۳۶

سلام خدمت همه بر و بچه های گل و خوب دوست داشتنی اینجا...

خوبین خوشین؟

من الان خوب خوبم فعلا...اون خستگیه هم میاد و میره ...درگیره با خودش و من ...ولش کن بهش محل نمیدم خودش روش کم میشه میره پی کارو زندگیش...

خب چی میخواستم بگم الان؟؟؟

آهان اول اینکه امروز جمعه بود از دیشب تصمیم داشتم تا ساعت ۱۱ بخوابم که جبران کسریه خوابا بشه که همونجور که الان دوستان شاهدن خیلی اون تصمیمه عملی شده الان...

دیگه اینکه...از شنبه ای که اینا رفتن میخواستم به جهانیان اعلام کنم که اینا رفتن سوریه ولی هیچ جوری وقت نشد...کیا ..؟اهان حالا میگم...

مامان بزرگ و بابابزرگ...دوتا عمه ها با شوهراشون...عمو و زنعموی بابام...عمه و شوهر عمه بابام...دختر عمه بابام با شوهرش...همین...قابل نداره همش ۱۲ نفر بودن بنده خداها...

شنبه ای رفتنو فردا هم که دوباره شنبه هستش طبق معمول همیشهمیان ...

حالا ساعت چند میرسن اینا؟ ساعت ۲ نصفه شب..بابا اخه کارو زندگی ندارین شماها خواب و خوراک ندارین...اخه ساعت ۲ نصفه شبم وقت اومدنه...؟ نمیگین حالا منو امثال من هیچی...چارتا خونواده متاهل...بابا اخه کار و زندگی دارن ملت...

حالا ساعت ۱:۳۰ دیگه باید بریم اونجا بشینیم ...دستا زیر چونه ...لبخند ابلحانه ملیحانه ای بر لب...از سرما لک لک (لک لک نیستا با کسره بخونید) بلرزیم...و هی  دهن خودمونو به انواع فحشای رکیک و غیر رکیک  آلوده کنیم...(رکیکاش واسه فرودگاه هستش و هواپیما که نشدنیه تاخیر نداشته باشه)...

این ۲۴ ساعت اینجا هم که مث همه جاهای دنیا نیست که...از ۱۲ شب تا ۹ صبح زمستونه شدیدا که از سرمای خشک اینجا تا ته مغز استخون ادمو میسوزونه لامصب... از ۹ صبح تا دم دمای ظهر ۱۱...۱۲ بهاره...از ۱۲ تا ۴..۵ تابستونه...از ۴..۵ تا ۱۰ شب پاییزه دوباره...اینم از وضیعت اب و هوایی اینجا در فصل پاییز...

ولی من دوست دارم فرودگاه رو تو اون موقع شب...جاییه که این همه ادم با ذوق و شوق و خوشحالی منتظرن... پر سر و صدا و هیجان شلوقی...

زنمو کوچیکه من خدایی باحاله...بهش میگم مادر شوهر و خواهر شوهرای گرامتون ساعت ۲ شب میان باید بری استقبالشون...میگه ولشون کن بابا خودشون تاکسی میشینن میان خونه میخوابن تا صبح...ما هم صبح میریم پیش و ب ا زشون...

خدایی میبینین چقده حساب میبره از مادر شوهر و خواهر شوهرا...حال کنین...

این زنعموم که میگم با اون یکی زنعموم که خیلیم تیتیش و فیس و افاده ای بحث میکنن که دیگه من میشم تماشاچیشون ...تر تر خنده هست خدایی...همچین میزنه بنده خدا رو ضایع میکنه ها...منم که که به قول نیما خان دینگا لیگا عاشق این دعوا ها و بحثای خاله زنکی...آی میخندم آی میخندم ...

اخه این زن عموم که میگم تقریبا همسن خودمه...این بابا بزرگ من که ماشالا قوی بوده اونروزا...۶ تا پسر و سه تا دختر با همیاری مامان بزرگ گرام اوردنو  بزرگ کردن مث دسته گل...البته من از عموهام خیلی بیشتر خوشم میاد تا عمه هام...عمه هام در حقم ظلم کردن...ولش کن نمیخوام وارد جزیاتش بشم حالم خراب میشه...آره خلاصه اینه که من تو همه گروهای سنی زن عمو دارم این یکی اخری به گروه سنی من میخوره...تو مهمونیا که دسته جمعی هستش میشینیم دوتایی لج این عمه کوچیکه رو در میاریم آی میخندیم آی میخندیم ... کیف داره...

