خسته ام...

سلام......

خوبین ؟؟؟

راستیاتش اینروزا نا خوشاحوالم با اجازه همگی...

یه حس خاص...از اون حسای ناشناخته...

حس میکنم شدم مث یه درختی که باد اونو شکسته...ولی درخته هنوز یه مقدارش سالمه..تمام تنه درخت نشکسته...هنوز یخورده اش بنده و این یه خورده هم تو این روزا داره میشکنه...کاش میدونستم اگه قراره کامل بشکنم کیه وقتش...کاش زمانش و خدا بهم میگفت...کاش...دیگه شاید اینقد احساس خستگی نمیکردم...

این جور حسیه...خیلی نا خوشاینده...

اون خستگیه بود همیشگی بود تو پستای خیلی قبلم گفته بودم...که کم و زیاد میشد شدتش...اون خستگی و کلافگی هم دوباره شدتش زیاد شده تو این روزا...

خیلی دلم گرفته...خیلی...

دو سه شبه میام همینا رو مینویسم و وقتی تموم میشه میخوام کلید انتشارو بزنم پشیمون میشم..نمیخوام وبلاگم حداقل دلش بگیره..ولی خب امشب شاید پشیمون نشدم..اخه از همه شبی بدترم...

ای خدااااااااا...کمک کن از این وضع خلاص بشم...

یا منو ببر پیش خودت یا یا یه جور دیگه راحتم کن...که البته گزینه اولو تو این روزا بیشتر دوست دارم...

بسه دیگه اگه بخوام بگم تا صبح باید بگم اخرشم همش سرو ته یه کرباسه...پس بسه دیگه...

یه چیزه دیگه اینکه قرار بود جواب چندتا سوال بنفشه رو بدم و اگه تونستم از ژیگولو دل بکنم خداحافظی کنم...که البته گفتم چند دفعه دیگه هم ..شدیدا از کلمه خداحافظی بدم میاد..خیلی بدم میاد...ولی خب اینقده حالم خوب نیست که فعلا بیخیال اون جوابا میشم..چون واقعا الان توانشو ندارم..یه حرفی خودم زدم الان پس میگیرم...:دیاز ژیگولو و این دنیای نتم که فعلا نمیتونم دور بشم...پس میمونم...

همیشه و همه جا دعاتون میکنم دوستای خوبم...همیشه به یادتونم...

دعام کنین ...محتاجم به خدا...

دوستتون دارم..ایشالا قدر محبتای دوستای با معرفتمو که تنهام نمیزارنو بیشتر بدونم...

خوش باشین و سلامت همگی...فعلا...یا حق...

 

نظرات 29 + ارسال نظر
الناز پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:07 ق.ظ http://setare-ye-shab.blogsky.com/

سلام
وب لاگ زیبایی داری
خوب کاری میکنی نرو بمون اینجا امن ترین پناهگاهه حاضرم شرط ببندم بهتر پیدا نمی کنی البته بدون در نظر گرفتن کوی دوست!!! جایی که آدم و به خاطر فکرش می خواهند نه ظاهر نایاب که نه ولی کمه
من زیاد در جریان نیستم پست اولیه که ازت خوندم این روزها همه خسته اند محل نذار
شاد و سلامت و پیروز باشی

سلام الناز جان...
مرسی ممنون...
اره اینجا خیلی امنه..دوسش دارم و نمیرم...شرط نمیخواد میدونم خودم...اره دقیقا چون هیچ کدوم از ماها نمیبینیم همو..فقط حس میکنیم همو دردو مشکلاتمونو و غم و گرفتاریامونو و شادیا و خوشحالیامونو...
اره من دقیقا همین کارو میکنم..محل نمیزارم..ولی خب یه وقتایی ادم دیگه طاقتش تموم میشه...
بازم بیای خوشحالم میکنی...فعلا...

