می آییم...

سلاممممممممممممممممممممممممممممم خدمت همه برو بچه های باحال و گل...

 

خوبین..خوشین؟؟ سالمین؟؟ دماغتون چاغه..سرحال و سر کیفین؟؟

 

دلم اینهوااااااااااااااا واستون تنگ شده باور کنین...

 

اخه معلومه کجایین شماها؟؟ هرچی میام نیستین؟؟

 

خب خودم میدونم یه عالمه چوب و کتک + دوستان خشمگین ناک اینجا داره انتظارمو میکشه..دیگه لازم به توضیح نیست..بنده سابقه دارم خودم میدونم دیگه اینارو......

یه عالمه اتفاقات جورواجور هی از زمین و هوا واسم میرسید که تا میومد این مخ وامونده ما خودشو جمع و جور کنه باز یکی دیگه پشت سرش میومد..

خلاصه اینجوریا بود که من الان بید شرمنده دوستان عسیسم باشم که هی میومدن اینجا میخوردن به در بسته...

ببخشید دیگه خودتون...

خب حالا اومدم چی بگم مثلا؟؟ نیدونم والا...

اول اینکه اون دفترچه خدمته بود با اون واکسنای نامردش..یادتون کی پستش کرده بودم؟؟

نزدیکه یک ماهه..هیچ خبری ازش نیومده هنوز...مارو گذاشتن توو الافی شدید این نامردا...

اخرش شیطونه گولم میزنه که پاشم برم یه دونه کارت پایان خدمت شیک بخرم داشته باشم اینارم ولشون کنما......

خب اینم هویجوری مهز اطلاع گفتم اگه یه وقت خواستین برین سربازی بدونین این مرحله اولش چقدر طول میکشه...چقده من خوبما نه؟؟

 

دیگه شی بگم؟؟

اهان..در پی اون گواهینامهه بود..که اونور سالی گرفتیمش... خب ما یه از این ماشین گنده ها داریم..از نوع تریلیش... اونهفته ای این شریکمون که راننده اون ماشینه کار واسش پیش اومد من باید میرفتم بار میزدم.. حالا من این ماشین کوشمولواش به زور دنده عقب میرما اونوقت با این ماشین..خلاصه با داداشم رفتیم... از ساعت ۵ صبح تا ۴ بعد از ظهر معطلمون کردن که خب عادیه این معطلی..ولی به هر طریقی بود و با همه شوت بازیامون بارو زدیم..موفقیت کسب نمودیم...... بعدم خیلی ریلکس وقتی میخواستیم بیاییم خونه کنار گذر و اینارو بیخیال گشتیمو درست از وسط شهر با این ماشین گنده اومدیم تا خونه......وقتی رسیدیم خونه و شاهدان مارو مشاهده نمودند همگی دسته جمعی به این نتیجه رسیدن که خدا یه اپسیلون عقل در این کله ما ننهاده است... به به..به به... خب ساعت ۳:۳۰ اینا بود کامیون ازاد بود به من چه اصلندشم...ولی اگه اونجای که من رد شدم یه دونه از هاپوهای محترم!! حضور داشتن خودمو ماشینمو باهم اتیش میزدن اون وسط..دیگه کار به جریمه و اینا نمیکشید...

خلاصه اینم از شوت بازیای ما...

خببب..دیگه شی بگم؟؟

 

اهان..یه ۲۰ روزی هست یکی از اشناها یه نقشه ای داده به ما بکشیم واسش..

اینم اینقدر کارای جورواجور میریزه سرم از صبح تا شب که وقت نکردم اصلا نیگاش کنم بینم زمینش چه جوری هست و اینا...این بنده خدا هم چند دفعه تا حالا اومده دنبالش هر دفعه یه جوری ردش کردیم رفته..خلاصه دیگه یکی دوروزی هست کارام کمتر شد نشستم واسش کشیدم نقشهه رو قرار بود دیشب بیاد بگیره دیگه حتمی دیگه نیومد..نمیدونم قهر کرد بنده خدا و بیخیال شد چی شد..... ولی خداییش نقشه ای که واسش کشیدم به دل خودم خیلی نشسته نافرم...نقشه ای هم که به دل خودم بشینه میدونم حتما چیزه خوبیه.نمیخوام تعریف کنما..اصلا..ولی خودم یه حس خوبی دارم الان.....خدذا کنه اونم خوش بیاد...الته اگه بیاد بگیرتش..میاد حالا..اینم از کار نقشه خونه این بنده خدا...

 

خب دیگه چی بگم نداریم..تموم شد/...البته تموم نشدا ولی دیگه چیز قابل تو جهی نیست..حالا اگه یه چیزی یهویی یادم اومد و دیدم قراره با نگفتنش یهو لال از دنیا برم زودی میام و میگم...

 

خب دیگه فهلا ما بریم...

خداییش دارم میگم..دلتنگتون بودم خیلی خیلی...شرمندتون هستم که نبودم این مدت و بعضیا رو نگران کردم... ببخشید دیگه این داش ژیگولتونو...

 

مراقب خودتون باشین...خوش باشین...فعلا...