بی حوصله ام...

ســـــــــــــــــــــــــــــلاممممممممممممممممم بر همه عزیزان و خوبان...

شه خبرا؟؟؟ خوبید؟؟ایشالا که باشین...

اگه خدا بخواد امشب دیگه احتمال میدم که آپ کنم با موفقیت

پریشبی اومدم اپ کنم..خودمو جرواجر کردم..بعد کامی رو جرواجر کردم...بعد دیگه هرچی دم دستم بودو جرواجر کردم ولی این سرور لعنتی درست نشد که نشد..قاطی کرده بود اساسی...

دیشب باز روز از نو روزی از نو...ولی از شب قبلش بدتر..تازه کمم میاورد اواسطش برقم قطع میشد...

خلاصه که بعد چند سال و اندی که ما تصمیم گرفتیم اپ کنیم این دنیای نت با ما سر لج افتاده بود از پریشب تا حالا...که حالا هم امشبم اگه مشکلی پیش نیاد خیلی شانس اوردم...

خب این از ساییده شدن روح لطیف ما توسط نت و این حرفا...

بعدش اینکه هی ما احساس میکردیم که خیلی وقت از آپ قبلیمون میگذره ها..ولی دریغ از یه مثقال حوصله واسه چرت و پرت گفتن تو اینجا...نمیدونم چم شده بود..ولی خیلی خیلی بیحوصله بودم...هنوزم هستما ولی به اون شدت نیست یخورده بهتر شده... ...

دیگه اینکه اول یه توضیحی بدم که اون پی نوشت اخریه پست قبلیم از خستگیه شدید روز جمعه هفته گذشته بود و روحی نبود...اخه چندتا از بچه فک کرده بودن باز من قاطی کردم..حالا البته زیادم بی راه نگفتنا اخه من مواقعی هم که خوب خوبم باز یه ذره قاطی دارم... خلاصه اون هفته ای بعد از چند وقت جوشکار داشتیم سر کار و بابای چشمام در اومد اساسی...منم که حساس...یعنی اینجور نبودما ولی خب به مرور زمان چشمام به شدت حساس شد به نور جوشکاری همچنین دودش...فک کنم یه دفعه دیگه هم تو یکی از پستام گفته بودم...من چند سال قبل یعنی حدود دو سه سال پیش خودم جوشکار اسکلت فلزی بودم...به همراه عموم اینا...کار بدی هم نبودا دوستم داشتما ولی خب یه مدت که شد عجیب چشمام درد میگرفت میسوخت...نمیدونم شنیدین تا حالا یا نه..برق زدگیه چشم رو یا نه؟ اره چشمام برق میزد اونم خفن...جوری که از شب تا صبح اگه بیهوشم میشدم نمیتونستم چشمامو رو هم بزارم از درد..واقعا وحشتناک درد میگرفت..اینقده این قطره تتراکایین ریخته بودم تو چشمام که شده بود مث حوض ..اخه دیگه داروخونه هم شک کرده بود بهم نمیداد قطره رو..اخرش دیگه ناچار شدیم راهی مطب دکتر گشتیم همی ..دکتره تا مارو دید گفت ای احمق.. گفتم خسته نباشی دکتر جان واقعا...خلاصه یه معاینه کرد و گفت اگه نمیخوای تا چند ماه اینده ایشالا کور بشی و چشماتو همچنین دیدنو دوست داری این کارو میزاری کنار...گفتم یعنی اینقد..گفت یه چیری بیشتر از اینقدر...خلاصه که دیگه از کار بیکار گشتیم و نرفتیم سر کار جوشکاری دیگه...حالا بدبختی این بود عموم اینا باور نمیکردن اینقد اوضاع چشمام خرابه..فک میکردن خالی میبندم که دیگه سر کار نرم...خلاصه بساطی داشتیم ما..یه عالمه حرفای غیر بهداشتی هم بارمون کردن و ما هم بهش تن در دادیم چون چاره ای نداشتیم و بیخیال این کار شدیم...ولی جوشکاری اسکلت فلزی یه چیزش خیلی باحال بود..اونم ترسش...از ارتفاع البته...زیر پا خالی وسط هوا زمین تو تابستون تیر اهنای داغ مث اتیش..خیلی حال میداد خلاصه...منم فضول عاشق اون بالا بالاها بودم..از اینورم یخورده ترس برم میداشت..خلاصه تا ۶ طبقه ارتفاع رو رفتم روی یه تیر اهن بالا و جوشکاری کردم...ولی خیلی حال میداد...عموم همیشه بهم میگفت هیچوقت زیر پاتو نیگا نکن و حواست فقط به کارت باشه..راستم میگفت اگه یه ذره حواست پرت میشد یا اینور اونور رو نیگا میکردی متوجه ارتفاع میشدی امکان سقوطت خیلی زیاد بود...ولی کلا کار خطر ناکی بود..که دیگه نتونستم برم...حالا این جمعه ای سر کار بابام جوشاری داشتیم رفتم کمک بابام چشمام برق جوش زد تا دو سه رو به حالت نیمه کور و نابینا و اینا بودم ...

خب اینم از این...

دیگه چی بگم؟؟

دیگه اینکه این کامیه بنده یه چند وقتیه صدای تراکتور در حال شخم زدن رو از خودش در میکنه شماها میدونین واسه چیه؟؟؟ما که هر کارش کردیم درست نشد و اخرشم نفهیدم چه مرگشه... خدایا شفـــــــــا...آمین...

یه چیز دیگه هم اینکه میخواستم بدونم شماها هم تو شهر های خودتون برقتون قطع میشه مرتب مث ما یا نه؟؟

ما که روزی ۲..۳ ساعت معمولیشه..حالا بدبختی نوبت منطقه ما میفته ساعت ۲.۳ بعد از ظهر تو اوج گرما ...هوا هم که ماشالا هی میخواد ثابت کنه که کویریه و از این حرفا..کم کمش ۲۵ درجه هست و تا ۴۰ درجه هم میرسه..حالا با این وضع این برق لعنتی هم هی قطع میشه...و ادم و مجبود میکنه هی بدو بیراهای عجیب غریب ناموسی و غیر ناموسی و هزارتا حرفای بد بد دیگه بکنه...اخه کار دیگه ای از دست ادم بر نمیاد که تو اون مواقع که دیگه...

خیلی دلم پره و خیلی حرفا دارم که باید یه جوری بزنم...تا راحت بشم..ولی خب میترسم ژ یگولو رو فیلتر کنن...حالا تو فکرشم که یه وبلاگ دیگه واسه اون حرفام راه بندازم و حرفامو توش بزنم...فک کنم به زودی...

دیگه اینکه حرفای چرت و پرت زیاد هست...ولی دیگه همش روزمرگیای مزخرف هستن و نمیشه گفت..یعنی گفتنش هیچ فایده ای نداره...

من همچنان بی حوصله ام...هزارتا کار دارم ولی حوصله انجام دادنشونو ندام...به شدتم بی انگیزه شدم...

خودمم میدونم که باید با انرژی و رحیه برم تو شیکم مشکلات و کارای انجام نشده..ولی حوصله میخواد که من ندارم فعلا..تعطیله کرکره هم کشیده پایین یه تابلو هم زده تا اطلاع ثانوی  کلوسد... ...

خب دییگه برم بخوابم با اینکه هنوز سر شبه   و اصلا هم خوابم نمیاد (ساعت دقیقا الان ۲ بامداد هستش)حالا باز پت میگه ۱۱۹ شدم من... ...

اهان این پستمو امتحانی تاییدیه دارش میکنم قسمت نظراتش اونم به دلیل اینکه ۶۰ تا ۶۰ تا کامنتو مجبور نشم یه جا جواب بدم بعدشم بشینم با مامانم دعوا کنم ...

شماها هم نظرتونو بگین خواهشا...که کدومو دوست دارین..اینکه تایدیه داشته باشه یا همینجوری مث قبل باشه...

این پایینم با خودمم و خدا... ...

خدایا یه خواهش ازت دارم..حالا دیگه بیا و یه لطفی در حق من بکن و این قدرت نه گفتن به ادمای دور و برم رو بده بهم...اخه خودت که میبینی دارم بیچاره میشم...بیا و یه کاری کن در مقابل خواسته های اینا بتونم یه بارم که شده دلم نسوزه و نگم گناه دارن و تو رودربایستی گیر کنم و  بگم بهشون نه...خدایا خودت کمکم کن حالا دیگه..به خود خودت خسته شدم...ممنونم خدا جون...

خب دیگه خوب و خوش و سلامت باشین..همگی..همیشه...ایشالا...

 

پی نوشت ۱ : ۲۹/۲/۸۶...باورم نمیشد حدود ۱۵ روز بعد از اینکه از طریق اینترنت واسه کارت سوختم تغییر ادرس ایجاد کردم کارتم بیاد...ولی همین الان که ساعت ۲:۴۰ بعد از ظهره پستچی عزیز اوردش...خیالم از یه کار راحت شد.

 

پی نوشت ۲ : ۳۱/۲/۸۶...ساعت ۱:۳۳ به وقت ۱۱۹ ...اینجانب ژیگولو به احتمال زیاد ساعت ۵ صبح یه سر رفتم رفسنجان و بیام..احتمالا هم تا فردا بعد از ظهر برمیگردم...هین گفتم که گفته بیده باشم ...

 

پی نوشت ۳ : ۱/۳/۸۶...ساعت ۰۰:۰۵ بازم به وقت ۱۱۹ ...اینجانب ژیگولو رفسنجانو رفتم و همین چند دقیقه پیش رسیدم و بسی خسته ام  ...فردا صبح باز دارم میرم اصفهان ..البته تفریحی نیستا..کاریه با ماشین بزرگم... خلاصه بازم گفتم که هویجوری گفته بیده باشم که بعدنا ثبت شده داشته باشمش و و دیگه اینکه از کتک خوردنای احتمالی جلو گیری بنمایم به این صورت... ...خب فعلا عزیزان...