فاطمه پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:19 ق.ظ

علییییییییی تو چت شده؟؟؟؟؟؟؟؟

چند شب پشت سرهم منتظرم تا بیایی ولی نه میایی نه اف میزاری

چرا خسته...یه احساس زود گذره...خیلی زود میشی ژیگولوی سابق من میدونم(چشمک)

تو غلعططططططططط می کنی میری....می کشمت...اوکی؟(نگاه)

لوسسسسسسسسسسسسسسسس

فاطمهههههههههه..من هیچیم نیست..:دی

من هر شب اف گذاشتم ولی مث اینکه بهت نمیرسه شاید نمیدونم...

نمیدونم...اره اینو میدونم زود گذره تقریبا...(چشمک)مرسییییییی...

واییییییییی..باشه بابا...من عصبانیت و قاطی کردنتو میشناسم..ترسیدم اساسی..چشممممممم نمیرم...:دی

لوسم خودمونیو..:دی

نیاز پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:38 ق.ظ http://akvarium2000.blogfa.com

سلام....
تو بیخود میکنی که مثله درخت شکسته هستی....
تو بیخود میکنی اینقده شل و وارفته هستی.....
تو کار خدا هم دخالت نکن که کی تورو ببره.....
پاشو خودتم لوس نکن....پسر به این جوونی نباید حرفای ناامید کننده بزنه که...پاشو یه یاعلی بگو این فکرای مسموم و منفی رو هم از خودت دور کن....
رفتن هم چاره کار نیست....
همه ما یه وقتایی از دنیا سیر میشیم...
اما نباید اجازه بدیم که این احساس تو وجودمون رشد کنه....
ببخشید خشن شدم.....اما دلم نمیخواد اینجوری ببینمت....
دیگه نبینم از این حرفای بد بزنی...
براتم دعا میکنم.....مطمئن باش...اما اول خودت باید بلند بشی.....
شاد باش...همه ما یه جورایی خسته از این دنیاییم....امانباید این امواج منفی رو به دوستامون منتقل کنیم...
دلم میخواد این دفعه که میام نوشته های شادتو بخونم....
سلامت باشی...

سلام نیاز جان...
اوه...
اوه...
اوه..انگاری هوا خیلی پسه...
نیاز جان میخوام بهت بگم اگه من شل و وارفته بودم که الان اینجا نبودم که..خیلی وقت پیشا تموم میشدم و دیگه وجود نداشتم...همیشه سعی کردم نشکنم و قوی باشم..با بیخیالی به سمت مشکلات برم که واسم اسون باشن..ولی خب اون درخت شکسته ی که گفتم حسمه..یعنی حس چند شب پشت سر هم من بود که دست از سرم بر نمیداشت..وگرنه که من نه دوست دارم شل و وارفته باشم و نه فک کنم که اینطوری هم نباشم...
ماها هرچی داریم از علی داریم..مگه غیر از اینه..؟ وگرنه که من دیگه نمیتونستم رو پاهام وایسم که...همش اثرات و کمکای علی هستش...
اره میدونم رفتن چاره کار نیست..ولی خب خیلی دلم گرفته بود یه چیزی گفتم وگرنه که همونجا هم گفتم من رفتنی نیستم...
نه اشکال نداشت خشن بودنت..شایدم خیلی لازم بود..مرسی نیاز جان...
مرسی از دعا...به خدا من بلندم...
اره اشتباه از من بود که گفتم..نباید میگفتم..ولی خب...
حتما نیاز جان..قول میدم شاد بنویسم بشم همون ژ یگولویی سابق...
مرسی از حرفات و توجهت نیازم..ممونو..فعلا...

زری پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:12 ق.ظ http://respina0.blogfa.cm

سلام خوبین میگم چه خبر دیگه کم پیدا شدین ؟؟

سلام زری خانوم...
میبینی که..
اره الان خوبم...
من که همیشهع میام که..ولی بازم چشم...

دختر باران پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.dostevagheyi2006.blogfa.com

علی جان سلام...خوبی؟
یعنی چی مثل درخت شکسته میمونی ؟هیچوقت این حرفو نزن تو قوی هستی و پسر شجاعی هستی
امیدوارم حالت خوب شده باشه میدونم شاید دلتنگی درست مثل من اما امیدوارم بتونی با دلت کنار بیای
راستی داداشی نکنه خبریهههه؟مشکوک شدی ها(خنده)
هیچوقت وبتو نبند همیشه بنویس من بیام بخونم
منم هر وقت دیگه دلتنگیو کنار گذاشتم مینویسم اما اینبار با یه وب جدید و یه اسم جدید
حتما بهت خبر میدم
خیلی برام عزیزی خدا کنه همیشه سلامت باشی داداش خوبم
مواظب خودت باش
بازم میام حتما

سلامممممممم باران خانوم گل...خوبم الان...
نمیدونم یعنی چی خودمم...خب یه حس بود که چند وقت دس از سرم بر نمیداشت...مرسی از حرفات..اگرم نیستم قوی باید باشم...
اره الان خیلی بهترم مرسی...میفهم که میفهمی..ایشالا تو هم هیچ وقت دلت نگیره عزیز...
(خنده)...نه بابا خبر کجا بوده...
چشمممممممم نمیبندمش..قول میدم بهت...بیای چرت و پرتامو بخونی..شادم بنویسم که دلت نگیره..چشم...
اره دقیقا همین کاریه که میخواستم بکنی...مرسی..یه چند وقت ذهنتو استراحت بده و بعد با همه چیز جدید بیا دوباره..منتظرتم..همیشه...
تو هم خیلی خیلی واسم عزیزی باران خانوم گلم..ابجی مهربونم...تو هم همیشه سلامت و شاد باشی ایشالا..
چشم..تو هم...
مرسی خوشحالم میکنی...

اذین پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:34 ب.ظ http://pandol.blogfa.com

سلام...
چه قدر دلم تنگ شده بود واسه اینجا(البته نه فقط واسه اینجاها ..واسه خیلی جاها) من خیلی راستگویم مگه نه؟!
این چیزا چیه ؟ نه پستای قبلتون که اینقدر شادن نه به این حرفا که آدم دستمال کم میاره ...
البته گاهی آدما اینطوری میشن اما فکر میکنم همه ی این چیزا لحظه ایه...
امیدوارم زود زود زود همونطوری بشین که قبلا بودین همونی که خودتون میخواین...(چه مناجات نامه ای شد!)
فعلا خدافظ.
////////

سلام اذین جان..تو معومه کجا جا میزاری میری ۶ ماه ۶ ماه..:دی؟؟؟
تا خودتم نیستی که وبلاگتم واسم باز نمیشه که..اینم جالبه واسه خودش اره؟
اره تو که راست میگی..میدونم...
(خنده)..حسای ناخوشایدم بودن اینا..که البته الان رفع شدن تا حدودی فعلا...
اره لحظه ایه...میگذره و ادم بهتر میشه...
مرسی تشکر...دیگه همه سعیمو میکنم شاد باشم و بنویسم...
(خیلی خوب بود)...
فعلا..یا حق...

سالار پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:40 ب.ظ http://http:/tanhaa.mihanblog.com

