۷ خان ژیگولو

سلام برو بچه های گل...

خوبید؟؟ ایشالا که باشین...

من طبق معمول چند شبه میخوام بیام اینجا رو نورانی کنم(چرت و پرتامو بنویسم) ولی اصلا دست و دلم به نوشتن نمیرفت...نیدونم چرا..یه جورایی حوصله نوشتنو نداشتم...

ولی امشب دیگه بد جوری دلم واسه همون چرت و پرتا تنگ شد گفتم میرم یه چیزی مینویسم......

اقا من تنبلی کردم هنوز اون سیمیلیها رو دانلود نکردم داشته باشم...هنوز مجبورم با همینای اسکای سر کنم...

۱- بلاخره من موفق شدم دیروز صبح مقدار ۶ کیلو گرم سی ان جی وارد مخزن ماشین کنم...و با هزار ترس و لرز رفتم تا این محبوب خپله (همونی که ماشینمو گاز سوز کرده)واسم تست کنه...اخه واسه اولین دفعه باید تست بشه تا همین که استارت میزنیم نریم رو هوا...میدونم سی ان جی بی خطر ها..ولی یه فشار شکن رو ماشینا نصب میکنن که اگه ایراد داشته باشه میری رو هوا...خلاصه دیگه از دیروز تا حالا کلی خوشحالم همچین واسه خودم...تازه امروزم باز رفتم گاز زدم..من حالا دیگه باید همش یه پام تو پمپ گاز باشه..اخه ۱۴۰..۵۰ کیلومتر بیشتر نمیره..اونم تازه اگه مخزن پر باشه..ولی حالا خداییش خوبه..واسه منی که همش باید یا مجبوری و واسه کسی یا واسه کاره خودمون اینور اونور بدووم خیلی خوبه...

۲- همون دیروز که کار گاز تموم شد و داشتم میومدم خونه با خودم فک کردم حالا که گاز سوزش کردم دیگه عمرا بفروشمش..حالا هر چند همش باید تو میکانیکی باشمولی مقاومت میکنم و نمیفروشمش..اخه قرار بود شنبه ای بدم بره ولی دیگه این شد که نشد...ها..داشتم میگفتم داشتم میومدم خونه یهو سر راه تصمیم گرفتم برم مغازه یکی از بچه های محلمون که تو کار تزینات ماشینه شیشه های ماشینو دودی کنم همچین یخورده خوشگل بشه و افتابم نیفته...اقا وارد شدم به مغازه همانا و ۲۴۰۰۰۰ تومن پول بیزبون تموم کردن همانا..خواهش میکنم زحمتی نبود...البته دو فقره چک مهره ای!!! بهش دادم تا برج ۸......

اینم از شیرین کاری بنده...

تازشم بعد از ظهرش به بابا گفتم.....باباهه اینجوری پسره خل...مگه همون ز ظ ذ بط ت خودش چش بود که رفتی اینو بستی..گفتم چش بود دیگه..چش بود...(چش که میدونین چیه؟؟ قابل توجه اونایی که نمیدونن چش چیه؟؟ چش همون موجود چهار پاییه که یه دم داره از نوع خوب خارجیش بارم میبره تازه.به رنگهای مختلفم یافت میشه...زیستگاهشم تو روستاهاست بیشتر...البته بعضی از شهرهای هنوز کاملا تکامل نیافته هم دارن از این موجودات زحمتکش و باهوش...)تازه رنگ روکش صندلیا با روکش فرمون هم ستش کردم..میدونین دیگه حتما ژ یگولو چه رنگی رو انتخاب کرده...اره نارنجی..البته نقره ای نارنجیه..خیلی خوشمله.....اینم از این...

۳- هوا اینجا بسی داغ شده است...به طوری که پسر عمه اینجانب از دیشب دچار گرما زدگی شده بیدن و حالشان بسی خراب گشته است...از اون خرابا...خلاصه که صبح رفتند نزد دکتر ولی هرچی صبر نمودند داروهای طبیب افاقه ای نکرد و بعد شب حدودای ساعت ۵/۸ باز عمه اینجانب ژیگولو خان را که بسی استتار هم کرده بود پیدا کرد و خرش را چسبید..خلاصه پسر عمع رو بردیم بیمارستان و یه یه سرم و دوتا امپول زدیم بهش و بعد از ۳ ساعت اوردیمشان خوانه...از رنگ رخسارشان معلوم بود که کمی بهتر گشته اند...چی فک کردین..تا ژیگولو نیاد تو کار هیچی درست نمیشه...(دارین هندوونه  و نوشابه ها رو...)..دمای هوا هم اکنون که ساعت ۲ نصفه شبه ۴۰ درجه هستش...هویجوری مهز اطلاع...

در ضمن ین هوای بیمارستانم مذخرفه ها...حال منم داشت بد میشد نفسمم دیگه بالا نمیامد...شانس اوردیم اخراش بود دیگه.وگرنه منم باید همونجا میموندم دیگه......با اجاز همگی البته......

۴- امروز روز اول ماه رجب بودا...نمیدونم..میگن امروز روز ارزوها بوده...البته این ماه پر از تولد اماما هست و کلا رجب و شعبان ماه های شادی هستن و جشن...نمیدونم من که تا الا امتحان نکردم ارزو کنم اینروزو ببینم براورده میشه یا نه..نمیدونم شماها هیچ کدوم امتحان کردین یا نه...به هر حال گفتم که گفته باشم......

۵- دیگه به قول مرجان خانومی اپ ۶۰منی شد..بسه دیگه..کافیه واسه امشب...

۶- شبا..یعنی این نصفه شبایی که بیدارم بعضی وقتا دلم میگیره..یه جاهایی شاید بگم..نگران نشید اونایی که میشید..خودتون میدونین کیارو میگم...

۷- خیلی خیلی دوستون دارم و همیشه واسه هموتون دعا میکنم...خوش باشین..فعلا...یا حق...

 

پی نوشت : ۱۱:۴۵ ۲۶... تیرماه...

من باید یک ماه پیش اینو مینوشتم که به علت نبودن حال مساعد اینجانب این نوشتنم میسر نشد و گفتم حالا اشکال نداره ۲۶ تیر ماه مینویسم و اونجا یه ماهو ازش کم میکنم خودش میشه درست...

من به یه نفر خیلی مدیونم...دینمم خودم میدونم و خودش و خدا...

اینقدری هست که با این نوشته واسه تبریک تولدش یه قدر دانی کوچیک جبران نشه..ولی به هر حال با خودم فک کردم حداقل تو این ژ یگولو یه یادگاری بمونه از محبتاش...

نگار عزیزم...خانوم کوچولوی بزرگ...تولدتو بهت تبریک میگم...یه سال بزرگ ترشدنتو..که البته همونطوری که میدونی...چند دفعه هم تا حالا بهت گفتم تو اینقده از خودت و سنت بزرگتر هستی که این بزرگ شدنات فقط یه نماد از بزرگ شدنته...

چندین وقته که میخوام بنویسم از زحمتات...از محبتای بی دریغت...(البته تا اونوقتایی که تونستی و بودی)از وقتایی که تو اوج تنهاییم تنهام نذاشتی...هیچ وقت اونشب وحشتناکم و فراموش نمیکنم که تو وسطای شب وقتی بهم زنگ زدی همه ترس و غربت اونشب از بین رفت...لعنت به اون شهر لعنتی..لعنت به اون اتفاق بد..لعنت به اون اتاق اون یه شبی که مهمون اون اتاق پر از غربت و تنهایی بودم...من حقیقته و گفتم میگم همیشه...خداییش اگه اونشب نبودی تا صبح شاید اینقدر کابوس میدیدم که صبح دیگه چیزی ازم باقی نمیموند...اون دو ساعتی که مثلا خوابیم ۲۰ دفعه بیشتر با تنی خیس از عرق مرگ از کابوسام بیرون اومدمو باز کابوس بود و کابوس...اونشبو که تنهام نذاشتی رو هیچ وقت فراموش نمیکنم...هیچ وقت..و این فقط یه مثال کوچیک بود از تمام خوبیا و محبتایی که در حقم کردی...نگار عزیز و مهربونم من بازی با کلمات رو بلد نیستم...صادقانه بهت میگم دوستت دارم و هیچ وقت...هیچ وقت فراموشت نخواهم کرد..حتی اگه دست روزگار کاری کنه که تو تنهام بزاری...

ممنونم...به خاطر مهربونیات..همراهیات...تشویقات...دلسوزیات...ممنونم...

 

 

پ ن ۲ : دوستای گل و مهربون همیشگیم..لطفا با خوندن پ ن بالا اشتباه نکنین...ممنونم از لطف همیشگیتون...