بابا بزرگ...

...///سلامون علیکم///...

امیدوارم که حال و احوالاتون خوب خوب باشه...

امروز برعکس تمام جمعه های دیگه تو این چند وقته دلم نگرفت...یعنی زیاد نگرفت..یخورده خفیف ولی مشکلی نبود...سعی کردم به چیزایی که باعث میشه دلم بگیره فکر نکردم...هی خودمو مشغول کردمو خودا رو شکر خوب بودم...میدونم که یه دلیل دیگه هم داشت..اونم اینه که دعاهای شماها باعثش میشه...مخصوصا نگین عزیز که الان مشهده میدونم که دعام کرده و امروز که جمعه بوده به یادم بوده..مطمئنم...نگین جان ممنونم..از همینجا ازت تشکر میکنم...

خب...

دیگه اینکه ما معمولا جمعه شبا میریم خونه مامان بابای مامانم...که یه پی زن پیر مرد تنهان گوشه خونه...امشبم طبق معمول رفتیم خونشون...چند وقته که حال بابا بزرگم اصلا خوب نیست...پروستاتش خیلی اذیتش میکنه بنده خدا...واقعا داره عذاب میکشه...خیلی دلم یه حالی شد امشب..اون چهره  همیشه خندونش واقعا دوست داشتنیه...با این که میدونم خیلی درد داره ولی بازم چهرش تغییری نمیکنه...اونا واقعا زندگیه ساده ای داشتن و هنوزم دارن...مث خیلی از بابا و مامان بزرگای دیگه...یه زندگیه ساده و قدیمی با حفظ سنتامون که ماها هیچکدومو نمیتونیم تو این دوره زمونه باهاش کنار بیایم..ولی اونا حفظش کردن هنوز...یه خونه قدیمی با چندتا اتاق که دور تا دورشه و با یه حیاط خوشگل و با صفا وسطش تو محله قدیمیه شهرمون ته یه کوچه بن بست...اونا خیلی تنهان...هرچی هم بهشون التماس میکنیم که بیان پیش یکی از ماها قبول نمیکنن که نمیکنن...بابا بزرگم میگه نه...میخوام تو خونه خودم باشم..میگه اون نمیخواد مزاحم بچه هاش باشه...میگه من خونه هرکدومتون بیام بیشتر عذاب میکشم..چون فکر میکنه سر بار بچه هاشه...هرچی هم بهشون میگیم نه اینطور نیست قبول نمیکنن...همه بچه هاشم که شامل دو تا داییام میشن و سه تا خاله یه مامان من تا حالا چندین دفعه ارشون خواهش کردن که ببرنشون پیش خودشون ولی قبول نمیکنن...

نمیدونم...فک میکنم من بجای اونا بودم تو این سن و سال و با اون وضیعت مریضیم شاید کوتاه میومدمو قبول میکردم برم پیش بچه هام...نمیدونم..شایدم نه...

من هنوز هر چهار تاشونو دارم...دو تا مامان بزرگ و دوتا بابا بزرگ...با اینکه مامان بابام چند سال پیش یه حرفای زد که واقعا دلمو شیکوند ولی با تمام این اوصاف از ته دلم دوسشون داشتم و دارم...دعاهای خیرشونو دوست دارم که همیشه ورد زبونشونه...دیدین که؟...

منم دعاشون میکنم...مخصوصا واسه این بابا بزرگم که حالش خوب نیست..خیلی دوسش دارم..از شماها هم میخوام دعا کنین..میدونم تاثیر داره...ایشالا حالش زودتر خوب بشه...آمین...

دیگه اینکه اون کاری هم که تو پست قبلیم گفته بودم نرفتم دنبالش..اخه هر حسابی نشستم با خودم کردم دیدم نع..نمیشه که نمیشه...همش ضرره...

حالا صبر کنم تا بعد عید ببینم چی پیش میاد...

راستی یه چندتا از بچه ها از همین الان عید رو بهم تبریک گفتن...منم از همینجا از همشون تشکر میکنم و منم بهشون تبریک میگم..ایشالا که سال خیلی خیلی خوبی داشته باشن سال ۸۶...

ایشالا روز سه شنبه اخرین روز امسال یه پست میزارم اساسی تبریک میگم...

خب دیگه کمکمک بریم...

خوب و خوش سلامت باشین همگی همیشه...

دوستتون دارم...فعلا...یا حق...

عید تکونی...

..............

--------///S...A...L..A..M///-------

بسه دیگه خیلی ابتکار به خرج دادم الان من...

از کجا شروع کنم؟؟؟

از تکوندن خونه...که بحث داغ اینروزاست...دخترا که همه شدن کزت ماشالا هزار بار ماشالا چشم حسود کور دندش نرم دندون عقلش درد بگیره ایشالا...ولی خب اونا کزت و دارن ما پسرا چی اونوقت..ما میشیم کی؟؟؟ ایا؟؟؟(توجه توجه...به بهترین جواب جایزه یک عدد نفیسه داده میشود...نه ببخشید همون یک عدد جایزه نفیس)...نفیسه اخه به چه دردتون میخوره...حالا من میدونم اینجا نوشتم نفیسه فردا میگن اره زن گرفتی و بی معرفتی و به ما چرا معرفیش نکردی و هزارتا چیزه دیگه...قابل توجه نیاز خانوم گلفاطمه و دیگر عزیزانی که مارا یاری نمودن در این مجموعه...بعدشم میشه قضیه نیلوفر و بعدشم ابجی باران خانوم عزیز فک میکنن راستی راستی داداش ژیگولوشون عاشخ شدن...حالا شتر بیار و باقالی بار بزن...... چی داشتم میگفتم؟؟اهان..تکوندن خونه...این عید همه چیش یه طرف..دیدو بازدیداش...ماچ و بوسه بازیاش اونم از نوع پیر زنی و ابدارششیرینی خوردناش کلا بخور بخوراش و دیگه هرچی که مربوط میشه به عید این طرف قضیه...این خونه تکونیش اون طرف قضیه...که واقعا عجب طرف مذرخرفی هم هست همون اون طرف...

از اینور مامانا مث رادیو پیام از صبح تا شب دارن توضیح میدن اینکارو بکن اونکارو بکن..اینارو بشور..اون شیشه هام باید تمیز بشن  از اونورم اتاقای شخصیه مربوطه هم که دیگه هیچی...همگی هم ماشالا تمیز مرتب...شتر که چه عرض کنم کامیون با بارش غرق میشن دیگه نمیشه پیداشون کرد تو این اتاقای شخصی...(البته من ات ط اق(اخرشم من نفهمیدم این ا ت ط اق با چه ط ت یی نوشته میشه) خودمو گفتم و چندتا دیگه از دوستان که میدونم مث خودمن..وگرنه به کسی توهین نکردم یه وقتا...سوئ تفاهمات پیش نیاد یه وخ)...امسال من هرچی هم سعی کردم جیم بزنم و از زیرش در برم ولی اخرش نشد که نشد مامان خانوم گرام روز جمعه ای مارو خفت کردنو تمیز کردن یک فروند اتاق بیشعوره گنده رو سپردن به ما...مامانننننن..گریهههههههه...

دیدیم نه مث اینکه چاره ای نیست بلاخره کمر همتو بستمو رفتم به جنگ پرده ها..اونم چه پرده هایی ..پرده کرکرهیعنی ادم ماشینش پنچر بشه وسط خیابون ولی پرده کرکره نخواد تمیز کنه...اونایی که دارن میدونن چی میگم من...این یزدم که خدا خیرش بده...تو هواشم خاک هست به اندازه کافی همیشه...خلاصه ۵ عدد پنجره ناقابل و سه عدد درب بزرگ...بعدم که شیشه ها و بعدشم که جارو زدنو دیگه ساعت ۴ بعد از ظهر شهید شدم و روحم از اتاق اومد بیرون یعنی فرار کرد روح...فقط تنها فایده ای که داره به قول گیلاسی اون حس خوشایندیه که اون تمیزیه بهت میده وگرنه هیچ فایده دیگه ای نداره...

حالا مونده اتاق خودم...که منتظر یه میزم که پسر خاله گرام دقیقا یه ساله که دارن میسازن واسم...واقعا باید به این همه تلاشش بهش یه خسته نباشید جانانه بگم...میزو بگیرم بیام کاغذای پروژه هامو بزارم توش و بعدم این کامی هم نقل مکانش بدم که دیگه خیلی جاش تکراری شده بعدم یه چنتا شیشه و یه جاروی حسابی...دیگه کاری نداره...

خب این از تکوندن خونه و اتاق و اینچیزا...

دیگه چی میخواستم بگم؟؟؟

اهان دیروز یه اگهی تو روزنامه خوندم و امروز زنگیدم تا ببینم میشه یا نمیشه..بعد کلی صحبت و توضیحات اقاهه تقریبا قطعی شد که از اول سال ایدنه شروع کنم...ولی بعد از ظهری که نشستم حساب میکنم میبینم عجب کار خوبیه واقعا...من در نهایتش که حساب کنیم میشم حمال اون شرکت و ماشین...حالا چه کاری بود...باید یه نیسان میخریدم یخچالدارش میکردم...مسیرشم یه رفت و برگشت هر روزه به شیراز...یعنی هر روز ۱۰۰۰ کیلومتر رانندگی تقریبا پشت سرهم...جالب هستا نه...حالا من چون عشق ماشینم زیاد واسم مهم نیست ولی از بعد از ظهر تا حالا به هرکی میگم بی برو برگرد میگن عجب خ ر ی هستی...خیلی بی ادبن اینا اصلندشم...خلاصه یه نفری که به هیچ وجه نمیشه باید یه کمکی هم بگیری...اخر اخرش که حساب همه چی رو کردم دیدم پولی که میدن بنزین باید بخرم و روغن واسه ماشین+مزد راننده کمکیه...خلاص...ژ یگولو خان هم این وسط میشه یه چیز بی ادبی که دیگه معذورم واقعا از گفتنش......

تازه حالا فردا قرارم گذاشتم با ریس شرکته..حالا برم اونجا چی بگم..بگم من پشیمون شدم...ای خداااااا...

اینم از کاریابی ما...

اومممم...

و یه چیزه دیگه هم اینکه...پریزیدنت باهوشمونم  فردا داره میاد اینجا...نمیدونم از کی تا حالا شهرمون تغییر نام داده و  شده نمیدونم چیچی یورک و این چیزا..از اون کشور بد بدا..بی ادبیا......

فکرشو بکنین الان من دیگه چقده میتونم خرسند باشم...واقعا...

خب دیگه ورام که اگه بزنم تا صبح شاید طول بکشه..ولی دیگه به شماها رحم میکنم و در همینجا تصمیم میگیرم که تمومش کنم...

خوب خوش سلامت باشی همگیتون...مواظب خودتونم باشین..مخصوصا الان که فصل کزت بازی و اینحرفاست...

فعلا...یا حق...

 

پی نوشت :یه چندتا از دوستام واسم اف گذاشته بودن امشب..ولی به مهز اینکه باز کردم همشون پریدن...گریهههههههه...اگه میشه دوباره لطف کنن..البته اگه دلشون خواست..ممنون...

بازم نیدونم...

...

 

این به جای سلام کردنای اول همه پستام......

اول بگم که جواب تمام کامنتای عقب افتاده رو الان دادم...و متشکر میشوم در همین مکان مقدس از همه عزیزانی که لطف داشتن و دارن همیشه به این ژیگولوی نا خلف...

خب چی بگم و از کجا بگم؟؟؟

خدا رو که میخواستم بیشتر بیابمش هنوز در پی شم به یه جاهایی رسیدم و هنوز دارم ادامه میدم...

چند شبه که ساعت ۱۰...۱۰:۳۰ شب پسر خالم مغازشو که تعطیل میکنه به همرا پسر عمه نسبتا گراممنو به خیال خودشون خام یا همون فارسیشو بگم خ...ر میکنن با اقای داداش میچپن تو ماشین اینجانب ژیگولوی بیزبونو میزنیم به دل خیابونای صاف و خلوت بی زبون که تازه دارن از دست ماشینا یه نفس راحتی میکشن...حالا بی انصافیم نکنم ای بدم نمیگذره..حداقلش اینه که یه یه ساعتی همگیمون از دست کار و اعصاب خوردیای صبح تا شبمون بیرون میایم...شوخی و مسخره بازی و هزار جون فیلم بازی در میاریم...خلاصه بد نیست...

حالا یه شب بستنی یه شب کباب ترکی یه شب هیچی...ولی من همیشه مهمونم...تا میگن باید تو امشب دعوتمون کنی یا دنگتو بده یه عالمه کولی بازی در میارموبعدشم میگم اصن من دیگه فردا ماشین نمیارم...من ماشینمو در اختیارتون گذاشتم دیگه هیچ پولی خرج نمیکنم...خلاصه با هزار جور فیلم بازی سرشونو گول میمالم و از زیرش در میرم...

البته هر دو سه روز یه بار که من پمپ بزینو مهمون باید بکنم پشیمون میشمو میگم بیخیال همون ماشینو نبرم و یه ۴ تا بستنی بخرم بهتره...ولی دوباره ذاتم نمیزاره...که اخه...هزار بار تا حالا گفتم فک کنم..عاشق رانندگیم...اونم ۱۱ شب تو خیابونای خلوت...آی حال میده آی حال میده...

تازه امشب که حوس کردم حال یه پرایدیه دیگه رو بگیرم اخه پرو بازی در اورد منم که حساس...اول بهش راه دادم تا بره بعد دیدم اونام ۴ نفرن دیدم نع..هیچ جوره تو کتم نمیره..باید حالشونو بگیرم...خلاصه استینا رو زدم بالا گفتم بچه ها محکم بشینین...که میخوام هم یه حالی به شماها بدم و هم یه حال اساسی از این بی جنبه ها بگیرم...نه اینکه میدونن رانندگیم چه جوریه همگی دسته جمعی ندا دادن که ای پسر خوببی خیال شو...ما جوونیم ارزو داریم...گفتم زکی فک کردین...هیچی نگین وگرنه میکشمتونا...بی زبونا دیگه هیچی نگفتن...منم که کافیه یه اهنگم از اون باحالا در گوشم ور ور کنه...دیگه حالیم نیست...ولی خب خدایی خودمو چشم نزنم بد نیست رانندگیمو دست فرمونم..بچه ها هم میدوننا ولی خب بعدش که همه چی تموم میشه میریزن سرمو میزنن لهم میکنن نا مردا...خلاصه که زدیم چنان حالشونو گرفتیم که تا عمر دارن یادشون باشه...ولی لعنتی پرایده دیر همگردی کم میاره یهو ضایعت میکنه...ولی خب امشب اونم پراید بود مشکلی نداشت...بعدشم که یخورده دیگه چرخیدیمو بعدشم یه بستنی مهمون پسر خاله و بعدشم دیگه یه اهنگ اروم همینجوری یواش یواش اومدیم خونه...

و یه چیز دیگه اینکه تو ماشین یا چهار نفریم یا بعضی وقتا داداشم نیست سه نفریم...مصیبت داریم ما همیشه واسه اهنگ گوش دادن...اینقد باید تو سر و کله هم بزنیم تا به توافق اصولی برسیم......یکی غمگین میخواد یکی شاد میخواد یکی اروم..یکی با صدای بلند خلاصه همون ما اصن بیخیال اهنگ بشیم بهتره فک کنم ..ولی اخه نمیشه که...خلاصه با هر زحمتی هست و هرکی زورش بیشتر بود موفق میشیم یه اهنگ بزاریم...ولی خدایی این فرامرز عاصف چقده قشنگ خونده این البوم اخیزشو..خیلی دوست دارم...یه اهنگش که میگه...اولش صدای اه یه دختره میاد بعدشم لا لا..لالایی...الههی که اسیر نشی از عاشقی دلگیر نشی در زیر این سقف کبود تنها نباشی...الهی گل پر پر نشه...دم سوز خاکستر نشه...ای عاشقان فریاد بی صدا نبااااشه...یه خورده اهنگ... ...مقصد ما برج خورشید...یه سفر تا ستاره ها... تا قیامت عشق و مستی این پیام عاشقاست...

خلاصه هم اهنگش خیلی توپه هم شعرش...اهنگشم هر ادمی رو جو گیر میکنه پشت ماشین...منو که دیگه هیچی...

اون اهنگ عروس مهتابشم خیلی قشنگ و دوست داشتنیه به نظرم...

خب دیگه این از ولگردیای چند شب اخیر ما...

خب دیگه خیلی ور زدم باز...برم دیگه بخوابم که چشام داره میزنه بیرون از جاش...

به مامانم میگم چشام درد میکنه...میگه بیا..هی من میگم اینقد نرو تو این کامی گوش نمیکنین که..اینم اخر و عاقبتش...بعدشم اگه ادامه بدیم حتما ما مغلوب خواهیم شد..پس همون بهتر که در این موارد خشن شاکی بودن مامان خانوم گرام ناز بیخود نیاییم که ضایع میشیم بسی...

خب رفع زحمت رحمت از این چیزا میکنیممممم...

خوب..خوش سلامتیتون ارزوی همیشگیمه واسه همگیتون...

دعاتون میکنم همیشه...خوش باشین...یا حق...

نیدونم...

ریحانه گفته دیگه سلام نکن اول نوشته هات...

ولی من که گفته بودم قبلا  دوست دارم سلام کنم...

پس سلااااااااااامممممممممم...

اومدم بگم فعلا تا اطلاع ثانوی (که زیادم فک نکنم طولانی باشه) ژیگولو حال و احوالش دگرگونه...

داره به شدت دست و پا میزنه تا گمشدشو پیدا کنه...البته با کمک یه دوست بسیار خوب و با محبت خودش...

ژ یگولو داره دنبال خدای خودش میگرده که حس میکنه یخورده خداهه ازش دوری کرده...

به زودی میام کامنتای پر از محبت تکتکتونو جواب میدم...

فعلا اوضاع و احوالم خودمم نمیدونم چه جوریه...

 

فقط دعام کنین بچه ها...دعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا...

دوستتون دارم...بر میگردم...فعلا...یا حق...

هیچی...

سلاممممم میکنیییمممم...

احوال میپرسیممممم...

زنده بودیم اگه فردا..وعده ما لب دریا...(دارم داریوش گوش میدم یه تیکشو اومدم واستون هویجوری )...

خب چه خبرا..خوبین..خوش میگذره ایشالا...

منم هیچی...روزمرگیامو ادامه میدم...

خیلی حرف واسه گفتن دارم و چندتا موضوع واسه مطرح کردن..ولی نمیدونم چرا این مخ وامونده یه جا متمرکز نمیشه...نمیتونم فکرمو تمرکز بدم تا بتونم بنویسم چارتا خط...

به هر حال اگه پستام در پیتی و چرت و پرتن همینه دیگه..کاریش نمیتونم بکنم فعلا...اگه تحمل دارین که یا علی و اگرم نداری که مزاحم نمیشم...

امروز پیش عموم بودم..یعنی عمومو خونه اون یکی عموم دیدمش..همون عموم که گفته بودم پرستاره..دکتره دستیار اتاق عمله...و اخرشم من نفهمیدم چیکارس..

خلاصه این دست وامونده بعد از حدود ۵ ماه تازه حالا دوباره یادش اومده درد بگیره اذیت کردناش بیشتر بشه...امشب بهش نشون دادم میگم چرا این اینجوری میکنه زیر این پوستی که جدید دراورده انگاری رگای دستم قاطی پاطی شدنا و بعضی وقتا هم همون زیر انگار هی سوزن فرو میکنن..چرا اینجور میشه...البته به غیر از اینکه سردش که میشه کل دستم سیاه میشه اون قسمتش از همه جا بیشتر...

یه خورده نیگا کرده و میگه باید عمل بشه به احتمال زیاد...میگه باید این پوست جدیدو بکنن بدن سگ بخوره احتمالا چندتا رگی که این زیر رد شده جاهاشون عوض شده و خونو درست منتقل نمیکنن باعث مشکلات بعدی و بیشتری در اینده میشه...من: ...عموم: ...من: نمیخوااااااااام...عموم:...تو غلط کردی...اخه این بدبخت همون اولم گفت احتمالا عمل میخواد تا زیاد اذیت نشی..ولی من گوش نکرم گفتم..نه چیزی نیست خوب میشه...حالا دوباره میگم نه..میخواد منو بکشه... ..خب چیکار کنم اخه..اتاق عملو دکتر و این مسخره بازیا رو دوست ندارم اصلا..حس میکنم میشم مث این بچه لوسای ننر...دست خودم نیست...نمیدونم چه کنم..ولی ایندفعه دیگه جدیه فک کنم..گفت هرچه زودتر بیای واسه عمل هم خرجش کمتره و هم اسونتره...حالا خوددانی...خودمم که ماشالا خیلی کلا همه چی میدونم... ...

اخه دردمم که یکی نیست که..یه مشکل دیگه هم این وسط هست که میشه قوض بالا قوض...چی؟؟نه نمیتونم بگم این مشکلو...

نمیدونم..حالا اگه دیدین یه ۷...۸ روز دیدین غیب شدم احتمالا رفتم زیر تیغ... حالا خبر میدمو میرم ایندفعه..نمیزارم مث اون تهران رفتنم بشه...

حالا اگه خبر دادمو رفتم و از ۷..۸ روز بیشتر شد خودتون دیگه بفهمین چی شده... زیادم راضی نیستم تو خرج بیفتینا...یه اعلامیه+ یه مجلس ساده...لباس مباس مشکی و اینا هم نمیخوادا...

نه حالا خدایی از این عملم که بگذریم و بگیم چیزی نیست که چیزیم نیست اصلا...

حالا اگه یه روزی مثلا من افتادم و به رحمت خدا رفتم چه جوری میفهمین شماها؟؟؟

اصن میخوام یه قرارداد اینجا بنویسم...خوبه ها نه...؟

مثلا بنویسم و بگم به هرکی که میاد اینجا اگه دیدیم مثلا من یه ماه ازم خبری نشد تو نت نیومدم کلا اعلامیه رو بچسبونین... خوبه نه؟؟؟یه چندتا از دوستان هم که پسورد ژ یگولو رو دارن اگه اعلامیه رو چسبوندین بیایین بی زحمت اینجا هم سیاه پوش کنین بنویسد خدا صبر بده به بازماندگانش...

ای خدا رحمتش کنه بچه خوبی که نبود ولی خب حالا زیادم ......نمیدونم اونشو دیگه خودتون باید بنویسین...

نه خدایی اینجوری بهتره ها..بازم میفهمن بقیه که دیگه بیخود وقتشونو تلف نکنن و یا اگه طلبی چیزی دارن دست به کار بشن... ولی یه چیزم هستا..اومدو از یه ماه بیشتر شد و یه اتفاقی افتاده بود واسم ولی نرفته بودم به عالم ملکوت شماها هم که به توصیه هایه من گوش کرده بودین..اونوقت چی؟؟ ایا؟؟؟

حالا مثلا من میام پست میزارم هیشکی باور نمیکنه... میگن نه بابا این خودش نیست..حتما یکی داره سربه سرمون میزاره...

خب بابا فحشم ندید بیخیال...میگم که گیجو ویجم...به این فکرا میفتم...

اخه یکی نیست بگه بابا تو مگه بود و نبودتم فرقی میکنه به حال کسی مگه..والا به خدا... خودشونو تحویل میگیرن بیخودی مردم... ...

خب دیگه بیخیال دارم چرت و پرتام زیادی نامفهوم میشن انگاری...

دیگه اینکه من ۳..۴ روزه وقت خودمو تلف کردم همش به خاطر شماها حالا میگم چه جوری...

بعد از حدود ۴ ماه نوبتمون شده واسه گاز سوز کردن ماشین... /CNG /اره دیگه ببینین چقده به فکرتونم..نمیخوام هوا رو الوده کنم مریض بشین... واقعا من چقده انسان دوست و خوبم...

و حالا چند چیز جالب...اول اینکه اینا اول که میخوان پولو بگیرن انگار نه انگار که هنوز مخزنی چیزی در کار نیست...زنگ زدن اینو اونو هزارتا کوفت مرگ اماده کنین .و صبح یکشنبه ماشین اونجا باشه..گفتیم چشم...و اما مهمترین چیز..اماده بودن فیش بانکی که پولو ریختیم به حساب...

همه اینکاراو کردیم دوباره زنگ زدن که اااا رتستی یادمون نبود بهتون بگیم..ماشینو میبرین کارواش زیر و موتو ماشین و برق میتدازین و میایین..وگرنه ما کلاسمون بالاسن کثیف میشیم ماشینتون اگه کثیف باشه....

حالا بهشون میگم بارون میادا...میگن تو از کجا میدونی میگم من میدونم دیگه.من ماشینو بشورم بارون میاد...اقاهه پشت تلفن:...شوخی نکن بچه...من: چشم...

خلاصه که یه روزم ماشنو نیگه داشتنو بعد ظهرم در کمال بیخییالانه گری ماشین بدون مخزن بهمون تحویل دادن و گفتم برو دنبال نخود سیاه تا خبرت کنیم...

اینم از این بشر دوستیه ما..نمیزارن که ...به من چه..

خب دی

گه خودمم میفهمم میخواین منو بکشین دسته جمعی..من خودم فراررررررررررر کنم بهتره...

خوش و خوب خندون وسلامت باشین همگی همیشه... فعلا..یا علی...

 

 

پ ن : من از اتاق عمل نمیترسم...به هیچ وجه...چرا شماها اشتباه فک میکنید من نمیدانم...من ادمیم که بدون بیحسی دندونمو عصب کشی میکردم...پس ترسی ندارم از عمل و این حرفا..به نوشته هام بیشتر دقت فرمایید لطفا...مرسی ممنون

بازم پ ن : کامی جون ویروسی تشریف دارن نمیتونستم جواب کامنتا رو بدم فعلا واسه همین فعلا اینجا گفتم...

اینم یکی دیگش پ ن : امروز جمعه است و الان بعد از ظهرش..این دل وامونده هم گرفته به شدت...همین...

برمیگردم ... فعلا...