سلام
اولین بار میام اینجا
من سالار هشتم
این روزا می دونی بیشترین جمله ای که تکرار می کنم چیه
سر ما یه های ماورایی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ( ذکتر علی) روزی ۱۰۰ بار میگه:بعضی نوشته ها است که ن.شته می شن نه برای خوندن بلکه فقط واسه اینکه نوشته بشن و بعضی حرف ها هست که زده می شن نه برای شنیدن فقط واسه زده شدن
آره تکراری
ختما قبلا خوندی
ولیمی ارزه به تکرارش
من ۱ سال و نیم هیچ وبلاگی ندیدم و ننوشم و هنوز هم نمی نویسم که نوشتن کار من نیست
الان که اومئم هر جا سر می زنم همین و میگم چون وصف حال اکثر ما هاست
می دونی
خدا تورو نمی بره پیش خودش می دونی چرا
آخه تورو آورده که تنها نباشه
پیش خدا الان پر آدمای ردیف باالکه ماها توشون گم می شیم
خدا اینجا تنهاست
تورو اینجا می خواد
نصیحت نمی کم ها چون باات حالکردو دارمحرف میزنم
و گرنه منی که ز بیشه ی نگفتن و نبودن زاده شده ام و حالی که در وادی نگفتن هایم جولان می دهم !با نبودن خود کلنجار می روم را چه به یاوه گویی در وصف نفسی که جسورانه رم درروی گفتن هایش بر آمد ه !!!!!
(جون من چند خط آخرو بیخیال شو )

یخ چیز دیگه
با شنسنامت حال کردم همه شناسنامه بزارن خوب
زیاده عرضی نیست
عزت زیاد

سلام سالار جان...

مرسی از سر زدنت..من عاشق دکترم..علی شریعتی..با حرفاش حال میکنم و خیلی دوسش دارم...خیلی ممونو که حرفاشو واسم گفتی..خیلی تاثیر گذاره..حالا همه جوره...
اره..منم میدونم...
اره تقریبا و الان بیشتر فهمیدم با حرفات...
اره راست میگی اون بالا که اینقده اون صالحان و خوبان هستند که به قول خودت ما ادمای رو سیا گمیم توشون...
پس همینجا هستم یه کاری هم بکنم همدم خوبی واسش باشم اره؟؟/ اره دیگه...
میدونم نصیحت نیست..کاملا معلومه...مرسی...

۰خنده۹..بیخیالشم الان..:دی
با شناسنامه من؟؟؟ نمیدونم..اره دیگه خوبه همه شناسنامه داشته باشن...
خواهش میکنم...یا حق..بازم بیای خوشحالم میکنی...

سالار پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:45 ب.ظ http://tanhaa.mihanblog.com

ببخشید واسه غلط نوشتنم
من سوادم کمه سیکل دارم

یا علی

خواهش میکنم...اختیار دارین شما...

علی یارتون...

م پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:35 ب.ظ http://roozanehayam.blogsky.com/

سلام
وای وای ... نبینم اینهمه ناراحت و نا امید باشی پسر
چی شده باز؟
ای بابا ...
یه زمانی میرسه که حسرت روزای ازدست رفته رو میخوری که چرا به ناراحتی گذشت
مثل من...

سلام مریم خانومی عزیز...
الان دیگه خیلی بهترم..مرسی مریم جان...
دل گرفتگیه دیگه...
اره حسرت روزای گذشته خوردنو کارمونه..تو هم دیگه ناراحت نباش که دیگه حسرتشو نخوری خب..

دختر آریایی پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:10 ب.ظ http://ariangirl.blogsky.com

سلام ژیگولو جان ...
خوبی ؟
چرا دلت گرفته ؟
درکت میکنم ... منم مثل تو میشم بعضی وقتا ...
اما من هیچوقت اون گزینه اول رو انتخاب نمیکنم ....
توام انتخاب نکن ...
من زندگی رو آسون به دستش نیاوردم که بخوام آسون از دستش بدم .... مرگ خیلی آسون تر از زندگی بدست میاد ...
میخوام بمونم و با عشق به زندگی زندگی کنم .....
با همه تلخی ها و بدی ها و شکستاش قبولش دارم ... میخوام باشم ... که بتونم جزی از هستی باشم .... که وقتی یه تصمیم میگیرم همه کائنات دست به دست هم بدن تا من به هدفم برسم ... به اینا فکر کن .....
ژیگولو عزیزم ... وقتی به اینا فکر کنی .... اون موقع خیلی چیزارو درک میکنی .... وقتی بفهمی تو خیلی مهمی برای این دنیا ..... اگه مهم نبودی الان اینجا هم نبودی ....
اینا نصیحت نیست ... به عنوان پیشنهاد میگم ... چون بحثش پیش اومد میگم ...پیشنهاد میدم به حرفم فکر کن .... یه خرده ... قول بده .... یا نه اگه دوست داری به این حرفام فکر کن ... روزا نه شب که میخوای بخوابی ۵ دقیقه به حرفام فکر کن ....

زندگی کن نه مردگی ....

فعلا.......

سلامممممم نگین جان...
خوبم الان مرسی...
خیلی ممونو که میفهمی که درکم میکنی...تقریبا همه ماها این حسو تجربه کردیم ...
من خیلی وقتا از خدا خواهش و التماس میکنم واسه گزینه اول ولی با تمام نا امیدی..شایدم نمیخواما و لی التماسه رو میکنم از شدت دلتنگی و خستگی...ولی دیگه سعی میکنم بهش فکرم نکنم...
اره دقیقا..بدست اومدن مرگ خیلی بدست اومدن زندگیه و زندگی کردن...
اره..چشم..خیلی حرفات خوبه امیدوار کنده و قشنگ..چشم به همینایی که گفتی فک میکنم از این به بعد..البته من ادم نا امیدی نیستما..بر عکس جاهایی که خیلیا نا امید شدن تارزه اول امیدواریه من بوده..میفهمم چی میگی...
مشکل من همینه که فک میکنم مهم نیستم بعضی وقتا واسه هیچ کس و هیچ چیز..فقط بعضی وقتاها...
چشمممممممم نگین جان..کاملا حرفاتو میفهمم..فکرم خیلی زیاد میکنم همیشه من..شبا؟ ۵ دقیقه؟ اینقده شبا وقت دارم که بتونم ۲..۳ ساعت فک کنم هرشب...

اره..چشممم...

فعلا..مرسییییی نگین جان...حرفای خیلی خوبی میزنی...

دختر آریایی پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:16 ب.ظ http://ariangirl.blogsky.com

بازم یه چیز دیگه ....
دلت میخواد که بری پیش خدا ؟؟
میخوای خدارو حس کنی ؟؟
میخوای پهلوی خدا باشی ؟؟

الانم پیششی ..... کافیه چشماتو ببندی و حسش کنی ... با تمام وجود ... خدا همین جاست ... کنار من ... کنار تو ... کنار همه هستی .....خدا قرار نیست فقط تو آسمون باشه ...

فعلا...

چی؟؟؟

مرسی از حرفات...

من با تمام وجودم حسش میکنم به خدا..خیلی دوسش دارم..با اینکه خیلی وقتا دلمو شکونده ها..ولی خداست...

حسش میکنم..راست میگی..اون همیشه کنار همه ماها هست...

نیلوفر جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:27 ق.ظ

ژیگولو جون خسته نباشی گلم(نیشخند)
بی خیال بابا این نیز بگذرد

مرسی نیلو جان...

اره میگذره...
یه چی بگم نیلو؟؟؟ یخورده از دستت دلخورم...اینم حل میشه ها..بی خیال اصن...

فاطمه جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:09 ق.ظ

لینک خواهش فوکولهه

رمان عشقیه فکر نکنم مفید باشههه
یه پست مخصوص هم بر اسژندار مزگان دارم(چشمک


سی یویویویویو

مرسیییییییییییییی فوکولم...

چرا مفیده..تو معرفی کن بهش...با هم همفکری میکنید اگه به جایی رسیدید میزاره خب...
از من گفتن بود به هر حال...

(چشمک)...

فعلا...

سالار (واسه دختر آریایی) جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:24 ب.ظ http://http:/tanhaa.mihanblog.com

من تموم اینجاهایی که گفتی گشتم خدایی ندیدم ......البته تا وقتی که خودمو ندیده بودم !!!!

اهان...
نگین جان تحویل بگیر...

ستاره شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:10 ق.ظ http://setarehu.blogfa

ژیگولوی عزیزم سلام
اصلا دلم نمیخواد توام خداحافظی کنی
منم یه روزایی که خیلی شرایط برام سخت بود تصمیم گرفتم خداحافظی کنم و الان خیلی پشیمونم
منم این روزا همش ژر از تنهایی ام یه حس گندیه که نمیدونم چکارش کنم
امیدورام بازم خیلی زود سرحال بشی و از تصادفاتت بنویسی(شوخی کردم)
بازم برای همه چیز ممنون دوست خوبم

سلام ستاره خانوم گل...
مرسی عزیز...نه من خداحافظی نمیکنم...
اره ادم ادم پشیمون میشه..میدونم چی میگی...به یکی دیگه از بچه ها هم گفتم..اینجا واسه خیلی از چیزا امنه...یه پناهگاهه...تو هم خوب کردی نرفتی تو همون شرایط سخت...
میدونم ستاره...کاملا مشخصه...خیلی زیاد میفهمم چی میگس و حست میکنم...باهاش کنار بیا کمتر بهش فک کن...
(خنده)...اره راست میگی..من ادم تصادفی هستم..اشکالی نداره عزیز راحت باش...
خواهش میکنم عزیزم...مرسی...

دختر باران شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:46 ق.ظ http://www.dostevagheyi2006.blogfa.com

سلام علی جان...خوبی داداشی؟
راستش تصمیم گرفتم نرم چون من بدون این دنیای مجازی و دوستام زنده نمیمونم تنها جایی رو که دارم همین جاست پس تصمیم گرفتم با مطالب جدید و تازه برگردم
داداشی همیشه شاد بنویس

سلاممممممم باران خانوم داداشی...خوبم مرسی..تو چطوری؟؟؟
خیلی خیلی خیلی کار خوبی کردی و داداشی رو خوشحال کردی...اره دل کندن از اینجا و دوستای خوبی که ادم اینجا داره خیلی سخته...میدونم..واسه همینه که منم نرفتم...
اره حتما..منتظرم...

چشممممممم...

دختر باران شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:05 ق.ظ http://www.dostevagheyi2006.blogfa.com

سلام
من اومدم اما اینبار متفاوت تر از گذشته
اگه دوست داری بیا خوشحال میشم
در ضمن اومدی تو هم یه تغییر اساسی میکنی
هم خودت و هم زندگیت
فعلا

سلام...
بسیار کار خوبی کردی...
اره حتما..اومدم همون دیروز...
کتابه رو هم خودنم میدونم چی میگی...
اره...
فعلا...

نیاز شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:09 ب.ظ

سلام علی جان...خوبم فعلا...ممنونم دوست عزیزم...تو وبلاگ توضیح دادم!

سلام نیاز خانوم عزیز...
خیلی خوشحالم..واقعا نگرانت شدم...
خواهش میکنم...
اره اودم خوندمش..متئسفم..ایشالا زودتر خوب بشی...

سمیرا یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:40 ق.ظ

سلام علی جان
ای وای تو چت شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من فقط اومدم بالگت رو بخونم برم سر درسم که کلی نالاحت شدم:)

سلام سمیرا خانوم...
هیچی...یه خستگی و دلگرفتگی بود که الان بهترم خیلی...
مرسی عزیز از لطفت...ای واییییی پس کاش مث همیشه نوشته بودم که ناراحتت نکرده باشم راحت به درست برسی...
دیگه غمگین نمیشم...

نیلوفر یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:13 ب.ظ

چرا از دستم دلخوری؟
میشه بگی که من چیکار کردم ایا؟

کاری نکردی...شاید من توقعم زیادی باشه اشتباه میکنم نمیدونم...
اخه چندین دفعه اف گذاشتم که همش بی جواب موند...به وبلاگمم که نیومدی تا من چند بار نیومدم...
نمیدونم...بی خیال...

نیلوفر یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:17 ب.ظ

خوب نمیدونم چی کار کردم اما انتظار نداشتم که از دستم ناراحت باشی و نگی
دلیلشم فکر کنم میدونی چون نشون دادم بهت که چقدر برات ارزش قایل بودم که.......
بگذریم
اگه کاری کردم متاسفم از قصد نبوده

منم نمیدونم..شاید ناراحتیه من بیجا بوده و اشتباه...الان که گفتم دیگه...
اره میدونم...
نه..بیخیال..اصن فراموش کن..منم ناراحت نیستم..باشه نیلو؟؟؟

حالا اگه یه روزی ان بودی دربارش حرف میزنیم..که خیلی وقته دیگه ان نشدی تو..حالا هروقت اومدی...
منم ناراحت نیستم دیگه..معذرتم میخوام اگه تو ناراحت شدی...

دختر باران یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:45 ب.ظ http://www.dostevagheyi2006.blogfa.com

سلام علی جان .خوبی داداشی گلم؟
راستش امروز آفتو خوندم شوکه شدم و برات آف دادم نمیدونم به دستت رسیده یا نه؟
من دیشب تا ساعت 11 آن بودم و بعد به خاطر کمر درد شدیدم مجبور شدم برم و حتی تا اون موقع تو آن نشده بودی(تعجب)
من هیچوقت بی احترامی نمیکنم و مطمئن باش همیشه خودم آن باشی بهت پی ام میدم
راستش این ای دی من به راحتی قابل هک کردنه البته بین خودمون بمونه(خنده)
چون پس ورد خیلی اسون و راحتی داره در اولین فرصت عوضش میکنم
به هر حال اگه ناراحت شدی و از طرف من بی احترامی شده بهت من معذرت میخوام و امیدوارم منو ببخشی
چرا آپ نمیکنی؟
من هر وقت آن میشم میام وبت اما میبینم آپ نکردی(ناراحت)
منتظرم آپ کنی و همون علی شاد و خوشحال باشی با مطالبی جذاب و خوندنی
شاد و سلامت باشی ....فعلا...خدانگهدار

سلامممممممم باران خانوم گل...خوبم ابجی گلم...منم خوبم...
نه بابا شکه واسه چی...نه هیچ افی به دستم نرسیده..(گریه)...
اره من ساعت ۱ بود حدودا ان شدم و دیدم چراغت روشنه...
نه بی احترامی نکردی تو هرگز...اول یکمی ناراحت شدم ولی بعدش گفتم شاید یا به قول خودت حک شدی یا الکی این چراغت روشن مونده..اخه زیاد واسه منم پیش میومد که چراغم الکی الکی روشن میموند ...
اره عوضش کن که در معرض حک شدن قرار نگیری...:دی
نه هیچ بی احترامیی نشده مطمئن باش باران...نه بابا معذرت خواهی لازم نیست...
یخورده کار و گرفتاریم زیاد شده ولی امشب یا به احتمال خیلی زیاد فردا طهر حتما حتما...
نارحت نباش..ببخش خب؟
چشممممممممممممم خانوم...من همون علیم...
مرسی...تو هم...فعلا..یا حق...

دختر آریایی یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:17 ب.ظ

سلام ژیگولو جان ...
خوبی ؟

من جوابایی رو ک بهم داده بودی خوندم ...( توی وبلاگ خودت)
من باید بگم مرسی که به حرفم اهمیت میدی و بهش فکر میکنی ....

من وظیفم بود اون چیزی رو که میبینم بیان کنم .....
خوشحالم که حرفه بی خود نزدم ....

خب نمیخوای آپ کنی ؟
تنبل ..... ( خب نگو خودت هنوز آپ نکردی .... من دارم یه کتابو میخونم .... اون تموم شه بعد میخوام از توی اون یه چند تا مطلب بذارم .... آخراشه ....)

