-
محرم...
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 01:49
سلام... راستش میدونم دیر کردم ایندفعه...خیلی چیز واسه گفتن دارم..خیلی حرف واسه زدن دارم... فقط چیزی که ندارم یه ذهن ازاده که بتونم جمع و جورش کنم مطالبو...و حرفایی که میخوام بزنمو... تو اینروزا عجیب ذهنم مشغوله...اینقده بعضی وقتا تو فکر و خیالاتم غرق میشم که متوجه گذر زمان نمیشم... تو این ایام با ارزش و معنوی خیلی به...
-
کشیدمش...
جمعه 29 دیماه سال 1385 08:41
سلامممممممممممممممممممممممممممممممممم...سلام...سلام... خب..دیروز بلاخره بعد از اون درد کشیدن اونشبش خیلی خیلی وحشناک و خفن بود دیگه عزممو جزم کردم و دلو به دریا زدم و رفتم شنا..نه ببخشید رفتم دندون پزشکی...(ممنون متشکر..نه تشویق نکید..خجالتم ندید اصلا کاری نبود... )... رفتم پیش دکتر و با بغض... بهش میگم اقای دکتر...
-
آخخخخخخخ...
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 00:58
سلام... الان ساعت ۲:۲۲ رقیقه نصفه شبه دقیقا...راس ساعت ۲ از درد وحشتناک دندونم از خواب پریدم...خیس عرق...نصف بدنم داغ نصفش یخ...نمیدونم خواب بدی هم میدیدم یا نه...اخه هیچ وقت خوابام یادم نمیمونه... من به بیش از اندازه خر بودن خودم الان پی بردم...واقعا واسه خودم متئاسفم...خیلی خرم خیلی...اصن داغونم...اخخخخخخخ...
-
خونه خاله...
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 15:44
سلاممممممممممم...سلام..سلام... دیشب با هزار زور و زحمت و دعوا تهدید و چشم غره بابا و مامان ابجی فسقلی رفتم خونه خالم اینا باهاشون... هی میگم بهشون اخه بابا خسته ام من ولم کنین ...مگه روده هاتون به روده من بنده... ... هی رفتن هی اومدن اخر نذاشتن که ..پا شدم باهاشون رفتم... اخه نه اینکه راه خونشونم خدا کیلومتر دوره از...
-
ای خدا...
جمعه 22 دیماه سال 1385 00:39
سلام... خوبین؟ خوشین؟؟؟ شدیدا خسته هستم با اعصاب متلاشی و داغون و یه عالمه درد جسمی که داره خفم میکنه... شدم کلکسیون انواع بیماری... اخه خدا خسته شدم دیگه... چقده خودمو گول بزنم که اره...مثلا من مردم و قوی..نباید گله کنم...اهههه...اخه تا کی...دیگه طاقت ندارم خدا جون...میفهمی؟؟؟ حالا تو این هاگیر واگیر این دوتا امتحان...
-
یا علی
دوشنبه 18 دیماه سال 1385 19:23
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام... براستی که : یا علی گفتیم و عشق اغاز شد... عاشقان عید تان مبارک...
-
۴۵
پنجشنبه 14 دیماه سال 1385 12:16
سلام... خوبین..؟؟؟ دیشب با کلی ذوق و شوق و خواستن اومدم که بلاخره بعد از یه هفته اپ کنم اینجا رو یخورده بنویسم واسه خودم که یهویی همه چیز بهم ریخت... طبق معمول همیشه رفتم سراغ دوستام...وب گیلاسی رو که باز کردمو اون سه..چهار خط نوشتشو خوندم کلی بهم ریختم و ناراحت شدم... بیشتر شماها میشناسینش گیلاسی رو... واقعا به خاطر...
-
اخر دنیا کجاست؟؟؟
پنجشنبه 7 دیماه سال 1385 23:40
ســــــــــــــــــــــــاـــــــــــــــــــــــــــــا م سامو علیکم... خب قرار بود مشغولیت ذهنیمو بنویسم تو این پستم...و اینو همین اول بگم که اصلا موضوع خوشایندی نیست...گفته باششششششم... شاید خیلی از شماها هم به این موضوع فک کرده باشین..نمیدونم... ولی من زیاد فکر میکنم بهش و اخرم به هیچ نتیجه ای نمیرسم..جز اینکه...
-
بازی یلدا
شنبه 2 دیماه سال 1385 21:45
سلامممممممممممممممم... خوبین خوشین...امیدوارم... خب شاید خیلی از شماها تا الان از قضیه این بازیه یلدا خبردار شده باشین...به هر حال... خب پردیس جان(jinglebells) لطف کردنو منو یکی از انتخاباشون قرار دادن واسه ادامه این بازی... این بازیم اینجوریه که هرکسی انتخاب میشه و باید ادامه بده باید ۵ تا از خصوصیتا و خصلتای خودشو...
-
۴۲
دوشنبه 27 آذرماه سال 1385 06:50
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام...سلام...سلام خوبین...خوشین...صبح همگی به خیر... اقا از قدیم گفتن سحر خیز باش تا بتونی وقت واسه اپیدن پیدا کنی... (بیا مریم خانوم(روزانه هایم) دیدی تشویقم کردی منم تمرین کردم دوباره جمله قصار از خودم در کردم )... خب...
-
۴۱
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1385 00:01
سلاممممممممممممممممممممممممم...سلام..سلام... آییییییییییییییییییی خدااااااااااااااااااا...دارم میمیرم از دندون درد... ای خدا حتما هر یه هفته یه بار باید این دندونای لعنتی من درد بگیرننننننننن... اینجورم که درد نمیگیره لامصب...یه ور کلمو متلاشی کرده اصلا... اخ اخ ... من به این نکته مهم دست یافیتم که هیچ دردی بدتر از...
-
۴۰
جمعه 17 آذرماه سال 1385 12:08
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام... خوبین؟؟؟ دیروز داشتم از سهراب میخوندم...هیچ وقت نشده بود این شعرشو تا اخر بخونم...ولی خوندمش...یه حسی بهم داد...یه حس ناشناخته که پر از تمام احساسی ادمه...نمیدونم باید اسمشو چی گذاشت...به نظر من گفتن از همه چیز که بالای...
-
۳۹
یکشنبه 12 آذرماه سال 1385 21:45
سلاممممممممممممممممممم... اره دیگه امروز من ذوق مرگم از صبح... حالا چرا؟؟؟ ما همچینی که صبح زود از لحاف گرم و نرم بعضی مواقع داغ و بعضی مواقع هم یخ جدا گشتیم ساعت یه ربع به ۱۰ رفتیم از اتاق قندیل بسته بیرون چشمامونو که باز کردیم و روی حیاطو دیدم یه لحظه اینجور شدم ...گفتم ااااااا من هنوز خوابم ایا؟؟؟ چه خوابایی دارم...
-
۳۸
جمعه 10 آذرماه سال 1385 01:07
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام خدمت تمامیه دوستای گل و نازنین... ایشالا که حال و احوالات خوب و خوش بوده باشه... اول اینکه فک و فامیلا همون شنبه ای گفته بودم اومدن از سوریه...از ساعت ۱۲.۵ تا ۲ هم تو فرودگاه بودیم چون من به قندیل شدن تو اتاق خودم عادت دارم تو اون فرودگاه قندیل...
-
۳۷
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 23:48
سلام... میدونم اینایی که الان میخوام بنویسم و فردا اگه بخونمش پشیمون میشم که چرا نوشتم...ولی... باز شب شده... شبو دوست دارم... ظلمات شبو با ستاره های درخشانشو دوست دارم... خدایا هروقت خواستی منو ببری شب ببرم... نفسم طبق معمول بالا نمیاد... اینم یکی از همدمامه... کاش نفسای اخرم بود... میدونم که نیست... ولی کاش بود......
-
۳۶
جمعه 3 آذرماه سال 1385 07:15
سلام خدمت همه بر و بچه های گل و خوب دوست داشتنی اینجا... خوبین خوشین؟ من الان خوب خوبم فعلا...اون خستگیه هم میاد و میره ...درگیره با خودش و من ...ولش کن بهش محل نمیدم خودش روش کم میشه میره پی کارو زندگیش... خب چی میخواستم بگم الان؟؟؟ آهان اول اینکه امروز جمعه بود از دیشب تصمیم داشتم تا ساعت ۱۱ بخوابم که جبران کسریه...
-
۳۵
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 23:02
ســـــــــــــــــــــــــــــــــلام... خوبین...خوشین... از همین اول بگم این پست درد و دلای قاطی و درهم برهم منه...هرکی حوصله نداره اصن نخونه... دیوانه ام من...و این دیوونگی من اصن عالم نداره... هیچ وقت شده خسته شده باشین...و ندونین به چه علت؟ راستش این چند وقته خیلی گیجم...نمیفهمم تعریف همه ادما از خستگی یکیه یا...
-
۳۴
جمعه 26 آبانماه سال 1385 10:29
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام... خوبین ...خوشین...خوش میگذره... خیلی میخواستم دیشب بیام آپ کنم که حداقل از یه هفته بیشتر نشه ها...ولی یهویی تا من اومدم پشت این تریبون مقدس به قول نیما خان این داداش بنده هم مث ا ع جل معلق سر رسیدن بالای سر من... حالا من میگم...
-
۳۳
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 23:14
سلامممممممممممممممممم... اول من بگم که این سلام کردنو...اصلا این کلمه سلامو خیلی دوست دارم...واسه همینه که همیشه اول حرفام هست...حالا اگه کسی خوشش نمیاد دیگه............ خوبین ایشالا همگی...؟ میدونم دیر به دیر آپ میکنم ولی نمیدونم چرا؟؟؟ (حالا نه اینکه خیلی هم زیبا مینویسم)... یعنی میدونما تقریبا...یخوردش که هنوز به...
-
۳۲
جمعه 12 آبانماه سال 1385 15:18
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام...سلام...سلام...به همه دوستای خوب گل و نازنینم که دلم واسه همتون خیلی تنگیده... امروز درست ۲۰ روز از پست قبلیم میگذره و من تو این ۲۰ روز ۲ دفعه فک کنم تونستم بیام نت... خودمم در عجبم که من...منی که روزی حداقل ۲..۳ دفعه اینجا...
-
۳۱
شنبه 22 مهرماه سال 1385 01:23
ســــــــــــــــــــــلام... حال و احوال...خوبین؟؟؟ امشب میخوام بازم از یه اتفاق تکراری (البته واسه خودم)بنویسم ... راستش علت غیبت چند روزه منم همین بوده... آره بنده دوباره زحمت کشیدم و تصادف کردم... واینبار از نوع نیمه وحشتناکش... از همونایی که تو اون لحظه جناب عزرایل رو قشنگ تو نزدیک به خودت میبینی و باهاش سلام...
-
۳۰
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1385 23:59
سلام........... ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام به همگی... خوبین ایشالا ...خوشین همگی... طاعات و عبادات همگی قبول باشه ایشالا... خب یادتونه من یه زمونی کار اموزی و از این چیزا میرفتم و اخرای دوره که شده بود در به در دنبال نمرش بودم ؟ اره دیگه بلاخره پریروز نمرشو بعد از گذراندن هفت هشتا از خوان (خان)...
-
۲۹
شنبه 8 مهرماه سال 1385 15:36
سلام...سلام...سلام... چه حال چه احوال ؟ خوبین همگی ؟ من به یه نفر دیگه گفته بودم تو که نمیتونی زودی بیای و اپ کنی و معلوم نیست کارات چه جوریه و از این حرفا خب نگو کی میام یا مثلا زود میام...مثلا تیریپ نصیحت برادرانه اومدم واسش ...حالا خودم شدم عین اون یکمی بدتر... ... صمیم جان از همین جا معذرت ... خب اول اینو بگم بنده...
-
۲۸
جمعه 31 شهریورماه سال 1385 12:09
سلامممممممممممممممممممممممممممممم خوبین همگی...منو نمیبینین خوشحالین...اومدم که زیاد ذوق مرگ نشید از نبود من خوب حدود یه هفته اس که من اپ نکردم...خیلی کار دورم ریخته...کارایی که هیچ فایده ای هم نداره فقط ادم مجبوره که انجامشون بده... خب به سلامتی این فصل تابستون زیبا و دوست داشتنی و گند و مزخرف امروز دیگه روز اخرشه و...
-
۲۷
جمعه 24 شهریورماه سال 1385 00:37
سلاممممممممممممممممممممممم به همگی... خوبین خوشین سالمین ایشالا... من نمیدونم چرا اینجوری شدم یه ۷..۸ روزه... چه جوری؟ اهان...خیلی خوش خواب شدم تازگیا... اول بگم که من هیچ وقت زودتر از ساعت ۳ شب خواب نمیرم چه نت باشم چه نباشم عادت کردم زودتر خواب نمیرم... فقط یه تفاوتی کردم تو این ۷...۸ روزه و اونم اینه که صبحا به زور...
-
۲۶
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1385 14:01
سلام... خوندن چیزایی که این پایین نوشتم هیچ فایده ای نداره...فقط من غر زدم تا بلکه یخورده دلم خنک بشه... همه چی قاطی پاتی شده...هیچی سر جای خودش نیست...هیچ کدوم از کارایی که دارم انجام نمیشه و من دارم عصب میزنم حالا دیگه بد فرم... رفتم دنبال مهندس که نمره کار اموزیمو بده پیداش نکردم سر ساختمون بعد بهش زنگ زدم بعز ۳۰۰...
-
۲۵
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1385 23:31
سلامی به سادگیه و شیرینیه سلامهای بچه کوچولوا... سیلام...شلام... و ... ایشالا که احوالتون خوب باشه شاد باشین همگی... تو این دو روز اتفاق خاصی نیفتاده و من داره حالم به هم میخوره از یکنواختی و روزمرگی...دچار کمبود هیجان شدم فکر کنم هیچ اتفاق خاصی هم نمیوفته که ادم بخواد هیجانی بشه... البته واسه اینکه زیادی یکنواخت نشم...
-
۲۴
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 00:04
سلامی به گرمیه خورشید تابنده سوزان... (زدم تو کار ادبیات اینا)... خیلی میخوام زودتر اپ کنم ولی نمیدونم چرا نمیشه ...همش یه کاری پیش میاد... به قول بچه ها یه وقت خیلی حرف واسه گفتن داری حسش نیست ...یه وقتایی هم که حسشو داری حرفی واسه گفتن نداری...اره قربونش امروز از ساعت ۵ بعد از ظهر تا نیم ساعت پیش سر کار بودم و بعد...
-
۲۳
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 23:19
سلامممممممممممم... خوب و خوش و سلامتین... بلاخره بعد از ۷..۸ روز گند امروز حالم بهتر شده و فکر کنم (چشم شیطون کور گوش شیطون کر) دارم خوب میشم ولی واقعا عجب مریضیه مزخرفیه این سرما خوردگیا...همه چیزه ادمو مختل میکنه...کار و فعالیت غذا خوردن حرف زدن حرف گوش کردن و کلا سیستمو میترکونه... ایشالا دشمناتون بگیرن... راستش...
-
۲۲
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1385 00:02
سلام... خوبین همگی؟... گفته بودم نمیرم دکترا یادتونه...اره ولی نشد یعنی اینقد گفتن و پس گفتن که خر شدم رفتم دکتر ... دکترم که ماشالا از در مطبش که رفتم تو فهمید سرما خوردم یه دونه از اون نسخه های امادشو داد دستمو گفت به سلامت خوش اومدی...رفتم داروهامو گرفتم ...یه دونه شربت دیفن هیدرامین...دو تا امپول پنسیلین...دو تا...