بی نظیر باش...

مردم ایــــــــــــــــــران ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام

خوب هستید ایا؟؟

خوب که هموتون هستین...

اول بریم سراغ بازی...

راستیاتش من هرچی فک کردم تو این چند روزه نتونستم کسی یا چیزی که تاثیر گذار بوده باشه تو زندگیمو پیدا کنم...

کلا من خودمم موندم..زیاد تاثیر پذیر نیستم..مگر اینکه تاثیره خیلی خیلی محکم و کار درست باشه ...

۱-ولی کسی که خیلی تو زندگیم تاثیر گذاشت..معلم کلاس سوم دبستانم بود..اقای طلاکوب..مردی که مرد بود..انسان بود هرچی ازش بگم کم گفتم...میتونم بگم این بنده خدا مسیر زندگیمو تغییر داد..میدونم به وضوحم میدونم که اگه اون و کاراشو راهنماییشاو از همه مهمتر مهربونیش نبود الان اینی که هستم نبودم...من خیلی چیزا رو مدیونشم..خدا ایشالا هر جا هست حفظش کنه...

۲-یکی از چیزاییهم کمک کرد بهم تو زندگیم تاثیر گذار بود میتونم بگم این دنیای نت بود...به عقیده خیلیا مجازی که من مجازی بودنشو قبول ندارم اصلا...من نزدیک به ۵/۱ ساله که بیشتر نیست که با این دنیا اشنا شدم...و اولین وبلاگی هم خوندم و هنوزم میخونم وبلاگ گیلاسی عزیز بود...اینم میتونم بگم که اگه ژیدا نمیشد تو زندگیم شاید الان گوشه تیمارستان یا همون بیمارستان روانی بودم...تو اوج دیوونگی با این دنیا اشنا شدم که واقعا بهم کمک کرد که امیوار باشم خودمو بیشتر پیدا کردم و شناختم...+۲..۳ تا از نوشته های بچه ها که واقعا تو زندگیم تاثر گذاشت...

دیگه همین..هرچی فک میکنم میبینم چیزه دیگه که خیلی تاثیر گذار بوده باشه نبوده هنوز تو زندگیم..نیدونم شاید بعدنا به مرور زمان پیش بیاد...

خب این از این بازی..هر کی هم که دوست داشت و از این بازی خوشش اومد میتونه شرکت کنه...با همتونما..همه شماها دوستای خوبم که اینجا رو میخونین...هرکی هم این بازی رو کرد بهم خبر بده لطفا...

خب دیگه چی بگم...

اهان..اون پسر عمو بابام بود تصادف جات کرده بود..شنبه ای رفتیم که ماشینشو با جارو خاک انداز جمع کنیم بیایم اقا من نمیدونم چه جوری تونسته بود هر ۱۸ تا چرخ ماشین بی زبونو هوا کنه...خیلی تلاش کردم که عکسشو بزارم ولی هنوز نتونستم یعنی عکسایی که گرفتیم به دستم نرسید..حالا یه ژی نوشت میزارم یکی دوتا عکسای هنرمندیشو میزام شاید واستون جالب باشه...

شنبه صبح رفتیم یکشنبه ساعت ۳ بعد از ظهر برگشتیم...

ولی این ۱ روز و نصفی که اونجا بودیم اینقده کار بود که قد یه ماه خسته شدیم...بعد از اینکه ماشینو بلند کردیم با جرثقیل کاراش تموم شد تاز ساعت ۹ شب شروع کردیم به جمع کردن بار ماشینه دور بیابون..البته ۴ تا کارگر هم گرفتیم ولی خب خودمونم کمکشون بودیم تا زودتر تموم بشه..از ۴۵۰ تا گونی کود شیمیایی ۳۵۰ تاشو از تو بیابون جمع کردیمو دوباره بار ماشینه کردیم تا بره رشت بارشو خالی کنه..فک کنم خسته شده بوده گفته ولش کن کی حوصله داره اینهمه راهو بره تا رشت.همونجا بارشو یه باری خالی کرده ...

ماشینم که لوله شده ماشالا...

خلاصه اینم از شیرین کاریای پسر عموی پدر محترم...

تازشم خودمم تو راه دوتا شیرین کاری کردم... دوتا جریمه دادم... اصلندشم به من چه که این ۲۰۶(ماشین عموم) وحشیه میخواد همش تند بره خودش واسه خودش...۱۲۸ کیلومتر همش میرفتم نامرد جریمم کرد ۲۰ تومن...یه جا دیگه هم تو راه برگشت تو یه پارکینگ وایسیدیم بعدش که حرکت کردیم دیگه کمربندارو نبستیم این هاپوی لعنتی هم مث جن از پشت سرمون ظاهر شد و گفت بزنین کنار...یه ۴ تومنی هم اینجا پیاده شدیم خلاصه..اصلندشم به من چه..هیچم تقصیر من نبود ...

دیگه اینکه بلاخره پس از رنجها و ملالتها و مشقتهای فراوان شنبه ای مخزن CNG ماشینمو نصب کردیم... خواهش میشه..ممنون تشکر لازم نیست... بهدشم تازه امروزم پلاک ماشینو بعد از ۴ ماه دوندگیای بیشمار و خستگی ناپذیرمان عوض  کردیمو شد پلاک ایران ۵۴...ولی خدایی عجب مصیبتیه این پلاک ماشین عوض کردن..خون ادمو تو شیشه میکنن اینقد که گیر میدن...تازشم من که یه مشکل دیگه هم داشتم و اونم غرغرای بابام بود که چرا پلاکو به نام خودم نکردم بابام ۴ بار از کار بیکار کردمو از این مسائل ..ولی اخه بابا که از مسائل پشت پرده که خبر نداره که اخه...

خلاصه که بیکار نیستیم..هر روزی یه کاری هست...

حالا فردا باز باید از صبح کله سحر خودمون همون ساعت ۱۰ پاشم برم دانشگاه بینم چه اوضاعیه...ولی خداییش میگم ساعت ۱۰ ولی ساعت ۷...۸  هروز بیدارمون میکنن نامردا...یه روز برو سر کار بابا..یه روز برو ابجی کوچیکه امتحان داره ببرش مدرسه...منم که جغد شبا تا ۲..۳..۴ بیدارم اصولا...کلا دیگه عادت کردم... ...

امروز ابجی رو بردمش امتحان بده بعد رفتم همراه بابام دنبال کار تعویض پلاک ماشین تا ظهر که اومدیم خونه میبینیم واییییییییییی کمدمون +هرچی که توش بوده وسط اتاق رو همه...ای خدااااااااااااااااا..ماماننننننن..باز کی اومده به وسائل من فضولی کرده؟؟؟ مامان: نمیدونم...داداشه: برو بینیم بابا حال داری...من: ابجی کوشولو: ...من:میکشمتتتتتت ..ابجی: حقته..من:چرا آیا؟؟؟ ابجی:به خاطر اینکه ساعت ۱۰ قرار بوده بیای دنبالم دم مدرسه..چرا نیومدیییییییییییییییییی ..من: خب من کار داشتم دستم بند بود...ابجی:خب اینم باشه تنبیهت..به من چه اصلندشم... ...

اینم از بساط ما و این ابجی کوشولومون  که تازه کلاس اول رو تموم کرده...من موندم این دو سال دیگه چیکار میخواد بر سر من بیاره... ...

دیگه چی میخواستم بگم...؟؟؟اهان..دیروز صبح خواب بودم که یهو دیدم این موبایل بیتربیت بی ادب بی نزاکت کثیف... خروس بیمحل داره خودشو جرواجر میکنه لعنتی زنگشم که مث ادم نیست که..ادمو دیوونه میکنه..چاره به جز برداشتن گوشی نبود...گوشی رو برداشتم دیدم بعلهههه...اولین پیشونی نوشت امروزمون از دایی شروع میشود احتمالا(اخه این پیشونی من دفتر یاداشتای روزانه فامیله..که هی یادشون میاد یه کاری دارن نمیدونم چرا یادشونو من میافته... )خلاصه بعد از اینکه همه کاراشو دایی گفته(درباره تغییر دادن ادرسش واسه کارت سوخت ماشینش که من باید انجام میدادم )گوشی رو قطع کردیم..بهدش با خودمون گفتیم حالا که به اینترنت وصلیم مسنجرمون رو روشن کنیم بینیم چه اوضاعیه و دنیا دست کیه...که سر صبحی دوتا صحبت کوتاه با دوتا از دوستای عزیزم داشتم که هر دوشون خبرای خوبی بهم دادن..واقعا منو خوشحالم کردن و سر صبحی پر از انرژی شدم..یکی فاطمه که حرفاشو واسم گفت و واقعا از تصمیمی که گرفته خوشحالم کرد..که امیدوارم از صمیم قلبم واسش ارزوی خوشبختی میکنم و اون یکی خبر خوشم توسط اعزامیه عزیز بود که یه خبر خیلی خوبو بهم داد واقعا از ته دلم خوشحالم کرد..ایشالا که موفق باشی و دیگه دور و برش نری...نذرمم قبول شد... ...

اینم از دوتا خبر خوب دیروز صبح...

اینه دیگه هم بگم برم تا نزدینم...

من تازگیا هرچی افهای جالب واسم میاد سیوش میکنم که داشته باشم...یه جمله هست که من همیشه شده ورد زبونم و خیلی این جمله رو دوسش دارم..نمیدونم چرا ولی یه حس قشنگو بهم میده..جملهه اینه:

///انچه که هستی هدیه خداوند هست به تو...و انچه که میشوی هدیه توست به خداوند...پس بینظیر باش///

واقعا این جمله رو دوسش دارم و به نظرم خیلی قشنگه...

خب دیگه خیلی ور زدم... خوش باشین و بینظیر...فعلا..یا حق...

 

پی نوشت ۱ : شماها مطمئنید که نوشته هامو میخونین؟؟؟ یخورده دلگیر شدم...هویجوری...بیخیال...