دیروز به من گفتن برادر یکی از دوستان توی کماست ....
گفتن تصادف کرده رفته توی کما ..... ۲۳ سالش بود ...من ندیده بودمش اما خیلی دلم براش سوخت .... خیلی ....
دیروز خیلی براش دعا کردم .... ۴ـ۵ ساعت پیش مرد ....
بهمون خبر دادن که طرف مرد .... خیلی دلم براش سوخت ... ۱ هفته توی کما بود .... امروز که رفت ....
خیلی دلم سوخت ... از ظهر که اینو شنیدم گردنم به شدت درد گرفته .... اه ....در هر حال خدا بیامرزدش

خی خیلی حرف زدم....

فعلا...

سلام نگین خانوم...خوبم مرسی..تو چطوری؟؟
اهان..مرسی...
خواهش میکن..حرفات درست بود خب و قابل فکر کردن دربارش...
اره..مرسی خیلی کمکم کرد حرفات..جدی میگم...
نه عزیز..حرفات هیچ وقت بیخودی نیست..مطمئنم...
چرا میخوام ولی خیلی کارام زیاد شده...امشبم نمیتونم ذهنمو متمرکز کنم..فردا ظهر حتما حتما..خودمم دلم تنگ شده...
تنبل؟؟ نههههههه(خنده)...اهان...پس بی صبرانه منتظر اپ جدیدتم...
متاسفم..ایشالا خدا بهشون صبر بده...خیلی ناراحت شدم...۲۳ سالش؟؟؟ههه درست همسن من...
خیلی متائسفم..از طرف منم تسلیت بگو..خیلی سخته میدونم...خب تو هم حرس کردی گردنت درد گرفته..مواظب خودت باش...
نه خوشحال میشم..هرچقدر دوست داری حرف بزن...

فعلا..یا حق...

دایانا یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:11 ب.ظ http://www.diyana1363.persianblog.com

بازم کامنتم پرید.!!!

سلام دیانا خانوم...
خوشحالم اسمتو میبینم...
چرا اخه..مگه چه جوری کامنت میزاری؟؟؟ شایدم اشکال از کامنت دونیه من باشه..نمیدونم..به هر حال خوشحالم کردی...مرسی...

ناژین دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:06 ق.ظ http://nazhin.blogfa.com

چه خشنگ!

سلام...

چشماتن خشنگ میبینه...
مرسی...

نیلوفر دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:10 ق.ظ

آخییییییییییییییییییییییییییییی
نازی تو چه زود رنجی
باور کن به جون خودم افات نرسیده حتما پریده بابا
من زیاد ان نمیشم
به خدا زیادم وقت نمیکنم کامنت بزارم
ولی چشم سعی میکنم بیشتر بیام
دیگه با من قهر نکنیا
خوبببببببببببببببببببببببببببب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام...
مرسی..زود رنج نیستم...نمیدونم...
نمیدونم ...شایدم پریده...به هر حال...
اهان...
خوبه عزیز هر جور راحتی...
هر وقت بیای خوشحال میشم...
نع..من اولشم قهر نکردم که...

چشم...

عسل بابا دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:42 ق.ظ http://man-o-babayi.blogfa.com

سلام
منم چه روزی رو انتخاب کردم واسه کامنت گذاشتن! بعد از اون همه متن شاد حالا دلت گرفته!
امیدواری دادن بلد نیستم ولی امیدوارم هرچه زودتر ناراحتی هات و خستگی هات تموم بشن!

سلامممم...
اشکال نداره..من حالم خوبه...دلم گرفته بود..الان خیلی بهترم...
مرسی...لطفت امیدواریه...مرسی عزیز..حالمم خوبه...
خیلی هم خوش اومدی...

نیاز دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:05 ق.ظ

سلام...دلم تنگ شده بود....خیلی....بهتر شدی ؟؟

سلام نیاز جانم...
مرسی..منم تنگ میشه...
اره بهترم..الان دارم میرم اپ کنم...
تو بهتری؟؟

سالار دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:58 ب.ظ http://tanhaa.mihanblog.com

سلام !!!
همین!

علیک سلام...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد