دعام کنیین...

سلاممممم...

خوبید؟؟

در راستای همون سینه درد کمی تا قسمتی وحشتناکم و البته مخفی (که نمیخواستم کسی بدونه) امروز عمودی رفتم سر جلسه امتحان و بعد نیم ساعت نیمه افقی منو از جلسه بیرونم اوردند...

سرفه های که رنگ و بوی خون میده یه یه ساعتی باهام بازی کردند و بعدش با زور خودمو رسوندم خونه و اسپری هایی که دکتر داده بودو مصرف کردم..یکم بهتر شدم...تا شب بیحال بودم..دست و پاهامم که بعد گرفتگی و قفل شدن سر جلسه الان خیلی درد میکنن...(الان یکمی بهتره البته)..شبی باز رفتم دکتر..دکتره میگه ببین عزیزم من میتون با چند نوع قرص تو رو خوب کنم خیلی زود..ولی یه جاهایی از بدنت خراب و ویران میشه که دیگه نمیشه درست کرد...پس هر جور هست تحمل کن و با این اسپریها سر کن تا خوب بشی...منم حرف گوش کن..گفتم چشممم...بعدشم گفت حمله امروزم ۶۰...۷۰ درصدش حمله عصبی بوده...سعی کن عصبی نشی...

الان که ساعت ۱:۱۰ شبه بعد از اون قرصی که خوردم حالم بهتره...

دارم اینجا مینویسم هنوز... یعنی هنوز موندنیم...

اینارو نوشتم که اگه یه چند روزی نیومدم خونه های قشنگتون پای بیمعرفتی و فراموشی نذارین...

یه وقتم دوست داشتین و بیکار شدین و وقتم کردین..دعام کنین ممنون میشم...

از دوستان و مخصوصا ابجی های مهربونم خواهشا نگران نشن...آفت نداره...

در ضمن به اونایی که خبر میدادم اپیدم ایندفعه اینکارو نمیکنم..اخه نیخوام باعث ناراحتیتون بشم احیانا...

خوش باشین..فعلا..یا حق...