای بانکی بابام اونم اخر سال و این بانکای شلوغ که واسه یه کار کوچیک صبح باید میرفتی بانک ظهر از بانک میومدی بیرون..کارای ساختمونی بابام و خلاصه همه چی باهم شده بود و من یه نفر ادم..البته عموم کمکم بود یخورده..داداشمم که ماشالا هیچی نگم بهتره..ولی اونم به زور دو سه روز اخری که قرار بود بیان کشیدمش به کار..خلاصه که روزای خوبی بود ولی پر لز خستگی...ولی هرچی بود گذشت و همه چی خوب پیش رفت خداروشکر...اینم از این کربلا رفتن اینا...

اینم که روز اول سال نتونستم آپ کنم واسه خاطر همین بود دیگه...خدایی خیلی دلم میخواست یه چیزی بنویسم و همون روزای اول به همگی تبریک بگم ولی نمیشد..خلاصه که ماهی رو هروقت از اب بگیری میگن میمیره ولی تازه هست...

دیگه اینکه دلم خیلی خیلی مسافرت میخواد...ولی نمیشه رفت... کاش ازادتر بودم... بیخیال...

دیگه اینکه هیچی فعلا..همینشم طولانی شده باز فحش میخورم...

 

خب بچه ها...دوستای خوبو عزیزم..اول آرزو میکنم واستون بعدم یا علی رو میگم...دلم میخواد شماها هم بگین و باهم باشیم...

واسه همه شماها دوستای خوبم ارزوی سلامتی دارم..این اول از هرچیزی واجبتره...ایشالا که همیشه خوش باشین و لباتون خندون باشه..ایشالا که امسال سال موفقیت امیزی باشه واسه همه شماها...مخصوصا اونایی که کنکور دارن امسال موفقیت واسه اونا میدونم خیلی مهمه...ایشالا که زحمتاتون به بار بشینه و موفق باشین...سال خیلی خیلی خوبی رو واسه همه شماها ارزو میکنم...از صمیم قلبم و با همه وجودم...

 

از همینجا شروع کنیم...یا علی...