آره دیگه خلاصه...حالا فردا هم که اینا میان دو سه روزی کل فامیل تقریبا همو میبینیم و خیلی فرصت مناسبیه واسه سوژه گیز آوردن و خندیدن...البته من ادم مسخره چیی نیستما که یکی و هی الکی مسخره کنما ولی خدایی یه وقتایی یه کارایی میکنن که ادم مجبوده یخورده سر به سرشون بذاره و بخنده ...

خب این که از این بحث ...

من الان دارم تو این اتاقم مث چی میلرزم از سرما...فک کنم برم رو حیاط واسم افتاب بگیرم گرمتر از اینجا باشه...اخه تنها جایی که تو این خونه سیستم گرمایشی نداره همین اتاق منه...ای خدا لعنت کنه این لوله کش گازو...همه جا رو لوله کشی کرده الا همین یه اتاقو...که چی مثلا اومده خوبی کنه...اخه چیزی وقت نیست که خونه های اینجا گاز کشی شده حدود سه ساله تقریبا..اونوقت کانتور گاز که میخواستیم بگیریم بزرگ داشتو کوچیک که البته هیچ فرقی با هم نداره جز اینکه بزرگه ابونمانش دو برابر کوچیکه هستش...اره خلاصه اومده حساب کرده که تعداد شعله جوری باشه که بتونیم کانتو ر کوچیک بگیریم و بعدا خودمون هرجا خواستیم لوله کشی کنیم...که اخرم کانتور کوچیک به ما ندادن قضیه ما هم شد مث اون یاروهه که هم شلاق خوردو هم پیاز خوردو هم جریمه داد... و اینه که الان من در اینجا و پشت این تریبون مقدس دارم سرما میخورم تند تند......

خب دیگه خیلی ور زدم...

ادم زود از خواب بلند میشه کلی مس ث ص یبت واسه خودش درست میکنه ها...دو ساعته الان من بیدارم گرسنمم شد حالا باید برم صبحونه هم بخورم...واقعا عجب روزگار کثیفیه ها...

خب دیگه خوب خوش و سلامت دیگه هرچی دلتون میخواد باشین...

دوستون دارم...فعلا

نظرات 12 + ارسال نظر
زیتون جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:27 ق.ظ http://zeytoonparvardeh.blogsky.com

سلام
چطوری؟
فرودگاه که خوبه من انقده دوست دارم . هر وقت دایی یا خاله ای میان من کیف میکنم برم فرودگاه . تنها جاییه که نصف شبم پر از هیاهو و شلوغیه !!!‌
اتاق منم عین اتاق تو . آدم قندیل میبنده توش .(نیشخند)

سلام...
خوبم مرسی...تو چطوری؟
منم دوست دارم وگرنه فردا با این هوای یخ نمی خواستم برم...
آره خدایی تنها جاییه که اونوقت شب این همه ادمو با خوشحالی و بعضیا هم بی تفاوت منتظرن و پر از سر و صدا هستش...منم همیناشو دوست دارم خیلی...

ایولللللللللل اتاق قندیلی...من الان ناخنام سیاه شده از سرما...جدی میگما...ههههه

خیلی مرسی که اومدی...چن وقت بود سر نمیزدی دیگه؟
منم سه چهار بار اومدما...ولی نمیدونم چی شد که...ولش کن میام از الان دیگه...

انجلیکا جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:53 ق.ظ

برعکس اتق من انقدر گرمه !دلت بسوزه!!

آره دلم سوخت...مخصوصا امشب که دیگه واقعا دارم قندیل میبندم ..از بس که هوا سرده..

پت جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:25 ب.ظ http://www.chocoholic.persianblog.com

سلام
خوبی؟ سوم شدم!!!!!!!!!!!!
مرسی از این همه تشویق دیگه الان دارم میرم سازمان جغرافیا که نقشه ی بقیه ی مملکتو یاد بگیرم!!!!
اینجا از این شکلا نداره حالا کدشو می ذارم خودت دیکدشون کن!!‌ :)) =))
مقدم قدوم ۱۲ تازه به دنیا بازگشته از سوریه ی مکرمه ی مجلمه و نیز بیداری شبانه روزی شما دوستی مهربان همسری وفادار =)))) فرزندی مهربان و بشری انسان و نیز .... را تبریک نموده و برای شما در موطن وطن ماندگان آرزوی سر بلندی و سرفرازی هر چه بیشتر توام با شادی روز افزون برای آن مرحومه ی رفته از دیار من آمدی.... سکوت جانم بهم زدی.... شیشه ی آب و بر می داری بذار تو یخچال......

سلام...خوبم..مرسی...
آره سوم شدی انگاری...
ایولللللللللللللللل...بابا این که چیزی نبود تازه جایزه هم میخوام بهت بدم هنوز...آره کار خوبیه...
ایوللللللللللل...مرسی...
این همسری وفادار دیگه کجاش بود؟؟/هان؟؟؟

باشه ..همون...مرسی...:دی

پت جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.chocoholic.persianblog.com

اییییییییییییییی ول
چه شنگول منگول این بلاگ اسکای............. تو کامنت جواب میدن!!!!!!!!! چه خارجیه...... بابا مایه دارررررررررررررررررررررررررررر
این پرشین کیلویی که هیچی.... ولی در عوض شکلک داره که کلی بهش بخندم!!!! =))

ایول...ما اینیم دیگه..خاریجیکیه خاریجیکی...:دی(عینک دودی)...
خواهش...
آره خدایی این بلاگ اسکای این شکلکا رو کم داره واقعا...

پت جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ب.ظ http://chocoholic.persianblog.com

این دفه تهران اومدی بهم بگو که اصولی گمت کنم!!!! همه چه یه سری قواعدی داره که اگه ازش پیرویی کنی عمرا پیدا شی!!!!
شرمنده که من عادت کردم هی کامنت بذارم!!! البته بد نیستاااااا.... :))
راستی رفع غم و غصه شد؟ اگه نشد بگو من در به اوج رسوندن همه نوع احساس تبحر ویژه ای دارم!!!‌ می تونم کمک کنم که خیلی بیشتر به غم های موجود در عالم بشری و نیز سایر جوامع انسانی از جمله جمعیت دانشجویان آواره ی غربت و گمگشتگان دریای کاراییب پی برده و به عواقب مترقبه از آتیش بازی چهارشنبه سوریه پارسال کلی آتیش بازی کردم.....

خیلی خیلی ممنون و متشکر...نه همینجوریشم خودم بلدم گم و گور بشم...دیگه نمیخوام از اصول و قواعد پیروی کتنم...میترسم زیادی گم بشم دیگه خدا هم نتونه پیدام کنه اونوقت...:دی
خواهش عزیز...دشمنت شرمنده اینا چه حرفیه..البته که بد نیست..خیلی هم خوبه و خیلی هم تازه منو خوشحالمم میکنی...تو هرکی که دوست داره و قابل میدونه حق داره هرچی میخواد دلش اینجا بیادو حرف بزنه و درد کنه...من گوش شنوای خوبی هستم هیچی دیگه ای که نباشم...
آةره بهتره...گفتم که میره و میاد...
نه خیلی مرسی...:دیراضی به زحمت نیستم...
خوبه که کلی اتیش بازی کردی...:دی

گیلاسی شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:48 ق.ظ

چه جالب نوشته بودی! بیا از این بحثای زن عموها بگو... منم با بعضیا بحث میکنم پسرا میان میخندن .. از این به بعد یاد تو م یافتم می بینمشون !!
همیشه شاد باشی...

سلام....بهههههههه چشممون روشن...چه عجب راه گم کردی محدثه جان...
خواهش...باشه چشم حتما میام میگم از بحثاشون...
اره یه حرفایی ردو بدل میشه بین دو طرف بحث که خیلی خیلی جدیه واسه خودشون ولی اگه وایسی گوش کنی یا نیگا خنده دار میشه و با مزه...
اهان..خوشحالم...
تو هم همیشه شاد و سلامت باشی...

م شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:14 ب.ظ

سلام
میبینم زرنگ شدی زود زود آپ میکنی
میشه فرمولشو به منم بگی؟ :)
من اما برعکس تو از بحث های خاله زنکی اصلن خوشم نمیاد و بیشتر اوقات حوصله گوش کردن و خندیدن بهش رو ندارم
ترجیح میدم اون زمان رو به خودم اختصاص بدم
راستی سوغاتی هارو تنها تنها میخوای بخوری؟!

سلام...
اره دیگه(عینک دودی)...
آره...یخورده حرف واسه گفتن...یخورده حال و حوصله...یه چونه ای که سریع گرم بشه...بقیه مواردم کمکم به سمعتون میرسونم...:دی
حالا نه از اون خاله زنکیای خاله زنکی...نه...منم خوشم نمیاد از اون بحثا اصلا...
همین بحثای معمولی ولی خنده دار تا حدودی...
اوهوم..این خیلی خوبه...
کدوم سوغاتی بابا...نه اگه بود تقسیم میکنم بین دوستام..خوبه مریم جان؟

پردیس شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:42 ب.ظ http://jinglebells

بهههه من چشمم روشن به اینجا گشت بالاخره بعد از اندی.وووی وجه تشابهمون همین یخیه اتاقه ٬‌من نمی دوم چرا کامپیوتر ما باید تو سرد ترین اتاق باشه؟؟فرودگاه.یاد سفر اخیرم افتادم٬ ما با کلی هیاهو ساعت ۱ نصف شب تو فرودگاه بودیم و یه آقای خیری رانی هلو مهمونمون کرد و کلی صفا(غذای هواپیمارو که نمشه خورد)عدشم فردا صبحم باید پاشیم بریم استقبال.من اگه موقعیتی پیش باید عاشخ مسخره بازیم!ولی خب اغلب جو نمی ذاره!خوش میگذره اینجوری.

مرسییییییییییییی...آره دیگه..کامیه شما اینجا رو که قابل نمیدونن که پردیس جان...تو هم مثمن اتاقت یخه؟ یخچال طبیعی...:دیهمین به خدا...هرچی که تو خونه قراره خداب بشه تو یخچال جا نمیشه تو اتاقه منه...:دی
ایولللللللللللللللللل اقای خیر و رانی هلو...
رفتی استقبال کی حالا؟؟؟
اره اغلب جو نمیزاره..راست میگی...بزرگترا یه چشم غره میرنو بهت میفهمونن که که نکن زشته...یا میگن بزرگ شدین شماها بازیتون گرفته...

بنفشه دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 ق.ظ

سلام عزیزم
اومدم بهت بگم که دارم میرم اما تو رو هم با خودم میبرم میرم یه جای دیگه اما بهت ادرس میدم
میرم یه جایی که چشم نامحرم به دوستیم نیافته
ببخش که درباره پستت چیزی نمیگم اما آخه حوصله نداشتم بخونم
قول میدم که جبران کنم

سلام بنفشه عزیز...
مرسی که منو هم با خودت میبری...آره اینم راه خوبیه...امان از چشم نامحرم و ناپاک...منتظرتما بنفشه جان...
اشکال نداره عزیز...تو حالت خوب بشه... مهم نیست...
مرسی خانومی...

منتظرتم...

مهدی دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:41 ب.ظ http://www.hedieye_man.persianblog.com

ای ول

مر سی...

نیاز سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:52 ق.ظ

سلام علی...خوبی؟.....

واقعا هوای یزدرو خوب توصیف کرده بودی......

پس حسابی مهمون بازی دارید...جای منم خالی کن.....

خوش ببینمت ....

سلام نیاز جان...خوبم!!!

آره دیگه اینجوریه...تو که مث من اینجایی میفهمی روزای چهار فصل یعنی چه...

آره یکی دوروزی بود...الان دیگه تموم شد خدا رو شکر...جاتم خالی کردم...

منم تو رو همینطور...مرسی

خر کوچولو چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:48 ب.ظ http://kharekocholo.blogfa.com

دنیای عجیب ؟!
آره ...
شاید خیلی عجیب ...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد