چه عجب...:دی

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام...

خب چیه دوست دارم با نیش باز بهتون سلام کنم اصلندشم...

هیچ وقت شده از اپ نکردنتون عذاب وجدان گرفته باشین؟؟

الان من دقیقا یه ۷..۸ روزیه عذاب وجدان گرفتم که چرا این وبلاگ بیزبونو اپ نکردم اینهمه وقته...

حالام که اومدم خیر سرم بنویسم یه چیزی هنوز نمیدونم چی میخوام بنویسسم..گفتم بیم حداقل شروع کنم یه چیزی میشه دیگه...

تو این مدت خیلی اتفاقا افتاده..همون اتفاقای روزمره ای که واسه همه ادما میفته...

مهمش که میخواستم بنویسم این بود که ۶ مرداد تولد ابجی جونم بود که فداش بشم من الهیییییییییییییی...

ابجی مطهره جونم که من قربونش برم الهیی رفت توو ۹ سالگی..

این بچه همه زندگیه منه...خیلی دوسش دارم...

خلاصه که روز خوبی بود ۶ مرداد..یعنی هر سال این روز روزه خوبیه...

دیگه اینکه..هوممم..کلا مخم هنگه ها..دارم نا امید میشم از خودم..اصلا نمیدونم چی بنویسم......

یکی از بچه های فامیلمون ۱۹ همین ماه یعنی شنبه قرار بود ببرنش سربازی..کلی خوچحال بودم واسه خودم که این میره بعد من امارشو میگیرم ببینم کجا قراره بیفتم و و اینا..اینم از شانس گند من اینم ۱ ماه افتاد عقب افتاده حالا با من..من نیمیخوااااااااااااام......

خدا کنه فقط من ۱ ماه نیفته عقب که میرم همشونو باهم اتیش میزنما..گفته باشم...شماها شاهد باشین...

اصلندش همون ۱۸ شهریور میرم اونجا میشینم میگم همین امروز تکلیف منو روشن کردین که کردین نکردین من دیگه سربازی بیا نیستما...

حیف که سربازی اسمش روو خودشه..اجباریه لامصب هرچی میگن باید گوش کنی..خدایی اعصاب خوردیه باز بیفته عقب..اصلن حوصله ندارم که دیگه عقبم بخوان بندازن دیگه...

حالا نیمیدونم..ببینم چی کار میخوان بلاخره بر سرم بیارن اینا...

تازشم یه چیزه دیگه اینکه این پسر خالمم نصف سربازیشو رفته وسط سربازیش دانشگاه قبول شده اومده ۴ ترم لیسانسشو گرفته حالا باید ادامشو بره..یعنی این دیگه شده یه چیزی تو مایه های خودکشی و اینا..بلکل دیوونه داره میشه...آی خنده داره......

خب دیگه از سربازی و اینا نگم دیگه میدونم حال همهتون داره بد میشه...

دیگه چی بگم؟؟

هیچی...همینا...

میخوام برم مشهد...دلم خیلی خیلی خیلی گرفته...فک کنم تا چند روز دیگه کار بابام جور بشه بریم چند روزی مشهد...

نزدیکه ۱ ماه با شریکمون که ماشین سنگینمونو باهاش شریکیم دعوا کردم... بد روو اعصابمه حرفاش...مث فیلم همش داره جلو چشامو گوشام رد میشه حرفاش...هرچی فک میکنم میبینم خیلی ادم پستیه..خیلی..یعنی این ادم اگه بابای من ۴..۵ ساله بهش کمک نکرده بودو دستشو نگرفته بود هنوزم همون پیکان غراضشو داشت توو آژانس داشت خودشو بیچاره میکرد...نمیگم خودش تلاش نکرد ولی تلاش کردن اون در مقابل کمکایی که بابام بهش کرده توو این چند سال هیچه..ادمی که همه سرمایش یه پیکان ۴ میلیونی قسطی بوده حالا ۶۰...۷۰ میلیون سرمایه داره..حالا ایناررو بیخیالش میخوام بگم اینجور ادمی اینقدر پسته که برگشت اونروز اونحرفارو بهم زد...من ادم نازک نارنجیی نیستم..پوستم کلفته..همین ادم خیلی چرت و پرتای دیگه هم قبلا بهم گفته بود و منم یه چیزایی بهش گفته بودمو تموم شده بود رفته بود..ولی ایندفعه خیلی فرق میکرد...من نمیدونم چرا ادما اینقدر میتونن پست باشن..راستش اینحرفارو به هیچکس نگفته بودم نمیدونم چرا یهو اینجا سر درد و دلم باز شد...خلاصه که توو همه مشکلات و مشغولیات شدید ذهنی و عصبی که دارم این مشکل دیگه هم شده غوض بالا غوض.. قوز بالا قوز...حالا هرچی..

اوه خیلی حرف زدم باز...

همون بهتر مخم هنگ باشه..وگرنه اینقدر اینجا روده درازی میکنم که همین چندتا دوست بامعرفتی هم که میانو میخونن اینارو دیگه اینام نیان...

راستی..چقدر این اسمایلیای خود همین صفحه بلاگ اسکای مسخره و مذخرف شده کاربردشون..اههه...

خب دیگه..فهلا برم من..

خوش باشین همگی...فعلا..یا حق...

پی نوشت ۱ :

امروز08-08-2008 هستا...

حالا ماهم کم نمیاریما خودمون سال دیگه پوزشونو میزنیم این بلاد کفر و استکبار و بیتربیتا...سال دیگه خودمون میشیم ۸/۸/۱۳۸۸..بله هم...

از روز مادر تا روز پدر...

سلامممممممممممممممممممممممم به همه دوستای گلم...

 

خوبین خوشین؟؟

 

چه عجب اینطرفا..راه گم کردین...خیلی خوش اومدین...

 

خب دیگه روز مادر اپ کردم الانم روز پدر..اگه این وسط اپ میکردم مادر و پدر دعواشون میشد زندگی ترش میشد خیلی بد میشد اونوقت...

اصلندشم این اپ نکردنا هیچ ربطی به تنبلی ژ یگولو نداره ها...یه وقت از این فکرای بد بد نکنینا..افرین...

 

ولی خداییش تو این ۲۰ و چند روز اینقدر گرفتار بودم که حد نداره...هم گرفتاریای روزمره هم گرفتاریای ذهنی...خلاصه که دلم واسه اینجا و شماها دوستای گلم یه ذره شده بود...

 

خب امروز روز باباها بود...باباهای زحمت کش و قلبا خیلی خیلی مهربون که شاید خیلیاتون نشون ندیدن مهربونیی که تو قلبتونه رو...

 

 

روزتون مبارک

 

بابای خودم ...که خیلی دوست دارم و واقعا واقعا مدیونتم همیشه..روزت مبارک...

یه فاتحه هم همه بخونیم واسه باباهیی که پیش بچه هاشون نیستن و رفتن پیش خدا...به همه اونا هم تبریک میگم و میگیم روزشونو...

 

خب اینم از تبریکات روز پدر...

 

دیگه اینکه تیر ماه هست..اول اینکه ۹ تیر روز تولد وبلاگم بود...ژ یگولو ۲سالش شد

بعدش اینکه کلا من این تیر ماه رو خیلی دوست میدارمش با این گرمای کُشندش...

بعد ترش اینکه ۱۹ تیر سالگرد فوت پسر عموم بودش..البته نهمین سالگرد فوتش... این قسمت تیرماه رو دوست ندارم اصلندشم...

 

بعد بعدترش اینکه ۱۶ تیر دوباره رفتم واسه کمسیون پزشکی...از صبح تا ظهر معطلمون کردن و اخرشم هیچی به هیجا...

ظهر که شد اسممو خوندن و گفتن اقای علی محمد......... فرزند هادی اعزام به خدمت...معاف از رزم...گفتم حالا که معاف نشدم این معاف از رزمم نمیخوااااممممممم...گفتن حالت خوش نیست اگه یه وقت افتادی مردی میشه معافت کرد اونوقت به دردت میخوره چرا نمیفهمی..خب منم فهمیدم دیگه...خلاصه که اینجوریا شد دیگه...

نامه اعزام به خدمتم هم دیروز اومد در خونه...به سلامتی ۱۸/۶ دیگه رفتنی هستیم...

اصولا میگم اینجور موقع ها بدیی خوبیی حلال کنین...من باید بگم بدیی بدیی حلال کنین دیگه خلاصه ببخشید به بزرگواریه خودتون...

 

خب دیگه چی بگم؟؟

این چند روزه هم حالم خیلی بد شده بود راستی... یعنی روز یکشنبه و دوشنبه مردم از درد استخونام...از جام تکون نمیتونستم بخورم...دیگهه الان کمکم بهتر شدم..دکترم که نرفتم اصلندشم...بعد عید تاحالا این دفعه۳ هست که اینجور میشم... نمیدونم چمه...البته ایندفعه از فامیل ما ۷۰ درصدشون اینجور شده بودن البته شدتش کم و زیاد بود...خلاصه که اینجوریا بود...

حالا یه ادم عاقل به من بگه این تیرماه رو واسه چی دوست داری؟؟؟ والا...

 

دیگه اینکه هیچی..فعلا هیچی...سعی میکنم دیگه اینقد طولانی نشه نبودنم تا ۵۰ روز دیگه که باید برم...

 

از همه اونایی که  بهم گفتم بی معرفت مستقیما به خودمو غیر مستقیم هم تشکر میکنم واقعا بابت لطفشون..ولی باور کنیت بی معرفت یستم و سعی میکمنم نباشم...دلم همیشه پیشتونه...حالا شما باور نکنین...ممنونم ازر همه اونایی که همیشه و در همه حالی به یاد من هستن و میان..مرسی واقعا...

 

خوش باشی..فعلا..یا حق...

 

 

روز مادر...

سیلامممممممممممممممم سیلام سیلام..

 

همون سلام...

 

امشب فقط اومدم به مامانا و خانوما تبریک بگم روزشونو و هیچ حرف دیگه ای نزنم..

 

مامان خانومای عزیز...همه مادران عزیز که واقعا همتون فرشته این و عزیزین...

 

 

 روزتون مبارک

 

ما بچه هاتون میدونیم خیلی اذیتتون میکنیم ولی فک میکنم به همون اندازه که اذیتتون کردیم (بیشترش ناخواسته و بعضی وقتا خواسته) دوستتون داریم و خدا رو شاکریم به خاطر داشتن شما فرشته های مهربون با گذشت...

 

مامان خانوم خودم بهت تبریک میگم روز مادر رو...

هیچ وقت نتونستم به خودت با زبون بگم دوست دارم...با نگاه..با احساس با اینچیزا گفتم و خودتم خوب فهمیدی حرف دلمو ولی با زبون هنوز نتونستم بهت بگم چقدر عاشقتم...

اینجا میگم..خیلی دوست دارم...منو ببخش به خاطر همه بدیای که بهت کردم...

 

خب مادرای عزیز..خانوما...روزتون مبارک...یا حق...

 

 

جمعه...ده...

سلام...

خوبین؟؟

ببینین زرنگ شدم...

این مطلب پایینیو جایی خوندم خوشم اومد گفتم بزارم شماها هم بخونین...

دیگه اینکه این جمعه ها که میشه ما باید بریم ده...نه و اینا هم نداریم...امروزم ده بودم..بد نیستا..فقز چندتا مشکل داره واسم..

۱-مشکل تنفسیم خیلی بدتر میشه به خاطر هواش...چون هواش خیلی تمیزه...

۲- تا دلت بخواد کار اونجا هست..از همه نوعیش...ادم خسته میشه خب...

۳- با عموم از صبح چرت و پرت میگیمو شوخی و مسخره بای و همه رو فیلم میکنیم کلی میخندیم..(البته این جز خوبیاشه)

۴- همون عمو بالاییه نمیزاره ادم یه ثانیه بیکار بشینه...پدر ادمو در میاره...

۵- اگه راه دهمون اینقد سربالایی نداشت و جاده های خطر ناک سالی یه بارم نمیرفتم..به خاطر رانندگی تو این جادههاشم که شده خوشم میاد برم به زور...

۶- فعلا همینا...

 و اما اون مطلبه... :

به راحتی میشه در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد ولی به سختی می شه در قلب او جایی پیدا کرد.


به راحتی میشه در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد ولی به سختی می شه اشتباهات خود را پیدا کرد
.


به راحتی میشه بدون فکر کردن حرف زد ولی به سختی می شه زبان را کنترل کرد
.


به راحتی میشه کسی را که دوستش داریم از خود برنجانیم ولی به سختی می شه این رنجش را جبران کنیم
.


به راحتی میشه کسی را بخشید ولی به سختی می شه از کسی تقاضای بخشش کرد
.


به راحتی میشه قانون را تصویب کرد ولی به سختی می شه به آن ها عمل کرد
.


به راحتی میشه به رویاها فکر کرد ولی به سختی می شه برای بدست آوردن یک رویا جنگید
.


به راحتی میشه هر روز از زندگی لذت برد ولی به سختی می شه به زندگی ارزش واقعی داد
.


به راحتی میشه به کسی قول داد ولی به سختی می شه به آن قول عمل کرد
.


به راحتی میشه دوست داشتن را بر زبان آورد ولی به سختی می شه آنرا نشان داد


به راحتی میشه اشتباه کرد  ولی به سختی می شه از آن اشتباه درس گرفت.


به راحتی میشه گرفت ولی به سختی می شه بخشش کرد
.


به راحتی میشه یک دوستی را با حرف حفظ کرد ولی به سختی می شه به آن معنا بخشید
.

 


و در آخر
:


به راحتی میشه این متن را خوند ولی به سختی می شه به آن عمل کرد...

 

خب دیگه اینم اپ زود زود که بفهمین دارم بچه زرنگی میشم..هرچند دیگه زیاد کسی مارو تحویل نمیگیره...

 

خب د...یگه..فعلا...یا حق

سیلام...

سلامممممممممممممممممم خدمت همه برو بچه های خوب و گل...

 

خوبین خوشین..حال و احوالاتتون خوبه ایشالا؟؟

 

خب به سلامتی...

میدونم بد قولم فحشم ندید دیگه زیاد...

۲۰ درصئ تنبلی و ۸۰ درصد عوامل خارجیه دیگه باعث میشه که ژیگول خان بد قول از اب در بیان..شایدم از خاک..:دی..

اول از کجا شروع کنم.؟؟

اهان..کمیسون پزشکیه روز دوشنبه..عجب کمیسونی هم بود...:دی

صبح دوشنبه ساعت ۵.۵ کوبیدم رفتم دم بیمارستان نشستم ..یعنی تو صف نشستم..زودتر از منم اومده بودن..ادم خل تر از منم یعنی پیدا میشه..

بعد کلی وایسادنو سر و کله زدن و له شدن در انبوه جمعیت و اینا بلاخره ساعت ۱۰.۵ صبح دست جمعی به این نتیجه رسیدن که ما باید صبح که اومدیم اسممنونو مینویشتیم رو یه کاغذ که نمیدونم دست کی بوده...عجب بیمارستانی...اسمشو نمیگم ابرشون نره دیگه..ولی جز مجهزترین بیمارستانای ایرانه...سرتونو درد نیارم..اره ننه...خلاصه اون خانوم بد اخلاقه انق...عنق... اخر کار دیگه با جیغ گفت نوبت نمیدیم دیگه شما بعد از ظهر تشریف ببرین مطب خود اقای دکتر...

دیگه هیچی بعد از ظهرش رفتم مطب دکتره..یه ساعتی نشستم نوبتم شد یه عامه هم پول دادم که میخوام کمیسون بشم..

بعد از معایناتم هم که اقای دکتر لام تا کام حرف نزد فقط یه تومار زیر نامه بیمارستان نوشت و مهر و امضا کردو گفت ببر بده بیمارستان..همین..منم فرداش رفتم نامه رو تحویل بیمارستان دادم گفتن جوابش هرچی باشه میاد تا ۷..۸ روز دیگه دم خونتون...حالا جوابش چی بیاد خدا میدونه...

خلاصه که اینم از کار و بار ما...

ولی اگه اونروز بین من اون خانوم بد اخلاقه زشت ایکبیری پنجره فولادی نبود حتما خفش کرده بودم با این حرف زدنش......

والا به خدا...

خب دیگه چی بگم...نمدونم والا چی بگم.. مخم کلا گو.....ه...

تازگیا گوشم کر شده اساسی..کلهمه افراد خانواده و دوستان و اشنایان شاکی هستن اساسی......

خب چیکار کنم..اونا یواش حرف میزنن توقع هم دارن ادم بشنوه چی میگن..تازه خیلی از حرفاشونم همون نشنوی بهتره..جز ضرر هیچی واست نداره...تازشم بنده ۲..۳ سالی مغازه اهنگری کار میکردم هم کور شدم هم کر......

تازه تازه ترش اینکه شوهر عمه گرام امروز دیگه فرمودن تازه مستم هستم...به به..به به...

پرسیده امروز چندمه میگم اوستا مهدی شما هم از دیوونه میپرسی شنبه کیه اخه...خب من چمیدونم امروز چندمه...(قابل توجه که بنده نیم ساعت قبلش تو بنک بودم کلی فیش پر کرده بودم و تاریخ زده بودمو اینا...)

میگه علی اگه دست از این مست و ملنگ بازیو حواس پرتیت برداری دعا میکنم یه زن خوب و خوشگل و پول دار و همه چی تموم گیرت بیاد...حال میکنی شوهر عمه منو...

بنده خدا خودش بچه دار نشده..منو میبینه فک میکنه بچه نداشتشم...

خب دیگه چی بگم؟؟ نیمیدونم والا...فعلا هیچی..خیلی دلم میخواد زود به زود اپ کنم..کاش بتونم...

 

باز این پای مونیتور خوابش برد.....

بیدار شو..الووووووووو...

 

خب دیگه..فعلا من برم.ولی سعی میکنم زود زود بیام اپ کنم...

 

ممنونم از همه دعاهاتون بچه ها..مرسی..من از صمیم قلبم به خاطر داشتن  شما دوستای خوب خوشحالم..

...

پانی من اینجام میخواستی خفم کنی..جراتشو داری بیا......

 

خب دیگه..خوش باشین..مواظبت خودتون باشین..فعلا...