...

سلام...

هیچ وقت شده تو وقتایی که احساس میکنید خیلی خوشحالید یهو دلتون بگیره؟

من زیاد اینجور میشم...وقتیم مثل الان میگیره بد جور دیگه گیر میده...

امشب خیلی خرابم...خراب

خدایا این دلی رو که از من گرفتیش خیلی وقته و دیگه دلی واسم نمونده نابودش کن...

به خود خودت خسته شدم خدا...راحتم کن ای خدا...

امام رضا...

سلامممممممممم...

خوبین همگی...ایشالا که باشین...

امروز ظهری تازه رسیده بودم خونه داشتم روزنامه میخوندم تلویزیونم جلو روم روشن بود فکر کنم کانال ۳ بود صدای اذان به افق تهران رو داشتم میشنیدم ...اذان که تمام شد (نمیدونم هیچ وقت دیدید که بعد از اذان نماز جماعت یه جایی رو پخش میکنن یا نه )خلاصه یهو نگام افتاد به تلویزیون دیدم داره نماز جماعت مشهدو نشون میده تو یکی از صحن های حرم امام رضا ...نمیدونم چی شد که دلم یهو رفت اونجا پیش گنبد طلایی رنگ امام رضا با اون کبوتراش ...خیلی دلم گرفت از ته دلم ارزو کردم الان کاش اونجا بودمو بین اون همه مردمی که داشتن نماز میخوندن بودم... و یه چیزه دیگه ای که این وسط خیلی روم تاثیر گذاشت صدای دلنشین اقامه گوی نماز بود واقعا طرز اقامه گفتنش و صداش به دلم نشست ...

خیلی وقته دلم هوای امام رضا رو کرده ولی هیچ جوری موقعیتش پیش نمیاد که یه سر برم پیشش یخورده عقده هامو دلتنگیامو خالی کنمو باهاش صحبت کنم و خودمو سبک کنم و بیام...

راستش خونواده ام با خونواده عموم اینا دارن این هفته میرن مشهد ولی من به خاطر کلاسام و کار اموزیم نمیتونم باهاشون برم ...

خوب بی خیال فعلا...به قول بزرگترا حتما هنوز امام رضا هنوز منو دعوت نکرده یعنی هنوز منو نطلبیده که برم پیشش ...

خوب این از این...

راستی من همچنان با سحر خیزیه شدید و فجیهی دارم این کلاسامو به  طور مرتب میرم بدون غیبت و حتی تاخیر (کفو برو تو کارش) ...

اگه به اس ف پ ند و اینا هم اعتقاد دارین هرکی بیکاره یخورده واسم دود کنه یه وقت چشمی چیزی نخورم من ...مرسی مرسی...

یه چیزه دیگه اینکه من دوروزه ماشینمو تحویل گرفتم از تعمیرگاه ۵۰ دفعه با نیروی مکانیکیه خودم (همون هول خودمون)روشنش کردم یه سه چهار باری هم بردمش پیش دکترش که بابا یه کاریش بکن این روشن بشه وقتی من استارتو میزنم ولی دریغ از یه بار به خودیه خود روشن شدن این ماشین...حالا دیگه بناست که اتیشش بزنم خودمو راحت کنم و تعمیرکاران نسبتا محترم رو بیچاره و یه مقدار دیپرس ...راه حل شاهکاری به نظرم رسیده ...نه ؟ مرسی مرسی اینقده خجالتم ندید...

قدیما میگفتن خدا هیچ مردی را گیر زن بد نندازه و بلعکس البته به نظر من ...

ولی من در اینجا با قاطعیت اعلام میکنم که خدا هیچ کسی رو گیر یه ماشین خراب و بد نندازه که از همش بدتره...خدا صبرم بده...

خوب دیگه من رفع رحمت کنم (این کیبرد من حرف ز نداره )...

خدا ایشالا هرکی هر ارزویی داره براورده کنه ...اینم از دعای امروز...

راستی روز پدر هم نزدیکه...من از همینجا و یه دو سه روزی زودتر اون روزو به همه باباها چه تو این دنیایی که ما هستیم الان چه تو اون دنیا به همشون تبریک میگم...و به همشون میگم خسته نباشید...

دوستون دارم همه شماها رو...فعلا...بایتون

سلام به همگی...

خوبین...خوشین...چه خبرا...خوش میگذره...

خوب از کجا شروع کنم...

اول اینکه قراره بعد از ۱۰ روز سخت و طاقت فرسا و با تحمل کردن درد بی ماشین بودن قراره بعد از ظهر برم ماشینمو بگیرم...

خیلی بد موقعی بی ماشین شدم من ...اخه از شنبه تا چهار شنبه هر روز ساعت ۶ صبح باید دانشگاه باشم ...با خط واحدم اگه میخواستم برم باید درست یک ساعت زودتر حرکت کنم تا سر وقت برسم ولی حالا مگه ساعت ۵ صبح خط واحد گیر میاد خلاصه که خیلی بد بود...ایشالا دیگه از فردا راحت میشم...

دیگه اینکه...

اهان از کار اموزیم میخواستم بگم که یخورده شانس اوردم ... راستش از بس که کار داشتم میخواستم این کار اموزیه رو بی خیال بشم تا ۹..۱۰ شهریور که کلاسام و امتحانام تموم میشه بعدش کار اموزی را شروع کنم...حالا بد بختی نامه درخواستمم تاریخش واسه اول همین ماه بود این مسئول کارای کاراموزی هم یه مرتیکه بد اخلاقی هست  جرات نمیکردم برم باهاش صحبت کنم عقب بندازم...دیگه شنبه که شد دیدم چاره ای نیست نمیشه همینجوری ولش کرد ...خلاصه اینکه تمام سعی خودمو کردم و با شجاعتی وصف نشدنی...پا شدم رفتم اتاقش ...حالا هرچی در میزنم کسی درو باز نمیکنه بعد یخورده از اون حرفای نیمه رکیک به خودش و جد ابادش دادم بعدم همونجا منتظر شدم تا بیاد...یک ساعتی دم در اتاقش نشستم اخرم نا امید شدم دیدم نهههه این  بیشعور قرار نیست امروز بیاد داشتم میرفتم که یهو این همکارش اومد...پرسیدم این اقا مزخرفهکجاست که گفت یه هفته رفته مرخصی تا شنبه هفته بعدم نمیاد ...اقا مارو میگی دیگه به هیچ عنوان در پوست خود نمیگنجیدم ...

بعدش با اون همکارش صحبت کردمو قرار شد فرداش فرممو واسش ببرم تاریخشو عوض کنه ...

منم خوشحااااااااال برگشتم خونه ... نزدیکای غروب بود دیدم دوستم زنگ زده میگه کجایی تو ...میگم همینجاها...میگه کاراموزیت چرا نمیری ...منم اینجوریمیگم رفتم صحبت کردم قراره از ماه بعدی برم که دوستم گفت بابا کجای کاری که بابای من امروز میخواسته بیاد بازدید و حضور غیاب که من میدونستم نرفتی بهش گفتم نیاد (اخه بابای دوستم استاد دانشگاه خودمونه)اینجا بود که فهمیدم اون اقا بد اخلاقه قبل از اینکه بار سفرشو ببنده کار خودشو کرده بوده و اسم منو اورده تو لیست ...

خلاصه دوباره به شدت در حال حرفای رکیک زدن بودم که یهو این نفس خبیثم فعال شد و یه فکری به ذهنم رسید...به دوستم گفتم محمد تو اینگده خوبی و اینا یه کاری واسه من میکنی ...دوستمم از اونجایی که خیلی باهوشه دیدم دادش رفت هوا...

خلاصه که کلی قربون صدقه اش رفتم تا راضیش کردم که هر موقع باباش میاد بازدید به من خبر بده من برم کار اموزی

دیگه فرداش دوباره رفتم مراتب پشیمانیه خودمو از اینکه میخواستم بندازم عقب کاراموزیمو خدمت اون اقا خوش اخلاقه عرض کردمو کاراشو کردم و حالا قرار شده به من خبر داده بشه تا برم حاضری بزنم...حال میکنید کار اموزی رفتن بنده رو...

اخه این کار اموزی رفتن منم فایده نداره که باید برم سر ساختمون وایسم نیگاه کنم ...منم که به خاطر در دسترس بودن ساختمون از اول ساختش تا اخرش به خاطر شغل بابام دیگه اینقد دیدم که خودم شدم یه پا اوستا و معمار . همه چی...اوخ اوخ یکی بیاد منو بگیره......

خلاصه که این بود کار اموزی رفتن اینجانب...مرسی...مرسی ...خجالتم ندین تشکر لازم نیست...

یه چیز دیگه این که این روزا شدید دچار کسریه خواب شدم من...یکی یه خورده خواب راحت به من بده و یه اغوش بی دغدغه...

خوب دیگه برم یه ساعت بخوابم اگه مشکلی پیش نیاد که بعد از ظهر خیلی کار دارم...

خوب دیگه اگه کاری چیزی داشتین یه وقت خودتون انجامش بدین...خوبه واستون...

فعلا...بایتون تا بعد...

۱۱

سلاممممممممممممم

من الان حالم یخورده بهتره...یعنی این درجه اش کم و زیاد میشه الان خوبم...

ممنون از همه دوستای خوبم که تنهام نذاشتن...مرسی

راستش از ۶ تا الان کلاس بودم...الانم مثلا  کاراموزی هستم من دارم کارازموده میشم فجیه...وحشتناک...

حالا من یه شانسی اوردم تو این کاراموزیم ایشالا شب میام میگم ...اخه الان خیلی عجله دارم...

بعد از ظهر ساعت ۶ دوباره باید برم دانشگاه  میان ترم ریاضی دارم...بازم...اینگده هم خوندم این درس شیرینو که دارم کور میشم...

ولی از درس خوندن زیاد اگه کور نشم فکر کنم از کم خوابی کور بشم...

خوب من فعلا برم یه نگاهی همچین مختصر و مفید به این کتابه بندازم ایشالا شب میام بقیه هنر نمایامو میگم

خوب فعلا...بای همتون...

۱۰

سلام ...

راستش اصلا نمیخوام بگم خیلی حالم بده یه دو سه روزیه...ولی فکر میکنم بد باشه که مجبور شدم اینجا بنویسم...

نمیدونم...

فعلا که شبا که بیکار میشم فقط اهنگ (ای دل واسه ما دیگه دل نمیشه)و یه اهنگی که ترانشو این پاییین مینویسم با صدای ستار گوش میدم...هرچیم گوش میدم سیر نمیشم...اینم نمیدونم چرا...

اگه یه وقت وقت کردین واسم دعا کنین...هر دعایی که دلتون میخواد...

خدایا گر تو درد عاشقی رو می کشیدی
تو هم زهر جدایی رو به تلخی می چشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها می رسیدی
پشیمون می شدی از اینکه عشق آفریدی
خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم
نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم
دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی
بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
خدایا گر تو درد عاشقی رو می کشیدی
تو هم زهر جدایی رو به تلخی می چشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها می رسیدی
پشیمون می شدی از اینکه عشق آفریدی
بگو هرگز سفر کردی سفر با چشم تر کردی
کسی را بدرقه با اشک تو با خون جگر کردی
ز شهر آرزوهایت به ناکامی گذر کردی
گل امید تو پرپر به خاک رهگذر کردی
خدایا گر تو درد عاشقی رو می کشیدی
تو هم زهر جدایی رو به تلخی می چشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها می رسیدی
پشیمون می شدی از اینکه عشق آفریدی

اینم اون ترانه ای که گفتم...

خوش و خوب و سلامت باشین همتون...

فعلا...