هنوز نمردم...

سلاممممممممممممممم سلام سلام...

 

شرمنده به خدا...

 

من معذرت میخوام از همه بر و بچه های عزیز...همه اونایی که نگرانشون کردم...

 

منو ببخشید

اخه نمیاد نمیاد وقتی هم میاد بد بیاری شت سر هم میاد...

از اونروزی که حالم خراب شد و اون پست و نوشتم حالم همچنان بد و بدتر شد البته در نوسان بود ولی اصلا خوب نبودم تا اینکه یهو روط شنبه ای تو همه این هیری ویریا کامی جون خدا لعنت کرده دیگه هم زذ به سرش و قاط زد...

خلاصه با اون حال خرابمون دیگه چاره ای نداشتیم هر جور بود کامی رو بردیم واسه سرویس تا بیشتر گند بالا نیاورده که قرار شد همون شنببه تا شب بهمون بده مهندس کامی رو...شب که نشد و فرداش که رفتم بگیرم گفت اوه اوه تو چه جور با این کار میکدی و فلان و بهمان و از این دودره بازیا..خلاصه گفت خیلی خیلی به شدت ویروسیه و باید درست بشه..یه دو روزی هم میشه منم که حوصله نداشتم حالمم خراب گفتم خب بابا باشه درستش کن...

خلاصه سرتونو درد نیارم نشون به این نشون امشب کع دیگع تقریبا صبح ۵ شنبه هست هنوز کامیه ما اماده نشده و شرکت داره ویرساشو والسم میکشه...

منم دیگه امشب طاقت نیاوردم اومدم دم مغازه سر خالم افتادم به جون کامی...الانم ساع ۲ نصفه شبه تو این مغاه لب خیابون به شدت هر چه تمامتر ترسناکه...اینقده هم صداهای عجیب و غزیب از اینجا میاد که نگو و نپرس...

خلاصه گفتم بیام یه توضیحی بدم که هم شماها رو از نرانی دراورده باشم و هم اینکه خودم رفع ذلتنگی کرده باشم...

واقعا ممنونم از لطف تکتتون که به یادم بودین و اینقده بهم لطف دشتین و دارین..من دلم به همینا بیشتر از هر چیز ه دیگه ای خوشه به خدا..واقعا امید و انرزی میگیرم به خدا..واقعا از معرفت همه شماها که اومدین و به یادم بودین و دعام کردیم ممنونم و تشکر میکنم..ایشالا که لیاقت این معرفتتون باشم..مرسییییییییییییییی از همگیه شماها گلای نازم...

 

دیگه اینکه فردا یعنی ۳..۴ ساعت دیگه کنکور شروع میشه..روز اولشه تا شنبه ادامه داره...

من از همینجا واسه همه اونایی که زحمت کشیدن و ۱۲ سال درس خوندن و این یه سال دیگه خیلی زحمت کشیدن و سختی واسه همشون دعا میکنم مزد زحمتایی که کشیدن بگیرن و ایشالا کع موفق باشن...خیلی از دوستایی که میان اینجا کنکورین..اسماشونو شاید الان حضو.ر ذهن نداشته باشم..ولی تا اونجایی که میدونم و یادمه...: عسلی(من و بابایی)...ایدا(زیتون)مینو خانومی(سه کله پوک)...و خیلی از بچه های دیگه..ایشالا که که موفق باشن با ارمش کامل برن سر جلسه و امتحان خوبی بدن و نگرانم نباشن...توکل به خدا...

 

خب اینم از کنکوریا...

دیگ اینکه واقعا واقعا دلم واسه همه شماها تنگ شده بود همچنین کلاواسه اینجا...

خب دیگه برم که اگه پسر خالم بفهمه من تا الان تو مغازش بودم خفم میکنه دودستی...

تازه یه خبره دیگه.. اگه گفتین؟؟؟

 

همین پسر خاله نسبتا گرام که الان من در مغازه ایشان به سر میبرم و  عمه اینجانب فردا قراره  نامزد کنن......

کار ما در اومده..اخه مراسم خونه ما هست این وسط...گریههههههههه...

حالا ایشالا میام همه چی رو تعریف میکنم سر فرصت...

احتمالا اگه خدا بخواد فردا دیگه ر طور شده کامی رو از بیمارستان مرخص میکنم..ایشالا...

خب دیگه بازم معذرت واسه اینکه نگرانتون کرده بودم و تشکر واسه همه مهربونیاتون...

موفق باشین و خوش ایشالا..مواظب خودتون باشین..فعلا...یا حق

 

جمعه نوشت : ساعت ۷...غروب دلگیر...

جمعه با تمام مزخرف بودنش یه طرف...این بعد ظهرش..یعنی دقیقا الاناش...دم غروباش یه طرف...چقده دلگیره خداااااا...

بدم میاد از جمعه...بدم میاد..حالم داره بهم میخوره...

تلقین نیست...

حالم داره بد میشه باز...

کاش این نیم ساعت لعنتی بگذره و شب بشه..حداقل شبش خیلی بهتره...