روز مادر مبارک...

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام

امیدوارم حال و احوالاتون خوش باشه و روزگار به کامتون...

۱- خیلی ساده و صادقانه بگم :

خیلی خیلی دوستت دارم و با تمام وجودم میپرستمت مادر عزیزم...ایشالا همیشه سایت بالا

 سرمون باشه که من یکی طاقت دوریتو ندارم مادر...

 

به همه خانومای عزیزی که میان اینجا هم تبریک میگم همچنین به همه مادرای دنیا...روزتون مبارک..دلاتون شاد...سایتون بالا سر عزیزانتون...

میدونم دیروز روز مادر بوده ولی بنده به دلایلی که در ادامه توضیح خواهم داد نتونستم دیروز یعنی پنجشنبه ۱۴ تیرماه ۱۳۸۶ اپ کنم و الان دارم اینکارو میکنم...

۲- مراسم نامزدی(عقد کنون)...

خب چی بگم از مراسم؟؟

اول اینکه بازم مراسم خونه ما بودهمه کارا هم اصولا خب میافته گردن ما...البته فامیل کمک کردنا ولی خب...دیروز خیلی دلم واسه مامانم سوخت..اخه بعد اینکه ۸...۹ ماه پیشتری افتاد و پاش شیکست دیگه مث اولش نشده اون پا..یک هفته هم که دیگه همش انگاری رو پا بوده بنده خدا داشت خونه رو تمیز میکرد..یا وسیله ها جابه جا میکردیم یا ظرف و ظروف و اماده میکردیم خلاصه کار خیلی زیاد بود..البته تا اونجایی که تونستم و تونستیم بهش کمک کردیما ولی خب..دیروز بعد از ظهر دیگه مامانم که هیچ وقت از درد غر نمیزنه دیگه طاقتش تموم شده بود و داشت به بابام میگفت دیگه نمیتونم راه برم و خسته شدم..به هر حال مراسم ساعت ۴ بعد از ظهر تو گرمای وحشتناکشروع شد و تا ساعت ۸ شب البته واسه خانوما تموم شد..واسه اقایون ۷ دیگه تموم شده بود..اخه کلا به نظر من عروسی و عقد کنون و حالا هرچی هست واسه خانوما هست..اقایون کلا فایده ای نداره براشون...میان میشینن یخورده حرف میزنن میوه میخورن باز حرف میزنن..شیرینی میخورن باز حرف میزنن دیگه حوصلشون سر میره..پا میشن میان بیرون از خونه دوباره از نو حرف زدن شروع میشه ولو هستن تو کوچه...هروقتم بیکار بشن یخورده غر میزنن که چیکار میکنن اخه این خانوما که بیرون نمیان.....بعد دیگه حرفاشونم ته میکشه ایدفعه یهو میبینی کمکمک داره سر و کله خانوماشون پیدا میشه..مراسم دیروز ما هم همینجوری بود تو اقایون...بعد از اونجایی که این عروس و دوماد ماشالا  همچین یخورده مذهبین..بیشتر عروس گفتن که نمیخوایم کسی برقصه و از این حرفا..والا ما عروسی و نامزدی زیاد دیده بودیم ولی اینجوریشو نه زیاد..شاید یه مورد دیگه...خلاصه گذشت و تموم شد هرچی بود...فقط بعد مراسم که فامیلای دور رفتن و خودمونیا موندن همه اومدن خونه ما قسمت.. اییی نسبتا خوب ماجرا بود..بلی..خوردن کیک عروسی...خلاصه ۳۰..۴۰ نفری میشدیم..زدیم کیکا رو نابود کردیم..جای شما خالی...کیکشم چون اقای ژیگولو خانسفارش داده بودن..البته اقای دامادو بردم که باهام باشه زیاد ضایع نباشهخیلی خوشمزه بود..این قسمتشو جای همتونو خالی کردم به یاد همتون خوردم...(خواهش میکنم زحمتی نبود)...

دیگه تا اومدیم جم و جور کنیم خونه رو یخورده...و بخوابیم شد ساعت ۱۲...همه رفتن خوابیدن..منم که دیگه داشتم از خستگی وا میرفتم...اومدم بخوابم ولی چون کامی جون درست روبه رویی جایی هست که میخوابم هی بهم چشمک زد هی چشمک زد و اخر من دیگه نتونستم طاقت بیارم و به هر زور و عذابی بود پاشدم اومدم پای کامی...یه یک ساعتی هم بودمو بعد رفتم خوابیدم..حالا اومدم خوابیدم از درد و خستگی خواب نمیرم...کلا خیلی خیلی حالم بد شده بود نیدونم چرا...فقط میدونم خیلی خیلی خسته بودم و البته بیخوابی ..اخه شب قبلشم ۳ ساعت خوابیده بودم فقط...خلاصه دیگه فچ کنم حدودای ساعت ۵/۴ اینا بوده که خوابم برده...بعدم تا ۱۱ مثلا خواب بودم ولی یه ۴۰ باری که خودم الکی بیدار میشدم وسط خواب یه ۵۰ باری هم کلهم خانواده مارو بیدار کردن به دلایل نا معلوم...از صبح تا حالا هم همینجوری بدن درد دارم...مث ادمای نئشه...ولی الان که دارم مینویسم خیلی بهتراز دیشبم...

خب اینم از ماجرای نامزدی و اینا...

۳-ماشین ...

باز طبق معمول این ماشین بیشعور من خراب شد...حالا وسط اینهمه کار دیروز من این عوضی هم پکید انگاری...اتیشش میزنم..حالا ببین...بیشعور احمق کثافت.........

۴-من از صبح تا حالا تنهام خداروشکر...وگرنه عمرا اینا میزاشتن من بخوابم و استراحت کنم...

۵-امروز جمعه بود..خداروشکر این دل وامونده امروز بیخیال ما شد و نگرفت..نه کل روزش و نه دم غروبش...

۶-هوممم...چی بگم دیگه؟؟؟...خب بابا باشه رفتم نزنین...رفتم رفتم...

۷- مباظب خودتو باشین...خوش باشین...منتظر ما باشین...فعلا..یا حق...

 

پی نوشت ۱ : ساعت ۱:۲۵ بامداد دوشنبه ۱۸ تیر ماه...

یه روز خیلی وقت پیشا تو یه کتاب بود نمیدونم یا یه مجله خوندم : راز...تا وقتی تو سینه تو هستش اسیر تو هستش...ولی به مهز اینکه به یکی گفتیش تو میشی اسیر اون رازه گفته شده...راستی..شما نظرتون چیه؟؟؟

نمیدوم چی شد نصفه شبی یهو خواستم اینو اینجا بنویسم..کاملا اتفاقی بود...

یه چیز دیگه...دیروز ۷/۷/۲۰۰۷ بودا..هویجوری...

نظرات 32 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 15 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:26 ب.ظ

اول

مرسی..تبریک...

[ بدون نام ] جمعه 15 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:26 ب.ظ

دوممممممم

:دی...دومم خودتی؟؟ ایوللللللللللل

[ بدون نام ] جمعه 15 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:27 ب.ظ

سوم....
کیکش خوشکل هم شده بود؟

ااا سومم خودت شدی..ایولللللللللل بابا..:دی

اره به نظر من که خوشگل بود...حالا عکسشو میزارم که خدت ببینی...

[ بدون نام ] جمعه 15 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:27 ب.ظ

نامزدیه خودت جبران میشه! :دی!
روزه مادر هم به مادرت مبارک..... بنده خدا خیلی زحمت کشیده.....

اون که اره..باید جبران کنن دیگه..:دی
ممنونم مرسی...اره خدایی...

اقلیما جمعه 15 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:40 ب.ظ http://yedokhtaremahtabi.blogfa.com

سلاممممممممم
خوبی؟
عوضش نکردی که؟
موفق باشی
فعلا بای تا های

سلامممممممممممم...
مرسی...
نیخوام عوضش کنم.من همینو دوست دارم خب...
تو هم...
فعلا عزیز...

باران جمعه 15 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:07 ب.ظ

سلااام داداش علی گل
خوبی؟
فعلا این پستت رو نخوندم بخونم برمیگردم اما فردا برمیگردم
چون فردا باید برم دوباره چند تا نمره درخشانمو بگیرم(گریهههههههههههههه)
داداش علی تورو خدا دعا کن همه درسامو پاس کنم
دعااااااااااااااا التماس دعااااا

سلامممممممم ابجی خانوم...
خوبم مرسی...
باشه عزیز هر وقت تونستی بیا...
امروز همون فرداست..امیدوارم نمره هاتو گرفته باشی و همشو پاس کرده باشی..دعات میکنم..ایشالا موفق باشی همیشه..اینقدم حرص نخور...
چشم عزیز چشم...

مریم شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:08 ق.ظ http://maboodeman.persianblog.com

سلام داداشی
عروسیت انشالا سنگ تموم بذارم
انقدر هم حرس نخور
ماشینتم درست می شه
خوش حالم که دلت نگرفت انشالا هیچ وقت نگیره
التماس دعا
بوووووووووووووس

سلامممممممممم مریم خانومی گلم...
می سی...ما بیشتر...:دی
چشمممم...
درست که اره میشه..ولی منو خراب میکنه تا درست بشه..:دی
ممنونم مرسی خانوم...
محتاجیم..چشممم...
بوسس...و از اون محکماش..:دی(چشمک)...

صمیم شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:32 ق.ظ http://alisa5050.persianblog.com

سلام(اون شکلکه که از بغل چشم نگات میکنه و پاشو روی زمین میکشه!!)
خوبی ژیگولو خان؟من چون میدونم هیچ عذری پذیرفته نیس فقط اومدم خودمو نشون بدم و دمم رو بذارم رو کولم و دیگه به اینجا که اینهمه ازم دلخوره و واقعا ناراحته از من نیام !!خب من رفتم!کاری نداری ؟چقدر در غربت و چقدر غریبانه من دارم میرم؟ها؟چیزی گفتی؟گفتی شوخی کردی و بخشیدی منو؟اشتباه شنیدم؟برم و دیگه هم برنگردم؟باشه ولی بدون یک انسان هنرمند رو خورد کردی با اون کارت!!!!!!بای.

علیک سلام صمیم خانوم...
یعنی قهری باهام؟؟ بابا من غلط کردم خوبه؟؟
تو خوب باش و این حرفارو نزن منم خوبم...
من یخورده ناراحت بودم..دیگه هم نیستم به هیچ وجه..من زود یادم میره اینچیزارو..به خدا راست میگم...اره بابا شوخی کردم..اصلا من اشتباه کردم..اصلا هرچی صمیم خانوم گل بگه...خدا نکنه..تو بخوای بری و دیگه هم برنگردی که دیگه منم درشو تخته میکنم اصلا...خدا منو بکشه اگه اینکارو کرده باشم صمیم...قهر نکن ..از منم ناراحت نشو..منم هرچی بوده گذشته...اصلا نه دلخورم و نه ناراحت...تو هم خواهشا دیگه اینحرفارو نزن..مرسی خانوم...

فاطمه شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:23 ق.ظ

سلام برا ژیگولو خان
خوفی دادا؟؟

بهههههههه بههههههه عقد کنون .....کیککککککککککککک
منم میخواممممممممممممممممممم

باز زدی ماشین خراب کردی....ایشششششش
یه روز نشد درست برونیا(نیش)

داد جونم بگو...افت تو خوندم...زیاد آن نمی شم ...همونجا بهم بگو یا برام ایمیل بزن کاری از دستم برا امد حتمن انجام میدم

راستی جواب کامنت پست قبلی خوندم...چشم...سرم خلوتر شد چشمممممممم

شاد ببینمت
یا حق....

سلاممممممممممم فاطمه خانوم عزیز...
خوفم..:دی...

خندههه...بیا بهت کیک بدم..تو بیا یزد..(باز گیر دادم بیای یزد تو..خندهههه)حالا ایشالا کیکم میخوری..کیک ما هم نشد کیک خودت نزدیکه...فرارررر...:دی

من خراب نمیکنم..گریههههه..خود بیشعورش خراب میشه هی...

چشم حتما..واست میل میزنم عزیز...ممنونم...

ممنونم مرسی شرمنده به خدا عزیز...

ممنونم...تو هم شاد باشی همیشه...
یا حق...

الهه تنهایی شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:30 ق.ظ http://myheaven.blogsky.com/

سلاممممممممممممممممم

پیشاپیش ازدواج عمه جانت رو تبریک میگم امیدوارم خوشبخت بشن.

مگه میشه تو رو فراموش کنم؟؟؟؟ خیلی وقتا میام سر میزنم ولی نمیشه کامنت بذارم .
به هر حال ممنونم که همیشه به یادم هستی ........ منم به یادتم.


سلاممممممممممم الهه جان...

ممنونم مرسی عزیز...

نیدونم...ممنونم مرسی عزیز...تو لطف داری الهه جان...
خواهش...ممنون...خوشحالم کردی...

نیاز شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:40 ق.ظ

سلام....خوبی؟؟...
اخی...پس گیر مراسم عقد کنون بیدی اره؟؟...ایشالا همیشه به عروسی ولی خدائیش تو خونه این مراسمو گرفتن خیلی سخته...پیر ادم در میاد تا خونه و ادماش به وضعیت عادی برگردن...میگما انگاری این عروس دامادتون مثله دختر خاله ما هستن...فک کن تو یه فامیل که اگه روزی یه ساعت نرقصن اون روزو دپرسن یه خونواده خاله هست که.....میدونم میتونی حدس بزنی چطورین....تمام فامیل هم ازشون کناره میگیرن ولی من دوستشون دارم با وجودی که شیراز بزرگ شدم و ظاهرم خیلی باهاشون فرق میکنه حتی بیشتر از اونایی که اونجا ساکنند اما بازم دوستشون دارم و خوب باهاشون کنار میام....
نه بابا امسال که فکر نکنم بیام...خیلی اونجا گرمه...اتفاقا ۳۰ مرداد سالگرد عروسی دختر دائی ام هست تو هتل تهرانیه بی زحمت تو جای من برو:دی....اخه هم هوا خیلی گرمه هم من کلاس دارم....
وای چقذه حرف زدم...شاد باشی...

سلاممم نیاز جان...خوبم مرسی...
ارهههه به شدت...اره خدایی..دقیقا حال روز خونه و ماهارو فهمیدی...ایوللل...اره دیگه دقیقا متونم حدس بزنم چهد جورین..چون خودم هم باهاشون روبه رو هستم...منم دوستشون دارم ولی خب یه کارایی میکنن که حرص ادمو در میارن نیاز..یه مته هایی به ک و ن خشخاش میزارن که نگو و نپرس..ولی خب چند ساله کنار اومدیمو بقیشم میایم دیگه..عمع هست چاره ای نیست...تو رو میشناسم..میدونم کنار میای باهاشون..ایوللللل...
اااا بیا دیگه....تو خیابون که نمیخوای بگردی تو خونه هم کولر خدا خوب کرده...ولی گرم هستا اینو قبول دارم...ایوللللللل مبارکه پس..عمرا..خودت باید بیای بری..منو که که راه نمیدن..من کجام شبیه تو اخه؟؟ دم در میگیرنم..خندهههه...
ممنون..خوشحال میشم حرف میزنی..حرچقدر دوست داری اینجا حرف بزن نیاز..من هم گوش شنوام خوبه و هم دوست دارم..ممنون...تو هم شاد باشی و موفق...

خر کوچولو شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:59 ق.ظ http://www.kharekocholo.blogfa.com

یوهووووووووووو
من اومدم !
خوش به حالت ... من که دلم لک زده واسه یه عروسی خودمونی و فامیلای نزدیکی !!
بلاگت هم یه ساله شده ؟! ولی من چرا فکر می کردم تو ۳-۴ ساله می نویسی ؟! هوووووووووووم ....

:دی...
مرسییییییییی...
خوش به حالم؟ شرا؟؟اهان از اون لحاظ..شما هم بفرما عروسی...دعوتی عروسی از همین الان...
اره دیگه...نیدونم..حتما از بس خوب مینوشتم...خندهههشوخی کردم...
ممنون کوچولو جان...

بچه شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:51 ب.ظ http://donbaleyevagera.blogfa.com

سلام . منم روز مادرو با تاخیر تبریک می گم . خوشحال می شم بهم سر بزنی

سلام...ممنونم مرسی..منم تبریک میگم...باشه..میام پیشت...

مرجان شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 05:36 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

سلام ژی ژی جونکم

روز مادر رو بهت تبریک میگم

انگار مراسم هم خونه شما بوده دیگه .......... خب نمیشد عموهاتو هم مینداختی زیر اون همه کار و پوستشونو می کندی که مامانت اونهمه زحمت نکشه ؟

راستی به نظره من بهتره ماشینتو بدی نمکی ببرتش (نیشمولک)

شاد باشی

سلامممم مرجان خانومی...

ممنونم مرسی عزیز..ولی من که هنوز مادر نشدم که...:دی..

اره دیگه...عموهام...؟؟ خدا خیرشون بدهبیشتر اینکه به کارای خودشون برسن نمیرسن..تازه کارای اوناهم من باید انجام بدم بعضی وقتا...

نمکی هم میگه برو درستش کن بعد بده من ببرمش فک کنم دیگه..خندههه...

ممنونم مرجان خانومی...تو هم...

باران شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:40 ب.ظ http://www.ma-divoone-eshgh.blogfa.com

بازم سلام
علی جان قالب جدید مبارک
نوشته هاتو خوندم و امروز فرصت کردم نظر بزارم
روز مادر رو هم به مادر محترمتون تبریک میگم و امیدوارم همیشه سایشون بالا سر شما باشه
ازدواج عمه کوچیکه با پسر خاله تون رو تبریک میگم امیدوارم خوشبخت باشن و به زودی عروسی خودتون باشه و تو خونتون جشن نامزدی و عقد کنون و عروسی خودت باشه(تازه انموقع باید مارو هم دعوت کنیا)
بعدم اینکه جدا هم خودتون هم مامان و باباتون خسته نباشین سنگ تموم گذاشتین (غصه نخور واسه عروسی خودت جبران میشه)
خیلی سخته آدم تو خونشون جشن باشه همش باید کار کنی و به مهمونا برسی
در مورد خانوما که همیشه مجلی رو گرم میکنن و واقعا باعث شور و هیجان و شادی یه مجلس میشن و آقایون هم اگه مجلس جدا نباشه مردا هم واسه خودشون شو میبینن و لذت میبرن(خندهههه)ولی اگه جدا باشه...همونی میشه که خودت گفتی ولی احیانا میگما داداشی شما مسئول تدارکات و پذیرایی خانوما میشدی که میرفتی چند وقت یه بار بین خانوما و تنوعی بود واسه خودشا(دیدی چه آبجی گلی داری راهکار نشونت میدم(خنده))
میگما این ماشین تو هم عجب ناز و ادایی از خودش در میاره ...وقتی پول داشتی عوضش کن راحت بشی
مواظب خودت باش
احیانا من آپم دوست داشتی سر بزن ممنونم
شاد باشی
فعلا..........

سلامممممممم عزیز...
ممنونم مرسی خانوم...
ممنونم مرسی باران جان...
مرسییییییییییییی منم به مامنت و هم به خودت تبریک میگم...
مرسی لطف داری عزیز...اون که اره همتونو دعوت میکنم..فقط یخورده باید صبرتون زیاد باشه ها...:دی
اره خدایی مامانم خیلی زحمت کشید..ماها هم حالا...ممنون...تشکر...(نیدونم...:دی)
سخت هست اره...
مرسیییییییییی ایولللللللللللللل راهکار...نه بابا این خانوم در خونه رو بسته بودن کسی هم راه نمیدادن..اسم رمزم دارن تازه..خندذههههه..البته کیک رو من بردم سر سفره عقد گذاشتم ولی زود انداختنم لبیرون..:دی
اره داره دیگه خودشو خیلی لوس میکنه..درستش کنم یکمی پول دست و بالم بیاد میفروشمش..
چشمم عزیز..تو هم همینطور...
باشه چشم حتما میام...
ممنونم.مرسی...تو هم...

یاسی شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:45 ب.ظ http://www.yasi3pd.blogfa.com

تو که نیستی ولی من هستم!!!! رنگ اینجام بهتر شده چی بود قبلی چشم آدم در میومد!

منم هستم یاسی خانوم عزیزم...خندههه...ولی دوباره میخوام نارنجیش کنم ولی یکم مهربون تر از قبلیه که چشمای عزیزتونو اذیت نکنه...مرسی عزیز...

نگین شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:05 ب.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام ژیگولو جان...
رنگ قالبو عوض کردی؟
خوب شده.....
من کامل نخوندم هنوز....
فقط تونستم بیام وبلاگو آپ کنم...
بعدم اومدم پیشت یه سر زدم...
اتفاقارو میخونم فردا اگه تونستم میام اگه نه که قول میدم زود بیام (خنده)

فعلا....

سلام نگین جان...
اره سفید...
ایولل...
اها..اکشال نداره...
اهان..باشه میام میخونم...
مرسیییییییی...
ممنونم مرسی تو همیشه لطف داشتی و داری...(چشمک)...

فعلا...

اقلیما یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:49 ق.ظ

جانم؟؟

راستی اقلیما جان افهای دیشبت پرید.اگه تونستی دوباره بزار واسم..ممنونم...

مریم یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:37 ق.ظ http://maboodeman.persianblog.com

سلام
می دونی چند روزه نظر دادم و هنوز جوابمو ندادی عصبانی
پسر سر به هوا

میدونم عزیزم..ولی به خدا تقصیر من نیست باور کن...این اینترنت لعنتی شبا بازی در میاره اعصابمو خورد کرده...
عصبانی نباش الان جواب دادم..مهذرت میخوام...بوس...

سایه یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:37 ق.ظ http://www.ghamnameyesayeh.persianblog.com/

سلام
به به میبینم که برای اولین بار پسری پیدا شد که مادرش را درک کند و بفهمد مثلا مامانش پاهاش درد میکنه
جای بسی تقدیر است
ما کسانی را سراغ داریم که مادر را صدا می کنند و می گویند این لیوان روی میز کنار خودشان را بهشان بدهد.
ایشالا سایه مادرتون همیشه بالاسرتون باشه... البته با بابای گرام.
در مورد مراسم هم فک کنم مراسم شما از عجایب روزگاره!!!
ما تازه ساعت ۱۲ همه یه جا جمع می شن و ۶ صبح بعد از خوردن شما تازه یاددشون میاد که مراسمو گرم کنن
....
شاد باشی همیشه

سلاممم سایه جان...
مرسی مرسی...ما همه سعی خودمان را میکنیم که این موجود عزیز را درک کنیم..ولی خدایی میدونم درد یعنی چی..خودم کشیدم که میفهمم چی میکشه..
ما هم بعضی وقتها البته به ندرت از این غلطها میکنیم البته لیوان که نه ولی خب...ولی سعی میکنیمکمتر از این غلطها بکنیم...
ممنونم مرسی..ایشالا واسه تو هم همینطور...
اره دیگه از عجایبه..ولی اینجا تو شهر ما کم نیست..پیدا میشه از اینجور چیزا..البته خیلی خیلی بدترشم هست میدونم ولی خب...
اونجا که اره دیگه کلی حال و هوله.مث اینجا نیست که..ایوللللل...

تو هم سایه جان...ممنون...

دایانا یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:41 ب.ظ

سلام.ایشاالله عروسی خودت....

سلامممم دیانا خانوم عزیز...
می سی..و عروسی خودت...
تو هنوز تصمیم نگرفتی بنویسی ایا؟؟

مرجان یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:48 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

ژی ژی جون ازت خواهش می کنم روزانه آپ کن ........ آخه چند روز آپ نمی کنی ، یهو میای ۶۰ کیلومتر می نویسی . گناه داریم منو گیگیلی

راستی یه پیشنهاد داریم ........ چیزه ........... ماشینتو بنداز دور عوضش یه الاغ بخر

وای

الفرارررررررررررررررررررررررررر

گیگیلی بدو

بدو

جونم...من روزانه اپ کنم شبانه اپ کنم روزی سه بار اپ کنم تهش میشه همین..حرفم میاد یهو میشه ۶۰ کیلومتر...:دی

بگو پیشنهادو...
الاغم خوبه...تازه سوختشم کارتی نیست..خیلی عالیه..امسالم که ماشالا بارندگی خوب بوده سوخت این الاغه فت و فراوون یافیته میشه مشکلی نیست..فقط تهنها مشکلش اینه که یخورده زبون نفهمه و دیگه اینکه یه دوره هم باید برم گواهینامشو بگیرم...:دی

واسا بینمممممممممم...

وایسااااا..گیگیلی وایسااا که مجازاتت کمتر بشه...

:دی

[ بدون نام ] دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:10 ق.ظ

راز اگه رازه ارزشش به نگفتنشه.....
ساعت گویا تموم شد٬ شدی تقویم گویا؟! :)) آره ۷ ۷ ۷ بود...... خوبه ۶ ۶ ۶ نبوده!

آره دقیقا...
اااا راست میگیا یادم رفت ساعتم اعلام کنم...:دی
فرقی هم نمیکرد حالا زیاد...

صمیم دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 05:54 ق.ظ http://alisa5050.persianblog.com

ما بازگشت فرمودیم! بنا به تقاضای فراوان هموطنان! ما اراده فرمودیم بر کسی خشممان را فرو نریزیم.زین پس ترار نگردد خان خان جان!
راستی واسه چی ازم دلگیر بودی ؟جدا میخوام بدونم.

ایوللللللللللللللللللللل...بسی مارا خوشحال فرمودین خانوم خانوما...
ایول به هموطنان...بسی کار خوبی فرمودین...چشمممممم...
اینجا بگم یا بیام اونجا بگم؟؟
میام به خودت میگم حالا...

باران دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:37 ق.ظ http://www.ma-divoone-eshgh.blogfa.com

سلااااااام داداش علی خوبی؟
اومدم نظرمو راجع به اون پایین پستت بگم
میدونی من خودم سعی میکنم حتی کوچیکترین حرفای دلمو به کسی نگم ولی همیشه به مامانم میگم و بعضی اوقات هم تو دلم میمونن و همیشه هم سعی کردم واسه دوستام راز نگه دار باشم و سنگ صبورشون و حرفاشونو تو دلم میزارم
واقعااااا موافقم که هیچ حرفی رو نباید به کسی زد
بعضی وقتا دوستای آدم در قالب یه دشمن در میان
شاد باشی داداشی

سلاممممممممممم ابجی گلم...
مرسیییییییی...
اینکه به مامانت میگی خیلی کار خوبی میکنی..ادم باید خیلی حرفایی که تو دلشه رو بزنه عزیز..راز های که تو سینش میمونه تعدادشون باید کم باشن..همه حرفا رو نمیشه اسمش گذاشت راز..حرفای دل رو باید به معتمد زد باران جان..اگه اون درد دلا گفته نشه و یه جا انبار بشه یه روزی سر وا میکنه و خیلی خراب میکنه همه چیز رو..حرفای دلتو بزن..چه کسی از مادر بهتر ولی راز اگه بود و صلاح دیدی که نباید گفته بشه تو سینت نگهش دار...اینم که راز نگه داری واسه دوستات عالیه فقط تا جایی که به خودت اسیبی نرسه و خودت اذیت نشی...
اینو قبول دارم + حرفای بالا که بهت زدم...
ممنونم تو هم همینطور عزیز...

آرامیس دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:59 ق.ظ http://mem00l.blogsky.com

یه پیا عاشفونه هم واسه خودت هم همه مامانا


تو بنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزین منی مـــــــادر

ایول پیام عاشقونه..خب...

ای بابا..لوس...مادر و بنزین باهم مقایسه میکنی که چی...
بیخی بابا...

دوست پاییزی دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:27 ب.ظ

سلام
خوش به حالتون :(( منم نامزدی و عروسی میخوام...
خب معلومه حسابی خوش گذشته ها..
بنده خدا مامانت..مواظبش باشید..و از طرف ما عید رو بهش تبریک بگید :)

در مورد ماشین با پیشنهاد مرجان موافقم..:) گواهینامه هم نیاز نداره :))

در مورد این راز هم باهاتون موافقم..واقعا درسته..
شاد باشی و موفق

سلام دوست جان پاییزی...
مرسی..ایشالا واسه شماهم پیش بیاد برید...
ای بد نبود...

چشمممم...حتما عزیز..ممنونم...


ایولللل پس تو هم اره..وایسا بینم...نه دیگه اتفاقا اینه که گواهینامه هم میخواد...

ممنونم مرسی...
تو هم عزیز...

نیکو دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:55 ب.ظ http://banoo-b.persianblog.com

سلام ژیگولو خان

امیدوارم خوب باشی

تبریک میگم امیدوارم خوشبخت بشن یه خسته نباشید حسابی هم باید به مادرتون بگم که خیلی خسته شده وا قعا خیلی سخته پذیرایی از این همه مهمون ......... ولی خدا کنه همیشه شادی باشه خستگیش هم زیاد مهم نیست ....... یه تبریک دیگه برای قالب وبلاگت که رنگشو عوض کردی ممنون
خیلی خوب شده رنگ نا رنجی قشنگه ولی چشمو اذیت می کنه در مورد گفتن راز ........... منم موا فقم وقتی به کسی رازتو گفتی تو اسیر اون میشی !

روزگارت سپید

سلامممم عزیز...

ممنون خوبم...

ممنونم مرسی..ایشالا...مرسیییییی..اره همیشه به شادی باشه و خوشی ادم خود به خود خستگیشم از تنش در میره...
خندههه...فعلا که اینجوریه ولی تصمیم دارم کلا قالبو عوضش کنم و یه نارنجی ملایم بزارم اخه ژیگولو هست و رنگ نارنجیش...
دقیقا...اسر رازم که بشی دیگه اول مکافاته...

ممنون...

نیلوفر دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:05 ب.ظ

ددم وای...اینجا چرا این طوری شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خندههه...از اون نیش نیشی بپرس...:دی
کلا میخوام عوضش کنم...به زودی ایشالا...

نگین دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:39 ب.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام ژیگولو جون...
خیلی قالبش خوب شده....
نامزدی پس بد نبوده...اما من توی اینجور مجالس باشم میمیرم....دقیقا دق میکنم...
آخه آدم بید پاشه برقصه خوب....
حالا چند تا عروسی توی مرداد میرم....
اونا خیلی خوبن.....
دیگه..........؟؟!!
بابا این ماشینو بفروش خودتو راحت کن...والا...چیه همش خراب میشه..
خواستی بسوزونیش بگو منم بیام...من پایه ام برای این کارا....(خنده)

فعلا...

سلام بر نگین جان عزیز...
ااا جدی؟؟
بد که نه نبوده ولی خب...خدا نکنه..:دی..ولی سخت بود خدایی...:دی
اره بابا مم میگم ولی کو گوش شنوا...
ایولللللللل ایشالا خوش بگذره...
دیگه؟؟...
ایشالا به زودی...یکی گیر داده عاشقش شده بد جور شاید همین روزا دادم رفت...
نه دیگه اگه این ببرتش که دیگه نمیتونم بسوزونمش..ولی اگه قرار شد اتیش بازی بشه حتما خبرت میکنم تو هم بیای باهم..ایولللل...خندهه

فعلا عزیز...

سلطان قلبها دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:09 ب.ظ http://www.rahgozareeshg.blogfa.com

سلام

زندگی دو روز است یک روز به نفع تو یک روز بر علیه تو روزی که به نفع توست مغرور

نباش روزیی که بر علیه توست ناامید نباش

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
من آپم بیا پیشم
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ما هر چه دویدیم به مقصد نرسیدیم

از عشق به جز مزه ی تلخش نچشیدیم

این دست منو دامنت ای عشق کجایی

یک عمره که از عشق فقط قصّه شنیدیم


منتظرم هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سلامم..

ایوللل...سعی میکنیم..

حتما..میام پیشت...

ایوللللللللللل..این شعره رو خوب اومدی بسی...

چشم حتما...

شهرزاد دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:34 ب.ظ

سلام ژیگولی جان:
چطوری؟ خوبی؟سلامتی؟؟؟؟؟؟؟
تا باشه عروسی و خوشی باشه!
اخه؟این مامانا خیلی گناه دارند ما هرچه قدر هم کمک کنیم بازم اون کمکی که باید میکردیم نمیشه و کمه!
راستی قدر مادرتو خیلی بدون گوهری کم یاب هستند.
حاله خودت چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با این نظر کاملن موافقم من همیشه خودم این مورد رو رعایت میکنم اصلن حضرت علی{ع} هم همچین جمله ای را در سخنانشون گفتند رازی که گفته بشه دیگه راز نیست!
قربانت؛مواظبه خودت باش.

سلامممممم شهرزاد جان عزیز...
ای..شکر..خوبم مرسی...
اره دیگه ایشالا واسه همه باشه...
اره دقیقا..ولی سعی خودمونو میکنیم دیگه که کمکشون کنیم...
اره واقعا..ایشالا که بتونیم قدرشونو بدونیم...
منم ای..خوبم...بدم..ولی بیشتر خوبم..خندهههه...
اره دقیقا...خوبه که راز نگه دار خوبی هستی..ایولللل...
ممنون...چشممم..تو هم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد